واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: اگر مي خواهيد نوجواني سالم داشته باشيد اين مطلب را بخوانيد هزار نكته باريك تر از مو با علم به اين كه در تعليم و تربيت عوامل ژنتيكي، محيط و خانواده تأثيرپذيرند بايد گفت درصورت همگرا بودن اين عوامل تكوين و تشكل شخصيت علمي و معنوي و فرهنگي دانش پژوهان كمتر دچار بحران هاي غيراخلاقي قرار مي گيرند. مع الاسف هم به خاطر سنتي برخورد نمودن اكثر اوليا و عدم آشنايي آنها با مسائل تربيتي زمان حال و حتي عدم توانايي در نحوه هدايت صحيح و يادگيري علمي و تربيتي سعي كرده اند كه انديشه هاي خود را به فرزندان منتقل كنند و اجازه ندهند كه خود آنها بينديشند و استقلال فردي را در قالب فعاليت هاي گروهي فراگيرند.ازطرفي به خاطر هم نوا نبودن با خانواده ها و يا هم سو نبودن روش ها و برنامه ها و نوشتارها و... محيط هاي مختلف در تعليم و تربيت صحيح ناكام مانده اند كه ايجاب مي كند در اين راستا براي اين كه هر فرد يا گروهي قصور و يا تقصير ناكامي هاي علمي و تربيتي را به دوش ديگران نگذارد، بلكه همه احساس مسئوليت داشته باشند و باور كنند كه هركسي يا گروهي در گروي اعمال خودش مي باشد و نبايد ديگران را مقصر دانست. جهت اطلاع همگان روش هاي تربيتي كه باريكتر از مو مي باشد را متذكر شده، شايد با استعانت از خداوند سبحان توفيقات بيشتر حاصل شود. اگر مي توانستيم خدماتي كه به فرزندان ارائه مي دهيم كمتر به رخ آنها بكشيم، قدرمسلم خصلت تعامل متقابل تقويت مي شد و كمتر نسبت به انجام وظايف خود بي قيد و يا بي رغبت مي شدند. اگر مي توانستيم فرزندان را در تصميم گيري هاي اقتصادي و كارهاي اجتماعي و كلوپ هاي معنوي، در خانه و مدرسه و اجتماع بهتر و بيشتر وارد عمل كنيم، در تقويت قوه مديريت و خلاقيت هاي فكري آنها موفق تر بوديم. اگر مي توانستيم خود را در حضور فرزندان به گونه اي جلوه ندهيم كه: (آنچه را تو در آينه مي بيني، من در كلوخ ديده ام و...) آنها جرئت بروز و ظهور خود را بهتر مي يافتند، و با رفتارهاي منفي جلب توجه نمي كردند. اگر مي دانستيم، امام خميني(ره) فرمودند: ظلم است معلم را به شمع تشبيه كنند، چون شمع را مي سازند تا بسوزد، معلم مي سوزد تا بسازد. نسبت به تعليم و تربيت واقعي فرزندان مي سوختيم تا بسازيم نه با كم حوصلگي هاي خود آنها را بسوزانيم (البته اين كم حوصلگي معلمان دلايلي دارد كه مسئولين بايد پاسخگو باشند) اگر مي دانستيم كه در نوجواني و جواني به خاطر خصلت دوستيابي كه دارند و والدين را كهنه پرست مي دانند و همين دوستان سرنوشت آنها را تغيير مي دهند، آنها را وزير و مشاور خود قرار مي داديم واعتماد آنها را جلب مي كرديم تا كمتر دچار بحران شوند. اگر مي توانستيم نسبت به رشد عقلي آنها مشاور بهتري باشيم تا ذهن نيمه هشيار وهشيار آنها تقويت شود. در استفاده از فرصت هاي عالي عقلاني برخورد مي كردند. چون عاقل كسي است كه فرصت خوب را به بخت خوب تبديل كند تا كمتر دچار بحران شوند. اگر مي توانستيم در خانواده و مدرسه موجبات تقويت جسم آنها را با لوازم متناسب با سن آنها و نيز ورزش هاي سنتي صحيح فراهم مي كرديم، هم در تقويت بنيه علمي به آنها كمك مي كرديم هم در نوجواني و جواني با گرايش به ورزش هاي سالم در آنها تعديل غرايز و ضبط نفس ايجاد مي كرديم. اگر مي دانستيم كه يكي از نيازهاي مبرم فرزندان ميل به تعلق آنها است. خانواده و مدرسه را به گونه اي در حضور آنها جلوه مي داديم كه افتخار كنند بگويند من فرزند اين خانواده يا دانش آموز اين مدرسه هستم. كه عامل خود شكوفايي آنها مي باشد. اگر مي دانستيم مذمت كردن در جمع و يا نصيحت كردن در جمع حقارت القاء مي كند، هرگز مذمت و نصيحت در جمع نمي كرديم. اگر مي دانستيم محدود و محصور كردن در حد افراط افراد را حريص تر مي كند، كمتر آنها را محدود مي كرديم. اگر مي دانستيم الگو معرفي كردن الگوپذيري نيست كمتر الگو معرفي مي كرديم. اگر مي دانستيم تشويق به موقع تقويت كننده مثبت است، پاداش به موقع مي داديم. اگر مي دانستيم كه منظور از تنبيه يعني تنبه و آگاهي دادن، هرگز كتك نمي زديم. اگر مي دانستيم برخوردهاي صامت و سكوت فصيح تر از دادكشيدن و كلام است، كمتر حرف مي زديم. اگر مي دانستيم تحميل انديشه ها انديشيدن نيست.انديشه هاي خود را كمتر به فرزندان اشاعه مي داديم. اگر مي توانستيم گاهي خاموش باشيم چقدر گويا بوديم. اگر مي توانستيم در مواقع خاص كنار بكشيم تا فرزندان خود را بيابند، چقدر به تربيت فعال كمك مي كرديم. اگر مي دانستيم علم و حكمت آموزي حتي از زبان منافق و مشرك عامل ارتقاء فرزندان است، با استفاده بهتر آنها از تكنولوژي هاي مدرن دنيا ممانعت نمي كرديم و آنها را نسبت به فراگيري نقاط منفي اين گونه تكنولوژي ها حريص تر نمي كرديم. اگر مي توانستيم به عنوان مدير، معلم، پدر، مادر، مسئول مملكتي، رسانه و... الگوهاي عملي مناسبي براي فرزندانمان باشيم، الگوپذيري آنها عملاً در جهات مثبت تقويت مي شد. چون آنها مثل موم هستند و ما همچون مهر و برجستگي هاي مهر است كه بر روي موم حك مي شود. اگر مي دانستيم كه فرزندان تا 7سالگي بايد آزاد باشند و از 7 تا 14سالگي باتوجه به تفكر انتزاعي و تحليل گري كه دارند با دلايل منطقي به سؤالات آنها جواب مي داديم. قدرمسلم از 14سالگي به بعد وزير مشاور خانواده و مدرسه و اجتماع مي شدند و كمتر دچار بحران هاي سني و جنسي مي گرديدند. اگر مي توانستيم بين اعضاي خانواده بالاخص پدر ومادر و در مدارس بين مدير و زير مجموعه ها وحدت رويه ايجاد مي كرديم به تعليم و تربيت وحدت طلب مي رسيديم، نه چندگانگي در رفتار علمي و شخصيت اجتماعي فرزندان. اگر مي دانستيم بايد طبيعت فرزندان را مجازات كند، آنها را وابسته به خود نمي كرديم. اگر مي دانستيم استقلال طلبي فرزندان عامل هويت يابي و خويشتن پنداري و خودانگاري است، آنها را متكي به خودمان نمي كرديم. اگر مي توانستيم به جاي آنها تصميم نگيريم، حرف نزنيم، انتخاب نكنيم، تكليف انجام ندهيم و... چقدر به برنامه ريزي و اعتماد به نفس آنها كمك مي كرديم. اگر مي توانستيم در ذهن فرزندان تداعي كنيم كه خداوند هم بين بندگان با تقواي آنها تفاوت قائل شده است نه تبعيض، با برخوردهاي خود در خانواده و مدرسه كمتر احساس تبعيض و دوئيت مي كردند و خانه گريز يا مدرسه گريز نمي شدند و درگيري هاي آنها با هم كمتر مي شد. اگر مي توانستيم سبقت گرفتن در امور نيكو مثل خوب درس خواندن، متدين بودن، گره گشايي از بندگان خدا كردن، حفظ حرمت پدر و مادر و معلم را نمودن و... در آنها ايجاد كنيم حس رقابت در فرزندان تقويت مي شد، نه حسادت و درگيري و قهر و... اگر مي دانستيم مصمم بودن لجوج بودن نيست، با آنها لج نمي كرديم. اگر مي دانستيم لجبازي اولش جهل و آخرش ندامت است، چقدر منطقي برخورد مي كردند. اگر مي دانستيم مردم خواه بودن، مردم داري نيست، فرزندان خيرخواه تر مي شدند و همرنگ جماعت نمي شدند. اگر مي دانستيم موقر و وزين بودن، متكبر بودن نيست مغرور نمي شدند. اگر مي دانستيم كه احترام گذاشتن به خود، افاده نمودن به ديگران نيست، خود را زبون و بي مقدار نشان نمي داديم. اگر مي دانستيم كه تخيل گرايي مثبت، خرافه باوري نيست، تخيلات منفي را از خود دور مي كرديم. اگر مي دانستيم منضبط بودن و خوش قول بودن، خشك بودن و سختگير بودن نيست، بي برنامه نمي شديم. اگر مي دانستيم قانون تربيت در درون فرزندان است و بايد ما همچون يك معدن كار از درون آنها استخراج كنيم، از قوانين من درآوردي و سنتي اجتناب مي كرديم. محمد طاهرزاده
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 306]