واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آنچه در پی میآید گزارشی کوتاه از اهم سخنان رضا داوری، غلامحسین ابراهیمی دینانی، مصطفی ملکیان و عبدالکریم سروش است.همایش علمی دو روزه امام محمد غزالی، 10 و 11 اسفندماه، با حضور بزرگان فلسفه ایران برگزار شد. اساتیدی مانند مصطفی محقق داماد، ضیاء موحد، قاسم کاکایی، فتحالله مجتبایی، سعید رحیمیان، رضا داوری اردکانی، غلامحسین دینانی، اصغر دادبه، زهرا پورسینا، حسن بلخاری، حامد ناجی اصفهانی، سعید انواری، مهدی دهباشی، عبدالکریم سروش، محمود یوسفثانی، شهرام پازوکی و مصطفی ملکیان در این همایش که به همت انجمن حکمت و فلسفه بر پا شده بود، سخنان خود را در چهار پانل ارائه کردند.آنچه در پی میآید گزارشی کوتاه از اهم سخنان رضا داوری، غلامحسین ابراهیمی دینانی، مصطفی ملکیان و عبدالکریم سروش است. غزالی فیلسوف از نگاه داوریدر پانل اول این همایش غلامرضا اعوانی، مصطفی محقق داماد، ضیاء موحد، شهین اعوانی، قاسم کاکایی و فتحالله مجتبایی سخنرانی کردند. دومین سخنران پانل دوم این همایش رضا داوری اردکانی استاد فلسفه دانشگاه تهران بود. او از موضعگیری منفی غزالی در برابر فلاسفه آغاز کرد اما از رابطه او با فلسفه سخن گفت: «غزالی آنچنان که در وهله اول به نظر میآید رویکردش به فلسفه، رویکردی فقیهانه نیست و از قضا جنس استدلالهایش در نقد فلاسفه او را برخلاف میلش تا حدی به مثابه یک فیلسوف در متن اثرش جلوهگر ساخته است. غرض نشان دادن جایگاه غزالی در تاریخ فلسفه اسلامی به عنوان فردی است که به منطق معتقد و علاقهمند بود، مباحث سیاسی یونانیان را نیز کمابیش تأیید میکرد و همچنین از همه مهمتر با نقدهایش بر بدنه فلسفه اسلامی، فیلسوفان را به تأملی دوباره کشاند . اینگونه است که باید غزالی را به عنوان حلقهای در زنجیره فلسفه اسلامی نگریست که حذفش ناممکن است.غزالی از نخستین کسانی است که در پی آشتی ظاهر و باطن بر میآید و چنین استدلال میکند که یکی بدون دیگری بهکل حتی تعریف لغوی خود را نیز از دست میدهد که روشن است که این استدلال به این قوت، برهانی از جنس فلسفی است.در کل اگر به تاریخ فلسفه اسلامی نگاهی بیندازیم، این تاریخ به عنوان خط جمع دین و فلسفه در نظر میآید که نقطه شروع این تلاش در جهت انطباق این دو حوزه، در نظریات فارابی یافتنی است. فلسفهای که این فیلسوفان به ارمغان آوردهاند در نگاه کسانی چون امام محمد غزالی و فخر رازی توان حمل دین و انطباق با آن را هیچگاه نداشته است. همین انتقاد به عنوان نقدی ریشهای از فلاسفه دلیلی است بر این امر که ما اکنون بیش از آنکه غزالی را به عنوان یک ضدفلسفه سطحی و مضر برای تاریخ فلسفه بشناسیم و معرفی کنیم، وی را در مقام اندیشمندی دریابیم که فیلسوفان همعصر و پس از خود را به چالشی جدی کشید.» غزالی منطقی از نگاه دینانیپانل دوم با سخنرانی رضا داوری آغاز و با بحث غلامحسین دینانی ادامه یافت. غلامحسین ابراهیمی دینانی رابطه غزالی با منطق را بررسی کرد: «غزالی تا حدی به سبب خصومتش با فلسفه در ایران متفکر محبوبی محسوب نمیشود اما در میان جهان عرب و غرب توجهات بسیاری را انگیخته است. اگرچه ضدیت غزالی با فلسفه که در کتاب تهافهالفلاسفه بیشترین نمود خود را یافته است، هیچگاه از بین نرفت اما این امر وی را از گرویدن به منطق باز نداشت. غزالی را میتوان یک منطقی تمامعیار محسوب کرد که در حدود نهصدسال پیش سه کتاب بنام در این حوزه دارد و اصطلاحات نوین و پرمایهای را در روند کارش به ادبیات منطق افزوده است اما سؤالی که در این بین ذهن را مشغول میکند این است که چگونه کسی که تا آن حد از فلسفه بیزار بود بدین حد به منطق گرایش داشت؟دینانی یکی از اهداف غزالی را از آموختن منطق، دستیابی به توان استدلال منطقی در مناظره با اسماعیلیان میداند که البته این تلاش از آن حیث که غزالی هم خود را از فلسفه محروم کرده بود و هم از اعتقاد به امامت، چندان در برابر اسماعیلیانی که دانشآموخته در این دو حوزه بودند، کارساز نیفتاد. اما به هر روی غزالی از آنجا که با اندیشههای ارسطو و حکمت مشاء رابطه چندان خوشایندی نداشت تمام تلاش خود را بر این کار استوار کرد که در حوزه منطق و هم اخلاق تعریف جدیدی پیراسته از اندیشههای ارسطویی ارائه دهد. چنان که منطق را نه دستاورد ارسطو بلکه نوعی وحی میدانست و همچنین در کتاب «احیاء علوم دین» در پی تدوین اخلاقی برآمد که بهکل بری از مفهوم حد وسط وامگرفته از ارسطو و متفاوت با آن باشد. تا آن زمان علم اخلاق ما بر پایه چهار اصل حکمت، شجاعت، عفت و عدالت بنا شده بود که پیرو اصالت حد وسط در اخلاق نیکوماخوس ارسطو ادعا داشت که اخلاق شایسته، رعایت حد وسط در هر چهار حوزه بالاست.غزالی در مقابل، تعیین حد وسط برای عدالت را غیرممکن میداند و اعلام میکند که عدالت به هیچوجه در رده سه فضیلت دیگر قراردادنی نیست و به عبارتی عدالت، خود حد وسطی است که تعیین حد وسط برای آن ناممکن است. این نقد وی بر اخلاقیات اسلامی نقدی تیزهوشانه است که از دافعهاش نسبت به ارسطو نشأت میگیرد اما بهزعم دینانی بسیار موجب شگفتی است که وی در پی تحولات غریب زندگی و اندیشهاش چندی پس از این کتاب، کتاب دیگری مینگارد تحت نام "معراجالقدس" که در آن دگر بار به مفهوم حد وسط ارسطویی باز میگردد. گویی که عدم توان حفظ چارچوبی ثابت در اندیشه و برجستهتر از آن عناد ورزیدن از ویژگیهای جداییناپذیر غزالی است. چنان که وی به فیلسوفی چون ابنسینا لقب مقلد اشاعره میدهد و این جز تعصب و عناد نام دیگری ندارد.» غزالی در المنقذ از نگاه ملکیان مصطفی ملکیان در این همایش بحث خود را با موضوع «نگاهی دوباره کتاب المنقذ من الضلال» ارائه کرد: «من در حال بررسی این کتاب با شش اثر دیگر هستم. شش اثر دیگری که بنده آنها را به قول ویتگنشتاین در قالب یک خانواده قرار دادم عبارتند از: اعترافات آگوستین قدیس، تاملات دکارت، اندیشههای پاسکال، اعترافات روسو، اعترافات تولستوی و در نهایت گزارش به خاک یونان کازانتزاکیس. این هفت اثر را میتوان از چهار جنبه متفاوت با یکدیگر مقایسه کرد که عبارتند از: چه میگوید؟ برای که میگوید؟ چرا میگوید؟ و چگونه میگوید؟اینکه کتاب المنقذ چگونه کتابی است روایتها و نظرات گوناگونی وجود دارد. نظر اول المنقذ را تنها نوعی از حسبحالنویسی دانسته و صرفاً آن را بیوگرافی غزالی میدانند. نظر دوم این است که المنقذ نوعی رساله در باب الاهیات و احکام از موضع اشعری است و در نظر سوم المنقذ را رسالهای در معرفتشناسی و بهخصوص بحث گذر از شک و رسیدن به یقین دانستهاند که در این مورد شباهتهایی میان المنقذ غزالی و تاملات دکارت به چشم میخورد. اما این نظر نیز نمیتواند درست باشد و اساساً مقایسه غزالی و دکارت بر سر این موضوع قابل دفاع نیست. در این کتاب غزالی نمیگوید که چگونه از شک گذر کرده است و به یقین یا علم رسیده است و از چگونگی گذر از این مرحله سخن نمیگوید بلکه تمام مسیر را الهامات الهی و عنایات باری تعالی میداند.» غزالی نامگرا از نگاه سروش دومین روز همایش علمی امام محمد غزالی، یکشنبه یازدهم اسفندماه، با حضور اساتید و پژوهشگران فلسفه همچون مهدی دهباشی، محمود یوسفثانی، حسن بلخاری، حامد ناجی اصفهانی، سعید انواری، شهرام پازوکی، مصطفی ملکیان و غلامرضا اعوانی برگزار شد. سروش تمرکز اصلی منتقدین غزالی را در بحث خود بر روی ابنرشد معطوف کرد:« داستان غزالی بر روی بحث علیت بسیار مهم است و شاید در تاریخ تمدن اسلامی هیچکس به صراحت او این مسئله را مطرح نکرده باشد. از تاریخ و نوشتهها اینگونه به ما رسیده است که اشاعره فیالمثل مخالف عقل بودهاند، اما اشعریت در عالم اسلام مکتبی تجربی است. در علیت نیز غزالی بدون اینکه وجود خدا را نفی کند، اما در عالم طبیعت معتقد است نمیتوان به علیت ایمان آورد. بیگمان اگر سخن غزالی تجربه صرف شناخته شود آن را باید پذیرفت. فیلسوفان قایل به علیت نیز این مسئله را قبول دارند که به صرف تجربه نمیتوان علیت را پذیرفت.سیستم فلسفی که ابنرشد بدان معتقد است تماماً به علیت وابسته است و در صورتی که علیت زیر سوال برود تمام فلسفه زیر سوال رفته و با نابودی علیت تمام احکام فلسفه نابود میشود. به همین سبب است که به نظر من ابنرشد غزالی را متهم به نومینالیسم کرده است و معتقد است که غزالی با قدم گذاشتن در راه نفی علیت، به نفی طبایع پرداخته است و نفی طبایع منجر به نفی حکمت میشود و نفی حکمت نفی علم است و بدین ترتیب کل فلسفه نابود میشود. مکانیسم این ارتباط از نظر ابنرشد به ترتیبی است که در ادامه خواهد آمد.نکته اول این است که ابنرشد معتقد است قدمای فلاسفه از معجزه هرگز سخن نگفتهاند و این مسائل جزو مبادی شرایع است و نباید بر روی آن بحثی شکل بگیرد. ابنرشد میگوید این سفسطه است که بگوییم که رابطه علیت وجود ندارد. اینکه ابنرشد این سخن را سفسطه میداند و مخالف غزالی است بدین معنی است که ربط یک امر مخفی و انتزاعی است و بدیهی نیست و اینکه یک فیلسوف بگوید رابطه علیت واضح و بدیهی است سخن قلیلی است. و این حرف نمیتواند درست باشد مگر اینکه در نزد ابنرشد همه چیز روشن بوده باشد و وی همه چیز را میدیده است. در جایی دیگر نیز میگوید کسی که نفی علیت میکند یا سخنی میگوید که در دل قبول دارد و در سخن آن را رد میکند و یا اینکه درگیر یک مفهوم سفسطی شده است.اما نقد دومی که بر غزالی وارد میکند در خصوص مسائل و علل ذاتی چه میگوید و اینجا پای اسانسیالیسم ابنرشد باز میشود. نکته سوم این است که غزالی با نفی علیت، نفی عقلانیت کرده است. معنی عقل این است که آدمی علتها را بشناسد، پس اگر علت در کار نیست، عقل هم در کار نیست. با نبود علل عقل هم بیکار میشود و بود و نبودش یکسان میشود. با این نکته اسمگذاری اشیاء در طبیعت نیز زیر سوال میرود و دیگر از بین میرود.ابنرشد در جایی دیگر نیز نفی علیت را نفی علم میداند و میگوید علم همان علم به روابط ضروری میان اشیاء است، زمانی که نفی ضرورت صورت گیرد برهان نیز برداشته میشود زیرا که برهان نیز مربوط بر ضروریات میشود. این جهانی که ابنرشد ترسیم میکند یک جهان بیعلیت نومینالیستی وحشتناک است.»/2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 480]