تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بنگر در چه (لباسى) و بر چه (چيزى) نماز مى گزارى، اگر از راه صحيح و حلالش نباشد، قبول ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819448672




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حکومت از آن کیست ؟


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > دربندی، محمدرضا  - برای پاسخ گویی به این سؤال اساسی ، لازم است مقدمه ای نسبتا طولانی مطرح وسپس نتیجه گیری نهائی انجام گیرد :   1- معنای حکومتحکومت مصدر واز ماده " حَکـَمَ " می باشد، لغت دانان معانی مختلفی را برای آن ذکر کرده اند، لکن از همه آن تعاریف ، به یک معنای واحد می توان دست یافت.عده ای " حَکـَمَ " را به معنای جلوگیری کردن گرفته اند، برخی آنرا قضاوت کردن معنا کرده و بعضی گفته اند: حکومت و حکم به معنای زمام امور ملتی را بدست گرفتن می باشد، لکن با توجه به معانی فوق، می توان گفت وجه مشترک همه آن ها عبارت است از " فرمان دادن " ، زیرا کسی که حکومت را به معنای قضاوت می گیرد، به این اعتبار است که مسئله قضا، همیشه در ارتباط با اختلاف مطرح می شود، به عبارت دیگر هر جا اختلافی پیش آید، باید شخصی - قاضی - فرمان دهد و حکم کند تا این اختلاف و دعوا خاتمه یابد. دیگری که می گوید ، حکومت به معنای منع و جلوگیری کردن است، بدین لحاظ است که این موضوع در ارتباط با شخصی مطرح می شود که می خواهد به حق دیگری تجاوز کند، بنابراین حاکم ، حکم کرده و شخص را از تجاوز منع می نماید، از همین روست که اعراب به لجام وافسار " حَکـَمَه " می گویند، یعنی همان ابزاری که مانع تجاوز حیوان از حدی مشخص می گردد. به همین ترتیب کسانی که حکومت را " بدست گرفتن زمام امور ملتی " معنا کرده اند، بخاطر این است که هرگاه شخصی ،گذران امور جمعیتی را بعهده گیرد، بدیهی است برای جلوگیری از پایمال شدن حقوق افراد، ناچار است فرمان دهد و امور ایشان را سامان بخشد. بدین ترتیب می توان گفت: حکومت ، عبارت است از " فرمان دادن " 2- لزوم حکومت با توجه به معنای حکومت، به بررسی این مطلب می پردازیم که آیا اساسا بشر نیازی به " فرمان ده" و " حاکم " دارد ؟گفته شد حکومت در جائی مطرح است که اختلاف و تجاوز به حقوق دیگری وجود دارد و گرنه، اگر عده ای از انسان های با تقوی وعادل در محلی زندگی کنند، هیچ گاه در بین آن ها اختلاف ایجاد نمی شود و قهراً به حاکم نیازی ندارند. به تعبیر حضرت امام (ره) ، اگرتمام پیامبران و اولیاء الهی در کشوری جمع می شدند، در بین آنها هیچ اختلافی دیده نمی شد و در نتیجه به حکومت هم نیاز نبود. لذا حکومت ، معمولاٌ در جائی مطرح می شود که انسان های معمولی زندگی کرده و بین آنها اختلاف ایجاد می شود ، در آن صورت به حاکمی احتیاج است که فرمان دهد و اختلاف را برطرف نماید. خداوند تبارک و تعالی نیز در قرآن کریم مسئله حکومت را به هنگام اختلاف مطرح نموده است، در سوره زمر آیه 46 می فرماید : اَنتَ تَحکـُُمُ بین عـِبادِک فیما کانوُا فیهِ یختلِفوُن.تو در مواردی که بین بندگانت اختلاف ایجاد شده است، فرمان می دهی وحکومت می کنی.اکنون با روشن شدن این مطلب ، لزوم حکومت کاملاً بدیهی است، زیرا تجربه تاریخی به ما نشان می دهد که با شروع اولین جوانه های اجتماعات بشری ، اختلاف نیز وجود داشته است و هیچ گاه انسان ها بدون رهبری یک حاکم، زندگی آرام و بی اختلافی نداشته اند. خداوند نیز با شکل گیری اولین اجتماع، اولین حکومت را توسط پیامبران خود ایجاد کرده است. حضرت علی (ع) در خطبه چهلم نهج البلاغه می فرماید:واِنَّهُ لا بُدَّ لِلنّاس مِن اَمیر برٍّ او فاجر ٍمردم ناگزیر از داشتن فرمانروا هستند، چه نیکوکار باشد یا ستمکار.در واقع همه این سخنان اشعار بر این دارد که چون بشر، فارغ از اختلاف نیست، نیازمند به حکومت است وهیچ جامعه ای بدون حکومت نمی تواند به زندگی خود ادامه دهد، اگر چه این حاکم صالح نباشد، اما به هر حال وجود او برای اداره جامعه لازم است. خداوند متعال در آیه 213 سوره بقره می فرماید: کانَ النـّاسُ اُمَّة ًواحدة ً فبَعثَ اللهُ النَّبییّنَ مبشِّرین و منذِِرینَ وَانزَلَمعهُمُ الکِِتابَ بالحقِّ لـِیِحکـُم بین النـّاس فیما اخْتَـَلـَفوُا فیهِ... مردم یک گروه بودند ، خداوند پیامبران را بشارت دهنده و ترسانندهبرانگیخت و با ایشان کتاب حق را فرو فرستاد تا بین مردم در آنچهاختلاف دارند داوری کنند. از این آیه بدست می آید مردم در آغاز یک پارچه بودند، در آن زمان فطرت پاک انسانی حکمفرما بود، بینش آنها نسبت به زندگی محدود ونیازهایشان ساده بود تا آنکه فعالیت های اجتماعی، استعدادها را شکوفا کرد وامکانات تازه ای بوجود آورد. بدین ترتیب چشم انداز بشر وسعت گرفت و آگاهیش افزون و نیازهایش پیچیده تر شد. بدین گونه در بین امت واحده، اختلاف بوجود آمد و زندگی اجتماعی محتاج قانونی شد که حق را مشخص کرده و دادگری را برپا نماید، در این مرحله حساس اجتماعی، حکومت بدست پیامبران ایجاد شد و آنها برای استواری دولت حق قیام کردند.با توجه به مباحث فوق می توان گفت هیچگاه بشر از داشتن حاکم و حکومت بی نیاز نبوده و نمی باشد. 3- منشأ حکومتمنشأ حکومت ، چیست ؟ به عبارت دیگر، اگر حکومت به معنای" فرمان دادن" است و بشر هم نیاز به " فرمان ده " دارد ، چه کسی می تواند "حکم" راند و"فرمان" دهد؟ در پاسخ به این سؤال می گوئیم، حکومتِ به معنای " فرمان دادن " ، همیشه ملازم با " فرمان بردن " است؛ به عبارت دیگر ، کسی می تواند حکم کند که حکمش نافذ بوده و خریدار داشته باشد و گرنه تصور " فرمانده " بدون " فرمانبر" امری مهمل و بی حاصل است . اگر قرار باشد کسی حکم کند و ضمانت اجرائی نداشته باشد، قطعاً غرض حاصل نخواهد شد ‌‌] لا اَمرَ لِِِِِِمن لا یُطاع ‍[ ، زیرا اختلاف ها و تجاوزگری ها به حال خود باقی خواهد ماند. بدین ترتیب متوجه می شویم کسی می تواند " حکم " کند که حکمش " نافذ " باشد و اگر کسی بدون اینکه حکمش نفوذ داشته باشد، فرمان راند، فرمانش اطاعت نمی شود. درست مانند اینکه کسی در خیابان به جوانی حکم کند فلان لباس را نبپوش، در اینجا چون حکم او نفوذ ندارد، بیان وی حمل بر سفاهت میشود، لکن اگر پدر این جوان که حکمش نفوذ دارد به او حکم کند فلان لباس را نبپوش، بخاطر این نفوذ ، حکمش لازم الاجرا ست . پس از روشن شدن این مطلب حال بایستی به سؤال بعدی پاسخ داد. 4- چه کسی نفوذ حکم دارد؟در بادی امر، هر کس اندکی تأمل نموده و به عقل خود مراجعه نماید، می یابد که حکم هیچ انسانی بر انسان دیگر نفوذ نداشته و دیگران ملزم نیستند از فرمان او اطاعت نمایند، حتی اگر این انسان ، امتیازاتی نسبت به انسان های دیگر داشته باشد، در این مورد نه تنها برتری های مالی یا گروهی ، موجب نفوذ حکم نمی شود، بلکه برتری های معنوی نیز عقلاً موجب فرمان بردن، نمی گردد، حتی مقام رسالت و نبوت - به این معنا که از غیب خبر می دهد و سینه اش مهبط وحی وواسطه ای است بین خدا و خلق - و یا مقام وصایت که جانشینی مقام نبوت است، باعث نمی شود که کسی یا کسانی مجبور باشند از ایشان فرمان برند ! نبوت و وصایت صرفاً دلیل براطاعت نیست، اینکه ایشان واجب الاطاعه هستند دلیل دیگری دارد، نه اینکه مقامات وفضائل معنوی ایشان باعث این وجوب شده است. 5- ملاک نفوذ حکم چیست ؟ آنچه باعث می شود حکم و فرمان کسی نافذ باشد ، بستگی مستقیم به " سلطه " وی دارد، به عبارت دیگر اگر شخصی بر کسی سلطه داشته باشد، حکمش بر او نفوذ دارد، ولی اگر این سلطه نباشد، نفوذ حکم هم نخواهد بود. به همین جهت است اگر کسی حق فرماندهی نداشته باشد و فرمان بدهد ، به او سلطه جو می گویند. زیرا با فرمان دادن، می خواهد آن سلطه ای را که ندارد، اعمال کند.برای روشن شدن این بخش، لازم است این موضوع را از دیدگاه علمای علم اصول مورد مطالعه قرار دهیم. ایشان در بحث "اوامر" می گویند، در مفهوم لفظ امر، استعلاء یا علوّ یعنی برتری وسلطه نهفته است ، چرا که درخوا ست بر سه قسم می باشد:1- درخواست شخص دانی از عالی : و از آنجائی که فرد درخواست کننده ، هیچ گونه سلطه ای بر فردی که از او درخواست کرده است، ندارد، این خواسته را امر و حکم نمی گویند، بلکه خواهش تلقی می شود.2- درخواست شخصی از همتای خودش: در این جا نیز چون دو طرف مساویند، این درخواست امر نیست، بلکه طلب است.3- خواسته شخص عالی از دانی : در این جاست که این خواسته، امر و حکم محسوب می شود، زیرا کسی که برتری و سلطه نسبت به دیگری دارد از او " خواسته " است.بدیهی است ما در اینجا راجع به معیار عالی بودن و دانی بودن بحث نمی کنیم ، لکن آنچه مسلم است اینست که در مفهوم فرمان و حکم و امر، سلطه و برتری و علوّ نهفته است.با توجه به توضیحات فوق معلوم می شود ، کسی نفوذ حکم دارد که صاحب سلطه و به عبارت دیگر دارای " مُلک " است. 6-ملاک سلطه یا مُلک چیست ؟ملاک سلطه " مِلک " است، یعنی مِلکیت، مُلکیت می آورد، هر کس که مالک شئی بود، به مقدار کیفیت مالکیتش ، نسبت به آن شئی سلطه دارد.در امور عادی زندگی نیز شاهد این قانون هستیم که انسان ها بر ما یَملک خویش ، تسلط کامل دارند و می توانند هر طور که خواسته باشند نسبت به آنها عمل نمایند، این مطلب حاکی از وجود رابطه ی بین مُلک و مِلک است.حال که رابطه بین مالکیت وسلطه مشخص شد و معلوم شد مِلاک مُلک، مِلک است ، ضروری است پیرامون مالکیت و انواع آن بحث مختصری بعمل آید. 7- مالکیت وانواع آنمالکیت عبارت است از " نحوه اختصاص وارتباط بین دو شیء " واز آنجا که این ارتباط و اختصاص انواع گوناگون دارد، مالکیت نیز بر چند نوع تقسبم می شود. الف- مالکیت اعتباریدر این نوع مالکیت، ارتباطی که بین شیء اول (مالک) و شیء دیگر ( مملوک) بوجود می آید، صرفاً معلول قراردادی است که موجب این ارتباط شده وجنبه واقعی ندارد. مانند مالکیت هائی که انسان نسبت به موجودات غیر از خودش دارد، هنگامی که شخصی مالک خانه ، اتومبیل ، کفش و یا لباس خود هست، یک نحوه ی اختصاص و رابطه ای بین او و آن شیء وجود دارد که این ارتباط ، امری واقعی نیست، تا او را به شیء متصل نماید و یا با از بین رفتن مالک، شیء نیز از بین برود، بلکه یک امر کاملاً اعتباری است که توسط عقل یا شرع وضع شده و به اعتبار آن، او بر آن شیء سلطه داشته و تحت فرمانش می باشد. حدود این سلطه را نیز اعتبار دهنده - معتبر - تعیین می کند. این نوع مالکیت، مُلکیت خاصی بدنبال دارد که همانا سلطه فرد بر آن شیء است که می تواند به هر نحو ممکن در آن تصرف نماید.ب - مالکیت حقیقیدر این نوع مالکیت، اختصاص شیء به مالک، صرفاً به علت اعتبار و قرارداد نیست ، بلکه یک نوع ارتباط وجودی و واقعی بین آن دو برقرار است، بطوریکه با از بین رفتن مالک، آن شیء نیز از بین می رود ، به عبارت دیگر وجود و عدم شیء ، دست مالک است. در این قسمتِ بحث ، لازم است بعنوان مقدمه ای بر انواع مالکیت حقیقی ، دو لفظ " وابستگی" و " بستگی " را معنا کنیم. هنگامی که انسان دو شیء مستقل را در نظر می گیرد، آنگاه بین آن دو رابطه ای برقرار می نماید، بنحوی که یکی از آنها به دیگری ربط پیدا می کند،این نوع رابطه را " وابستگی" می گویند. اما گاهی انسان برای درنظر گرفتن دو شیء ، لازم است " ربط" و" بستگی " آن دو را نیز تصور نماید، در واقع آن دو شیء وجودشان همراه هم و در کنار " ربط " شان معنا پیدا می کنند. بعنوان مثال در مالکیت نوع اول رابطه بین دو شیء " وابستگی" بود، زیرا ما لباس و شخص را بطور مستقل تصور می کنیم، آنگاه یک ارتباط واعتباری بین آن دو برقرار کرده و می گوئیم: لباس او. اما در مالکیت حقیقی، در بین دو شیء یک " ربط " واقعی وجود دارد، یعنی وجود مملوک " بستگی" به مالک دارد و وجود یافتن وانهدام مملوک، بدست مالک است. بعنوان مثال تمام انسان ها مالک حقیقی تصورات شان هستند، هنگامی که شما یکی شئ را در ذهن تان تصور می نمائید، بلافاصله آن شیء دارای یک نوع وجود - وجود ذهنی - می شود و هنگامی که آن تصور را رها می کنید، آن موجود از بین رفته و معدوم می گردد، بدین ترتیب وجود وعدم شیء بستگی به شما دارد، به عبارت دیگر وجود آن شیء ، صرف بستگی به شما است. حال که این دو معنا واضح گشت، به بیان اقسام مالکیت حقیقی می پردازیم : 1- مالکیت حقیقی غیر اصیل : عبارت است از آن نوع مالکیتی که وجود مملوک صرفاً به وجود مالک بستگی دارد، لکن مالک ، خود مملوک دیگری است، درست مانند مثال فوق . انسان مالک حقیقی غیر اصیل تصوراتش می باشد، زیرا وجود وعدم آنها به دست او است، اما از آنجا که انسان خودش مملوک خداوند تبارک و تعالی است، این مِلکیت حقیقی است، اما اصیل نیست.2- مالکیت حقیقی اصیل : عبارت است از آن نوع مالکیتی که وجود و عدم مملوک " بسته " به مالک است و لیکن مالک، مملوک دیگری نیست، مانند رابطه تمامی موجودات عالم- ما سوی الله - با خداوند تبارک و تعالی . بدین ترتیب متوجه می شویم که مالک حقیقی و اصیل ، خالق و صاحب عالم، وجود مقدس الله تعالی است.با بیان مقدمات فوق ، معلوم می شود:1- حکومت عبارت است از فرمان دادن و در جائی مطرح می شود که اختلاف نظر وجود داشته باشد.2- فرمان دادن، همیشه ملازم با فرمان بردن است و فرمان کسی برده می شود که حکمش نفوذ داشته باشد.3- کسی نفوذ حکم دارد که دارای نوعی سلطه و برتری باشد واین سلطه یا مُلکیت، ناشی از مِلکیت می باشد.4- هر کس مالک شیء بود، بر آن شیء سلطه داشته و می تواند نسبت به او فرمان دهد و قهراً فرمانش نیز نافذ است.5- از آنجا که مالکیت انواع مختلف دارد، میزان سلطه نیز مختلف می شود و چون مالک حقیقی واصیل همه موجودات - از جمله انسان - خداوند تبارک و تعالی است، پس نفود حکم از آنِِ اوست و حاکم و فرمانده مطلق ، اوست. این موضوع در آیات قرآن نیز تصریح شده و خداوند مِلکیت و حکومت را به خود نسبت داده است:الف) در آیه 255 سوره بقره آمده است: لَهُ ما فی السَمواتِ وَما فیِ الاَرِضِلام در لَهُ ، لام اختصاص است، یعنی هر چه در زمین و آسمان است متعلق به خداست، پس مِلکیت عالم از آن اوست.ب) در آیه 17 سوره مائده آمده است : وللهِ مُلکُ السَمواتِ وَمابینَهما، مُلکیت و سلطه بر زمین و آسمان و آنچه در بین آنها است، از آن خداوند تبارک وتعالی است.ج ) در آیه 40 سوره یوسف آمده است : ان اِلحُکمُ الاِ للهِ این چنین است که حُکم و حکومت به هیچ کسی تعلق ندارد، بجز الله. پس از بیان مطالب فوق ، لازم است این مسأله مورد رسیدگی قرارگیرد که سلطه و مُلکیت خدا به چه معنا است؟ آیا سلطه خداوند به معنای زور و قدرت است؟ به عبارت دیگر چون خداوند قدرتمند است پس حکومت از آن اوست؟بر خلاف تصور رایج، چنین نیست، بلکه سلطه خداوند علمی است، یعنی چون خداوند مالک و خالق موجودات است، از هرکس بیشتر بر آنها آگاهی داشته ( سلطه علمی) ولذا حکومت بر مخلوقاتش نیز به عهده او می باشد. آیه 47 سوره زمر می فرماید :قُل اللّهُمَّ فاطرَ‍ السَمواتِ والاّرضِ عالم الغیبِِ والشَّهادَهاَنتَ تَحکُمُ بین عِِِِبادِکَ فیما کانوُا فیه یَختلُفونَ.‌‌] ای پیامبر [ بگو پروردگارا ، ای خالق (مالک) زمین و آسمان و عالم به آشکار و نهان ( سلطه علمی ) تو در بین بندگانت در آنچه که اختلاف کرده اند ، حکم می کنی. (حکومت) پس، از آنجا که خداوند اعلم العالمین است، احکم الحاکمین می باشد.بنابراین از دیدگاه مکاتب الهی، حق حکومت به خداوند تبارک و تعالی اختصاص داشته و در مقاطع گوناگون ، اشخاصی را که صلاحیت لازم را دارا بوده، بر می گزیند واین حق را به آنها تفویض کرده واز ایشان می خواهد برمردم - مطابق اصولی که تعیین کرده است - حکومت نمایند.آیه 26 سوره ص به این نکته اشاره دارد :یا داوُدُ اِنّا جَعلناکِ خَلیفَه فیِ الارضِ فَِاحْکُم بَینَ الناسِ بالحِقِّ وَ لا تَِتَّبعِ الهَوی ...ای داوُود، ما تو را بعنوان جانشین در زمین نصب نمودیم ، پس در بین مردم بر اساس حق( کتابی که بر تو فرستادیم ) حکومت کن واز هواهای نفسانی نیز تبعیت ننما. در آخرین مرحله حکومت انبیاء، خداوند این حق را به پیامبر اکرم (ص) واگذار نمود وآن حضرت در طول حیات پر برکت خویش به این مهم همت گماشت. پس از ختم نبوت ، این منصب از طرف خداوند به اوصیاء - صاحبان مقام امامت - منتقل گردید. ائمه علیهم السلام نیز در طول حیات خویش در صدد اجرای این " امر" الهی برآمدند که بغیر از مدت کوتاهی که حضرت علی(ع) موفق به انجام آن گردید، اقدام بقیه این بزرگواران بوسیله حکام غاصب ، مورد تهدید و تحدید قرار گرفت و نهایتاً منجر به شهادت ایشان گردید.درباره حکومت در عصر غیبت نیز ، از پیامبر اکرم (ص) و سایر ائمه (ع) بخصوص امام صادق (ع)، امام حسن عسگری (ع) و امام زمان (عج) روایاتی وارد شده است که همگی اشعار دارد ، در عصر غیبت، افرادی با سه مشخصة علم، تقوا و تدبیر در امور، مسؤول اجرای این "امر" می باشند که مجموعه این روایات در کتب مربوطه از جمله کتاب " ولایت فقیه" امام خمینی(ره) آمده است. بدین ترتیب معلوم می شود ، خداوند تبارک وتعالی در ابتدا، این حق را به بعضی از انبیاء، در نهایت به پیامبر اسلام وسپس به همة ائمه علیهم السلام تفویض نمود و در غیبت امام زمان (عج) این امر را نه به یک فرد خاص ، بلکه به فردی که ویژگی هائی سه گانه فوق را دارد، تفویض نموده است .  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 408]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن