واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: خبرگزاري فارس: 27 اسفند سال 86 بود، انگار زمان كند ميگذشت. شايد لحظات نيز تاب لحظه پركشيدن اين عشاق را نداشت. كساني كه از عشق حسين(ع) لبريز بودند و زير لب نام او را زمزمه ميكردند. آنجا كربلاست. سرزميني آشنا، آنقدر آشنا كه انگار نزديك ماست. آنقدر نزديك كه ميتواني قدم بر خاكش گذاري و ساعتها بر آن سجده كني. آنجا كربلاست. همان جا كه چشمه اشكها هيچگاه خشك نميشود بلكه همواره ميجوشد. شايد مرهمي باشد بر دل سوختهاشان از داغ حسين(ع). اين عاشقان هر كدام در دل حرفهاي بيشمار دارند تا با معشوقشان در ميان گذارند. عشقي كه آنان را بيتاب ديدار كرده و با هر سختي به خانه يار رسانده بود. * در چادر هيئت، از امام حسين(ع) شفايش را گرفت محمدرضاي 18 ساله نيز اينگونه بود. او در محرم سال 86 در هيئتي كه با جوانان محل تشكيل داده بود، دچار قفلشدگي پا شد و از همراهي هيئت امام حسين(ع) جاماند. همانجا بود كه اشك بر گونههايش روان شد و با خود انديشيد چه كرده است كه تاوانش عدم همراهي هيئت امام حسين(ع) شده است. شايد آن روز دوستان محمدرضا با خود ميانديشيدند كه او شايستگي همراهي هيئت عزاداران امام حسين(ع) را ندارد اما سه روز بعد زماني كه در چادر هيئت از امام حسين(ع) شفايش را گرفت، نگاهها جور ديگري شد و او مصمم شد تا براي اداي نذرش به پابوس آقا امام حسين(ع) رود. تك پسر خانواده سليمي به همراه مادر عازم كربلاي حسين(ع) شد تا هر آنچه در دل جا داده است، بر زبان آورد و آرامش يابد. * يك انفجار و لحظهاي سكوت اسفند 86 محمدرضا بي اختيار غسل شهادت كرد و تمام وسايل خود را به مادر سپرد حتي كارت شناسايي خود را نيز نبرد. نميدانست چرا اما حسي او را به اين كار وا ميداشت. لحظات بودن با يار به سرعت ميگذشت و ناگهان صداي انفجار براي لحظهاي كوتاه، سكوت را حاكم بر فضاي عرفاني سرزمين مردانگي و ايثار ساخت. يكي فرياد زد: صداي انفجار از سمت تل زينبيه ميآيد، چهارصد متر مانده به حرم مطهر امام حسين(ع). ناگهان همهمهاي ايجاد شد و همه به سمت زخمي شدگان دويدند تا هر آنكه را كه ميتوانند، نجات دهند. هر چند كه قلبهايي ديگر نميتپيد و به عشق ديدار حسين (ع) پركشيده بودند. 5 هموطن در ميان عاشقان بي تاب ديدار حسين ديده ميشد، تعدادي نيز زخي بودند اما يك ناشناس نيز در ميان زخمي شدگان بود كه نه كارت شناسايي و نه وسيلهاي به همراه داشت. او محمدرضاي 18 ساله بود كه با تركشي بر سر، بي تاب رفتن بود اما انگار هنوز اذن ديدار را نداده بودند. ولي در نهايت اشكها و بيقراريهاي مادر نيز نتوانست مانع پرگشودن محمدرضا شود و درست همزمان با «اللهاكبر» اذان ظهر روز 28 اسفند 86 شهد شيرين شهادت را نوشيد. * 40 روز گذشت اكنون چهل روز گذشته است، 40 روز است كه ميهمان امام حسين(ع) هستند و اين نام حسين(ع) است كه داغ رفتن آنها را براي خانوادههايشان سبكتر ميكند. هر چند كه خواهر 27 ساله محمدرضا نيز بعد از شنيدن خبر شهادت برادر، تاب نياورد كه برادر را تنها رها كند و او نيز روز بعد از شنيدن خبر شهادت برادر، به او پيوست. مريم سليمي خواهر ديگر محمدرضا ميگويد: نميدانيم حكمت پروردگار چيست؟ اما ميدانيم خدا هميشه براي بندگانش خير خواسته است و ما نيز شاكريم. شاكر او. انتهاي پيام/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]