واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پاره هايي از اعترافات آگوستين قديس
مارکوس اورليوس اوگوستينوس معروف به سنت اوگوستين (Saint Augustinus) از تأثيرگزارترين فيلسوفان و انديشمندان قرون وسطي محسوب ميگردد. او در345 ميلادي به دنيا امد و در 430 از دنيا رفت. او از شکل دهندگان سنت مسيحي غربي (کاتوليک و پروتستان) به حساب ميآيد.وي از قوم بربر در شمال آفريقا بود. در شهر تاگاست (ايالت سوق اهراس در الجزاير فعلي) ديده به جهان گشود.وي در ابتدا مانوي و يا ثنويت گرا بود ولي به اعتراف خودش چون به بيهودگي اين مذهب در بسياري از عقايد وانديشه هايش پي ميبرد به رم مهاجرت کرده و به مکتب فلسفي شکاکيون جديد ملحق ميگردد. پس ازمدتي اين مکتب فکري نيز او را اقناع نميکند. در شهر ميلان با شخصي با انديشههاي نوافلاطوني بنام «فلاويوس مائيوس تئودوروس» آشنا ميگردد و از همين راه به مکتب نوافلاطونيان وارد ميشود. پس از آن به دين مسيحيت ميپيوندد. پس از مدتي به مقام اسقفي شهر هيپو انتخاب ميشود و در همين شهر نيز از دنيا ميرود.وي تا پايان عمر خود نيز تحت انديشههاي نوافلاطوني و مانوي بوده است و اين امر دربسياري از نظريات وآثار وي به روشني نمايان است.رساله اعترافات او جريان صادقانه حرکت او از زشتي و گناه به سوي مذهب و پاکي است . تفکرات خاص و ديدگاه هاي انديشمندانه آگوستين در کنار تعريف جريان زندگيش و نحوه تحول روحيش اين کتاب را به يکي از جذاب ترين کتابهاي ادبي- فلسفي تبديل کرده است . ما سعي مي کنيم طي چند مطلب شما را با اين کتاب زيبا بيشتر آشنا کنيم.اينک چند پاره از تفکرات او را مي خوانيد : 1.جلوه ها متولد مي شوند و مي ميرند، و با تولد بودنشان آغاز مي گردد؛ و به عبارتي رشد مي کنند تا به کمال برسند و به محض کمال يافتن، فرتوت شده و مي ميرند. همه به سالخوردگي نمي رسند، اما همه مي ميرند. پس هنگامي که متولد مي شوند براي بودن تلاش مي کنند و با سرعتي هر چه تمامتر براي بودن رشد مي کنند؛ هر چه بيشترين شتاب آنها براي ديگر زنده نبودن است. اين است قانون آنها. اين است تمامي آن زيبايي هايي که از تو دريافت مي کنند؛ زيرا اينها اجزاي پديده هايي اند که در آن ِ واحد با هم وجود ندارند، اما اين پديده ها در نابودي و در حال جايگزين شدن، همه ي آنچه را که اجزايشان هستند، مي سازند. 2.تمامي امور ياوه و پوچ اين دنيا را بگذاريم و بگذريم و خود را يکسره وقف جستن حقيقت کنيم. زندگي حقير است و ساعت مرگ نامعلوم؛ چون به ناگاه در رسد، در چه حالي از دنيا رخت بر خواهم بست؟ اگر ناگهان در رسد، در چه حالي از دنيا خواهم رفت؟ و آنچه را که در آموختنش در اين دنيا سهل انگاري کردم، کجا خواهم آموخت؟
3.وجود انديشه هاي الحادي ضرورت داشت تا هوشمندان انديشه هاي خود را در ميان عقل هاي ضعيف آشکار کنند. در نفس ِ انسان چه مي گذرد آن گاه که مطلوب خود را جستجو مي کند؛ چه بسا شادي او بيشتر زماني باشد که آن موهبت پيوسته در دسترسش بوده است زيرا همه چيز آن را گواهي مي دهد، همه چيز سرشار از شهودي است که بانگ مي زند: "اين چنين است!" امپراطور فاتح توفيق مي يابد. او بدون مبارزه، ظفرمند نگشته است و هر چه در مبارزه ي او خطر بيشتر بوده، شعف ناشي از پيروزي او بيشتر شده است. توفان، ملاحان را منقلب کرده، به غرق شدن تهديدشان مي کند. همه از تصور مرگ قريب الوقوع رنگ مي بازند. وقتي آسمان و دريا آرام مي گيرد شدت خرمي آنها گواهي دهنده ي شدت ترسشان مي باشد. 4.من از خود روي گردان بودم؛ زيرا نمي خواستم روي در روي خويش قرار گيرم. تو مرا از چنين وضعيتي رها کردي، و در برابر چهره ي خودم نشاندي تا ببينم چه اندازه کريه بودم؛ و چقدر موهن و بينوا، با آن لکه ها و زخم هاي کهنه ام. خود را مي ديدم و از خود بيزار مي شدم، ولي گريز از خويشتن برايم غيرممکن بود. 5.آه پدر ، من مي جويم و نمي يابم؛ خداي من، ياري ام کن، هدايتم نما، چه کسي جرئت مي کند برخلاف آنچه در کودکي آموخته ايم که زمان حال وجود دارد و آن دو زمان ديگر نيست بگويد: زمان ِ سه تکه شده، از هم جدا نيست! آيا ممکن است هر سه تکه در لحظه اي وجود داشته باشد؟ آن گاه که زمان حال از مکاني مرموز خارج مي شود و آينده حال مي شودو يا گذشته در جايي اسرارآميز کنار مي رود و حال، گذشته مي شود؟ آيا آناني که آينده را پيشگويي مي کنند، جايي آن را ديده اند؟ آينده اگر هنوز وجود ندارد، ديدنش ناممکن است؛ و آنان که گذشته را روايت مي کنند، مهمل مي بافند؛ مگر آنکه قادر باشند به ديده ي ذهن، حوادث را پيش بيني کنند. اگر اين گذشته به هيچ روي وجود خارجي نداشت، ديدن آن بکلي ناممکن بود. در نتيجه، آينده و گذشته به نسبت مساوي وجود دارد.
6.اينک آنچه که به روشني يقين بر من ظاهر مي شود، اين است که نه اينده و نه گذشته هيچ کدام موجود نيستند. اين که سه زمان ِ گذشته، حال و آينده را بر مي شماريم، بهره گيري از اسامي خاص نيست. شايد صحيحتر است بگوييم: "سه زمان وجود دارد: حضور گذشته، حضور حال و حضور آينده"، زيرا که اين سه زمان در ذهن ما وجود دارند و من در جاهاي ديگر آنها را نمي يابم. حضور گذشته همان "حافظه" است؛ حضور حال، همان "شهود ِ بي واسطه" و حضور آينده، همان "انتظار". اگر رخصت چنين توضيحي را داشته باشم، مي بينم و اقرار مي کنم که سه زمان هست، آري، سه زمان وجود دارد. بگذار بر اين قول که "سه زمان: گذشته، حال، و آينده وجود دارد" مانند آنچه به غلط باب گرديده است، پافشاري کنند. بگذار تا بگويند. من نه نگران اين گفته هايم و نه خلاف آن را ادعا مي کنم؛ و نه اين برداشت را سرزنش و تقبيح مي کنم. باشد که لااقل خود بدانند که چه مي گويندو از اين گفته بدانجا نروند که بپندارند آينده، اينک وجود دارد و گذشته هنوز هست. زباني که ساخت عبارات و اسامي اش خاص باشد، زبان نادري است: اغلب اوقات سخن گفتن ما فاقد معنايي خاص است؛ ليک همگان منظور گفته ي ما را در مي يابند. اعترافات آگوستين قديس -ترجمه ي افسانه نجاتي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 400]