واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: ورزش > فوتبال ملی - ناصر حجازی و احمدرضا عابدزاده در خبرورزشی برای مان از گذشته ها گفتند. علی جوادی: «من در سرزمینی زندگی میکنم که در آن دویدن سهم کسانی است که نمیرسند و رسیدن حق کسانی است که نمیدوند». این که چرا ناصر حجازی در ابتدای ورود به تحریریه خبرورزشی این جمله از گاندی را نقل کرد به سؤالهایی برمیگشت در رابطه با خانهنشینی اینروزهایش. در همان دقایق ابتدایی ورود ناصرحجازی، احمدرضا عابدزاده هم وارد تحریریه شد. احوالپرسیهای احمدرضا از ناصرخان شروع شد: «از آخرین دفعهای که دیدمتان به نظر خیلی بهتر شدهاید...» ناصرخان هم خندهکنان تایید کرد: «میبینی، ابروهایم دارد در میآید. فقط کمی استخوانهایم ضعیف است. پا و کمرم هم کمی درد میکند، به همین خاطر زیاد نمیتوانم راه بروم. من 92 کیلو بودم. اما الان 82 کیلو هستم. باید این کمبود وزن جبران شود. ولی مهم نیست با آن هم مبارزه میکنم» اینجا احمدرضا سعی کرد برای تهیه کفشهای اسپرت به ناصرخان برای پیادهروی راحتتر چند پیشنهاد بدهد. *** بعد نوبت ناصرخان بود که از احمدرضا سؤالی کند: «چه خبر؟ پسرت کجاست؟ الان چند سالش شده؟» احمدرضا هم که انگار هیچوقت خنده از لبانش پاک نمیشود، گفت: «17سالش شده. فرستاده بودمش انگلستان اما الان ایران است. یک مقدار پایش ضرب دیده. فعلاً تمرین نمیکند». ناصرخان هم ادامه داد: «تیمی نرفته؟ الان وقتش شدهها» و احمد جواب داد: «نه. آنجا رفته بود آموزش ببیند. اما انگار هیچ چیز یاد نگرفته!» با این صحبت خنده چاشنی این دیدار شد تا احمدرضا خاطره عکس گرفتن از ناصرخان را در ملاقات قبلی یادآوری کند و آنها را از موبایلش نشان دهد؛ «آن دفعه به احمدرضا گفتم عکس نگیر. وضعیت خیلی بدی داشتم، گفتم فقط اگر عکس گرفتی آن را به کسی نده!» احمدرضا هم ادامه داد: «من هم اطاعت کردم دیگر. به هیچکس نشان ندادم». *** زمان ناهار فضا برای ردوبدل شدن بحثهای خصوصیتر مهیا شد. با این حال احمد لب یه غذا نزد! «دختر و پسر و خانمم تازه به ایران آمدند. قول دادهام که ناهار پیش آنها باشم. خانمم مثل مارکوپولوست. همیشه در سفر است و حالا که آمده باید پیش آنها ناهار بخورم!» ناصرخان هم ادامه داد: «خانم من یک کدبانوست و همیشه در خانه!» *** «استقلال امسال تیم نمیشود!» این توصیف ناصرخان بود از آینده پیش روی استقلال هنگام صرف غذا. بحثی که سر درد و دلش را باز کرد؛ «افرادی که پشت میزهای مدیریتی ورزش این مملکت مینشینند، خیال میکنند همیشه هستند. یادم هست سال گذشته در یکی از پروازهایی که از وین داشتم، رئیس کمیته ملی المپیک همسفر من بود. مردم لطف داشتند میآمدند عکس میگرفتند و امضا میخواستند. برگشتم به علیآبادی گفتم من ناصر حجازی هستم. اگر هم بازیکن و مربی نباشم مردم مرا دوست دارند اما شما از پشت میزت که بلند میشوی ماجرا فرق میکند». *** فصل نقلوانتقالات است. بحث بعدی بر سر رقم قراردادهایی بود که شنیده میشد. احمدرضا گفت: «کاش ما در این دوره فوتبال بازی میکردیم. بیشترین قرارداد من 25 میلیون تومان بود». ناصرخان هم بلافاصله گفت: «برای من 300 هزار تومان بود. البته این روزها پولها روی اصول پرداخت نمیشود. تقریباً همه تیمها به غیر از استیلآذین دولتیاند. اگر به همه تیمها 5 میلیارد بدهند و شرایط مساوی باشد، آن وقت مدیر لایق مشخص میشود. الان فلان تیم که 13میلیارد بودجه دارد هنر نمیکند که تیم جمع میکند». *** بحث کشیده بود به باشگاهداری و مربیگری در هر یک از تیمهای ایرانی. ناصرخان به احمدرضا گفت: «الان در بهترین باشگاه ایران هستی. همین جا بمان که بهترین جاست!» او هم جواب داد: «آرامش خوبی دارم. دوسالی که در پرسپولیس بودم خیلی بد گذشت. استرس زیادی داشتم. باید جلوی مردم جواب پس میدادیم. این مربیان خارجی که میآیند برایشان مهم نیست که جوابگو باشند. اما ما نمیتوانیم. باید به مردم جواب بدهیم. آنها برای ما مهم هستند. موهای من در این 2 سال سفید شد». یکی گفت: «باید موهایت را رنگ کنی!» جواب داد: «نه. من همین فرمی را بیشتر دوست دارم. میخواهم جوگندمی باشد». ناصرخان ادامه داد: «بعضی از افراد که موهایشان را رنگ میکنند، مخفیکاری میکنند». احمدرضا هم به شوخی ادامه داد: «ما هرموقع وحید قلیچ را دیدیم، موهایش مشکی بود. یک بار به او گفتم که چرا تو پیر نمیشوی؟» ... شوخیهای احمدرضا تمامی نداشت؛ «برعکس قلیچ، فرشاد پیوس را ببین. از وقتی از مادرش متولد شد، موهایش سفید بود». *** خوش و بش و حرفهای غیرمرتبط با موضوع ما ادامه داشت. تا رسیدیم به آنجا که بحث دروازهبانهای ادوار مختلف جهان شد. فهمیدیم که ناصرخان اعتقادی به کاسیاس ندارد. بعد نوبت یاشین شد که ناصرخان گفت من هیچ چیز از یاشین ندیدهام. اما احمدرضا از همان موبایلاش فیلمهایی را نشان ناصرخان داد که میگفت یکی از آنها یاشین است. احمدرضا پرسید: «کدام بهتر هستند؟» ناصرخان جواب داد: «تو زمانی که در دروازه میایستادی بهتر از همه اینها بودی». بعد رو به ما کرد و ادامه داد: «دروازهبان بارسلونا هنری نمیکند. آن دفاع اجازه نمیدهد توپ روی دروازه بیاید. اما ما درون دروازه ایران میایستادیم که دفاع درست و حسابی نداشت» *** در آخر نوبت عکاسی شد. ناصرخان به مسعود اکبری عکاس ما گفت: «بعد از این همه سال عکس گرفتن میدانم که دیگر از کدام سو، عکس من قشنگتر است. با این فرم بهتر است... و بعد از عکاسی گفت: «با این که مثل سابق نیستم، ولی عکسهای خوبی شده!» احمدرضا ادامه داد: «ناصرخان این حرفها را نزن». ارادتی که در 2 جا فهمیدیم ظاهری نیست. زمانی که قرار بود ناصرخان و احمدرضا با بچههای تحریریه عکس بگیرند، به عابدزاده گفتیم که بنشین روی صندلی. برگشت به ما گفت: «تا زمانی که ناصرخان ننشیند، من نمینشینم». اما دومی جالب تر بود. موقع خداحافظی احمدرضا برگشت گفت:«من مهم نیستم. سمت من نیایید. بروید ناصرخان را بدرقه کنید»... و اینها نشان میداد که بزرگان فوتبال چگونه بزرگ میشوند و فوتبال در دل خود چه قدرتی برای انتقال درسهای غیر فوتبالی دارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 194]