واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: "حسن و ديواره باريك پشت كوه"
نگاهي به نمايش"حسن و ديواره باريك پشت كوه" نوشته و كار افشين هاشمي.بد نيست برخي نمايشنامهها را به صفتِ"مفيدي" مزين كنيم و بپذيريم كه"مفيدي" بودن ديگر يك سبك و راه است كه هميشه تعدادي طرفدار و رهرو دارد. اما در ميان اين رهروان هنوز كسي نتوانسته قدم بعدي را بردارد.كشف ارزشهاي تازه و كاربردي در ادبياتِ فرهنگِ عامه را كساني چون دهخدا، جمالزاده، هدايت، انجوي شيرازي و... آغاز كردند و كانِ عظيمي از مواد خام فرهنگي و ادبي را به خيل انبوهي از نويسندگان نسل بعد معرفي كردند و از ميانِ نسل بعد اعجوبههايي چون بهرام بيضايي، احمد شاملو، بيژن مفيد و... برخاستند كه به اكتشاف و حفر رگههاي تازهاي در اين معدن پرداختند. در اين ميان بيژن مفيد شكلِ مدرني از نمايش ايراني را در اذهان حك كرد كه علاوه بر كلام موزون و مقفّا، و شعرها و بازيهاي فرهنگ عامه، از موسيقي فولكلور ايراني بهرهاي عميق ميبرد. وي به عنوان يكي از بهترين قصهگويان در ياد نسلي كه امروز روي صحنه است، ماند.اما در نسل بعد هنوز اثر و صاحب اثري نتوانسته قدمي جلوتر از نسل پيشين بردارد و تمام همت اين نسل رسيدن به گردِ آن پژوهشگران و هنرمندان است كه پژوهش و هنرشان از هم جدا نبود."حسن و ديو راه باريكِ پشتِ كوه" كه به همت افشين هاشمي بر صحنه تالار چهارسو زنده شد، اگرچه از منظر ادبيات، قدمي آن سوي آخرين ردپاهاي بزرگان نسل پيش نيست، اما افشين هاشمي در اين اثر نشان داد كه در كسب اداركِ نمايشي از موسيقي فولكلور ايراني شاگردي بايسته براي بيژن مفيد بوده است. هاشمي هنوز راهي به آن حد از اعجاز وزن و قافيه در آثار مفيد و ترانههاي عاميانه شاملو نبرده است. اما آن چه اين نمايش را شايسته ديدن ميكند، دركِ عميق و خلاقانه كارگردان و گروهش از موسيقي به عنوان عنصري دراماتيك است. وي هر شخصيت را براساس موسيقي زادبومش شخصيتپردازي ميكند و ميـان بـاور عمومي درباره خلق و خوي مردمانِ نقاط مختلف ايران و موسيقي آن مردمان پل مي زند؛ مثلاً يكي از نقاط درخشان نمايش لحظهاي است كه مرد كرد هنگام ورق زدن كتاب از حسن عصباني ميشود و به ناگاه همزمانيِ ورق زدنِ كتاب و عصبانيت مرد كُرد تبديل به ريتم تصنيفي كردي ميشود. از سوي ديگر، انطباق دقيقي ميان درونمايه لحظات اثر و گفتوگوها با دستگاههاي موسيقي ايراني صورت گرفته است. به نظر ميرسد ابتدا دستگاه و گوشههاي موسيقيِ برخي صحنهها انتخاب شده و سپس گفتوگوها بر وزني مطابق با آن دستگاهها نگاشته شده است. نمايشنامه"حسن و ديو راه باريك پشت كوه" به سادگي با الگوهاي"ولاديمير پراپ" درباره قصههاي پريان منطبق است و حتي درباره ديو هم شالودهشكني رخ نداده است. تا يك سوم پاياني نمايش خويشكاري(Function) ديو"ضد قهرمان" به نظر ميرسد. اما با ورود خود ديو به ماجرا مخاطب درمييابد كه نام"ديو" نوعي رد گمكردن است و"ياريگر قهرمان" خويشكاري اوست؛ ضدقهرمان عروسكگرداني است كه عروسكهايش مدام از جانب مردمي موهوم و ناپيدا به حسن پيغام ميرسانند و او را براساس خواهشِ مردمي ناپيدا به سوي جنگ ميفرستند. اين عروسكگردان همان پادشاه سر صورتي است كه تنه به ضحاك ميزند و انگار نماد دشمن باستاني و ستمكارِ مردمان ايران است. همو كه شاعر مشروطه دربارهاش ميگويد:«دزد نگرفته پادشاه است.» از سوي ديگر همان"مردم" بانيان جدايي ديو و فرشته بودهاند. خطاي تاكتيكي نمايشنامه زماني رخ ميدهد كه نمايشنامه تكليف اجتماعي مخاطب را تعيين ميكند و به وسيله تصويري نمادين، پيوستن ني به نيزار را چاره كار حسن ميداند. ممكن است مخاطب با اين پايان ارتباطي فوري و از سر عقده گشايي برقراركند. اما اين ارتباط چيزي بيش از انتقام گيري نمادين از همان تصور باستاني ايرانيان از ستمكار نيست. در حقيقت پيوستن ني به نيزار تصويري از همبستگي"مردم" عليه ستمكار است. حال آنكه پيشتر دريافته بوديم "مردم" عامل جدايي ديو و فرشته بودهاند. اين"مردم" كمي هم با مردمِ موهومي كه پادشاه از آن حرف ميزند، فرق ميكنند. ديو از مردمي حرف ميزند كه پدر و اقوام خودش نيز جزء آنانند. همان مردمي كه او به گناه عشق از آنان كناره گرفته است؛ اين مردمان موهوم نيستند. سرچشمه جداييهاي اين نمايشنامه، جدايي قديم ديو از فرشته، ستمكاري مردم به فرد بوده و حالا نمايش غلبه بر ستم را به پناه بردن به همان مردم ستمكار موكول ميكند. اين اشتباه محتوايي نخست از ضعف درام و دوم از عميق نبودن بينش اجتماعياي نشأت ميگيرد كه اثر ارائه ميكند. در سوي ديگرِ مقبوليتِ اين اثر، اجراي نسبتاً خوب بازيگران اين گروه قرار دارد. بي شك كسي توقع ندارد بازيگران تيپهاي قصههاي پريان را دروني كنند و بازي كنند. از همين رو بازي بيروني و پرانرژي بازيگران، براي اين اجرا امتياز شمرده ميشود. ضمن اينكه شناختِ تمام بازيگران از موسيقي و تبحّر در اجراي آن، امكانِ ايجاد يك نمايش موزيكال را فراهم آورده است. با تمام اينها، افت اثر در يك سوم پاياني نمايش كاملاً مشهود است. درست از هنگامي كه افشين هاشمي از صحنه خارج و عليرضا ناصحي وارد صحنه ميشود، نمايش افت ميكند.اين همزماني بدين معنا نيست كه بار جذابيت در دو سوم ابتداي نمايش را افشين هاشمي به دوش ميكشيده و عليرضا ناصحي بازي خوبي ارائه نميكند؛ يا اين كه بده بستانهاي هدايت هاشمي و افشين هاشمي، بهتر از ارتباط ميانِ هدايت با ناصحي از آب درآمده است. برعكس، عليرضا ناصحي به زيبايي از عهده بازي نقش ديوِ عاشق پيشه و ايـجاد تـداوم در طنزي كه تا اين جاي نمايش پيش آمده، برميآيد. شايد اين همزماني يك اتفاق باشد، زيرا افت نمايش در اين لحظات افت متن و كارگرداني و حتي موسيقي است كه در دقايق پاياني نمايش گاه تا حد سهلانگاري نزول ميكند. مثلاً خارج كردن نِي از صحنه، براي رساندن به نيزار، توسط ستاره امينيان، تصويري سرسري و به غايت نازيباست. سهلانگاري از اين رخ داده كه كارگردان يا بايد شكل بصري جدي و زيبايي براي چنين لحظهاي طراحي ميكرد و يا به همان سادگي كه بازيگران وسايل ديگر را ـ خارج از نقش ـ به صحنه ميآورند و ميبرند، از صحنه خارج ميكرد كه چنين نكرده است؛ و اين نه به عهده بازيگر كه لغزش كارگردان است.تمام صحنههاي پيشين بر اجراي زنده موسيقي استوار بوده، ولي در صحنههاي پاياني موسيقي از اتاق فرمان و با كيفيتي نازل پخش ميشود كه اين امر نه تنها از زيبايي اين لحظات كاسته است، بلكه به كلي از قراردادهاي خود اثر نيز خارج است.با آنكه انتظار ميرود در لحظاتي كه افشين هاشمي ديگر وظيفه بازيگري را بر عهده ندارد و كارگردانِ خالص است، دقت نظر و احاطه بيشتري بر زيبايي شناسي صحنه به كار برده باشد، متأسفانه به نظر ميرسد از اهميت لحظات براي كارگردان كاسته شده است. شايد هم بايد آن را ناشي از شتابزدگي جشنوارهاي پنداشت.با وجود چنين نقاط ضعفي، نمايش"حسن و ديو راه باريك پشت كوه" اثري جذاب است و ميتوان علاوه بر تماشاگران حرفهاي، تماشاگران تئاتر نديده را هم بدون ترس از آن كه ديگر هرگز به ديدن تئاتر نيايند، براي ديدن آن دعوت كرد؛ زيرا در اكثر دقايق نمايش، اقناع سمعي، بصري و حسي مخاطب از ياد نرفته است.ايثار ابومحبوب
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 357]