واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: گزارشى از نشست مؤسسه پژوهشى حكمت و فلسفه ايران ولايت در عرفان مولانا
[ناژين صفوى مقدم ]
انجمن حكمت و فلسفه ايران در روز چهارشنبه بيستم آذرماه سال جارى، برگزار كننده نشستى با عنوان «ولايت در عرفان مولانا» بود. در اين نشست كه با حضور مولوى پژوهان و مولوى دوستان همراه بود، اساتيد سخنران با اقتدا به مثنوى مولوى بار ديگر عظمت اين اثر قابل ستايش را ستودند.
متن حاضر گزيده اى از سخنرانى اين اساتيد در اين جلسه است.
(۱) ابتدا كارل ارنست- مولوى پژوه غربى- در باب ساختار و معنا در مقدمه دفتر چهارم مثنوى سخن گفت و با توجه به ويژگى هاى مقدمات چهار دفتر مثنوى نسبت و پيوند اين مقدمات را با هم مشخص كرد و نشان داد كه مولانا چگونه با بهره گيرى از زبان عربى در قالب اصطلاحات و تمثيل ها، به سراغ زبان فارسى مى رود و با آن نسبت برقرار مى كند. وى سپس با اشاره به بهره گيرى مولانا از تمثيل نور، خورشيد و ماه و نيز اصطلاحات عرفانى همچون قبض و بسط و.// بر گستره علم مولانا تأكيد كرد.
(۲) سپس دكتر غلامرضا اعوانى- رئيس انجمن حكمت و فلسفه ايران- سخنرانى خود را با عنوان «اولياى خدا در مثنوى مولوى» ادامه داد. او نخست به تعريف مفهوم ولايت در دين پرداخت و گفت: دوستى با خدا و تقرب به حضرت حق عين ولايت است و از اين رو كه يكى از اسماء الهى «ولى» است، ولايت جايگاه بسيار بالايى دارد. اعوانى سپس ولايت اصيل را تنها از آن حضرت حق دانسته و بقيه تعاريف را بى معنا شمرده و در ادامه، با بحث درباره مثنوى مولوى اين كتاب را «منطق ولايت» خواند كه براساس آن اولين شرط ولايت رسيدن به مقام فقر (درويشى) و تحقق آن است. به بيان وى، ولايت مانند حكمت تولد ثانى است، اينگونه كه ما هم اكنون به عالم ملك زنده ايم و اگر دوباره به ديدار حق زنده شويم، اين، مقام ولايت است كه به آن رسيده ايم. ولى به گفته دكتر اعوانى كسى است كه در همين دنيا به حق زنده شده است و ولايت، قدسيت، الهى و كشف معناى وجود و تحقق آنهاست.
او در ادامه سعادت واقعى را همنشينى با اوليا و بودن با حق دانست و به نقل از مثنوى مولوى گفت:
هر كه خواهد همنشينى با خدا/ او نشيند همنشين اوليا
مورد بعدى كه دكتر اعوانى مورد توجه قرار داد مسئله حسادت و حسد كردن بر اوليا بود كه عملى شيطانى به حساب مى آيد. چون مؤمن به دور از حسد بايد هر چيز را در پرتو ايمان و نور الهى ببيند. سپس ولايت را كيميايى حقيقى خوانده و گفت: ولايت بيدارى است و كسب اين مقام تنها با رها شدن از خود و فانى فى الله شدن امكانپذير است كه اين بيدارى نيز با اقتدا به حضرت رسول (ص) حاصل مى شود.
در پايان دكتر اعوانى نتيجه ولايت را بالفعل شدن تمام صفات كماليه بالقوه انسان ذكر كرده و با آوردن تمثيلى از مولانا، خاطرنشان كرد كه نبوت گل است و ولايت گلاب، بوى گل را از كه جويند از گلاب.
(۳) «مولانا، اكهارت و الهيات سلبى» عنوان سخنرانى دكتر قاسم كاكايى، سخنرانى بعدى اين جلسه بود. وى در ابتدا با اشاره به اينكه الهيات سلبى مطرح شده در اين بحث شايد دقيقاً هماهنگ با الهيات سلبى به معناى فلسفى آن نباشد، نيستى را اصل ولايت دانست و گفت: ولى آن كسى است كه به مقام نيستى رسيده باشد و سخن از فنا و نيستى يكى از اصلى ترين آموزه ها در مثنوى معنوى است و چنان كه مى دانيم برخى از عرفا، نيستى را پررنگ تر كرده و بهاى بيشترى به آن داده اند كه مولوى و اكهارت از اين دسته اند. كاكايى با تمركز بر مثنوى مولوى، گفت كه مولوى، مثنوى خود را با سخن گفتن از «نى» كه يكى از معانى آن نيستى است شروع كرده است، به طورى كه از ذكر نام خدا و نعت پيامبر مى گذرد و سخن را به دست نى مى سپارد، چون نى، نيست است و صرفاً آنچه را كه معشوق موجود در نيستان- ديار عدم و نيستى- در آن دميده باشد مى گويد. سپس در وصف حال مولانا تصريح كرد كه مولانا مست عدم و نيستى است زيرا براى وصال معشوق بايد هستى را خرج كرد و از آن دست كشيد. در واقع دولت عشق در نيستى خيمه زده است و آيينه هستى، نيستى نيست است.
به گفته ايشان، مولانا ما را به تفكر درباره نيستى دعوت مى كند، بحثى كه هر كس به آن وارد شود غرق و شيفته اش خواهد شد. حاصل آن كه نيستى چنان منزلتى براى وى مى يابد كه تبديل به دين و آئينى مى شود (نيستى در هست آئين من است)/ دكتر كاكايى سپس بحث خود را متوجه اكهارت - عارف مسيحى - كرده و گفت: تمام آموزه هاى اكهارت نيز بر نيستى بنا شده است و چنان كه خود اكهارت اظهار مى كند برترين فضيلتى كه پس از جست وجوهاى بسيار به آن دست يافته، نيستى است كه در اين گفته، اتحاد فكرى مولانا و اكهارت قابل مشاهده است.
نكته ديگر كه دكتر كاكايى درخصوص اشتراك آموزه هاى اين دو عارف بزرگ ذكر كرد، بكارگيرى اصطلاح عدم براى خداوند است، بدين معنى كه اين دو، وصول به حق را عدم مى داند زيرا به تعبير فلاسفه، وجود و تشخص با يكديگرند و ذاتى كه هيچ تشخصى ندارد، پس تشخص اش به عدم است. در واقع اكهارت اظهار مى كند كه خداوند وجودى فوق وجود و عدمى فوق وجود است و خود تصريح مى كند كه در اين تعريف نه تنها وجود را از خدا نفى نكردم، بلكه آن را تعالى بخشيدم. نكته مورد بحث ديگر، بحث خلق از عدم بود. در اين زمينه وى نيستى را اصل هستى خواند و گفت خزانه صنع الهى عدم است. چنانكه اكهارت عيناً مى گويد: خدا فوق وجود است و در عدم كار مى كند. يعنى قبل از بود وجود، خدا بوده و كار مى كرده است. (بازگشت به اصل - فنا -)/ دكتر كاكايى اين مسئله، يعنى آميختگى هست و نيست را اوج عرفان دانسته و راه فنا و نيستى را به نقل از اكهارت، فقر دانست. چون فقير آن كس است كه هيچ نداند، هيچ نخواهد و هيچ نداشته باشد.
پايان بخش سخنان ايشان، ذكر مصرعى منطبق با مضمون اصلى بحث، از مولانا بود:
«هست مطلق كارساز نيستى است»
پايان بخش اين جلسه، سخنرانى دكتر غلامحسين ابراهيمى دينانى، استاد فلسفه دانشگاه تهران و رئيس گروه فلسفه انجمن حكمت و فلسفه ايران بود.
موضوع بحث وى «حكايت و شكايت» بود. كه آن را با بيت آغازين مثنوى مولوى يعنى:
بشنو از نى چون حكايت مى كند/ و زجدايى ها شكايت مى كند
شروع كرد.
به قرائت هاى مختلف از اين بيت اشاره كرده و در توضيح آن گفت: بدون ترديد «نى» نفس آدمى است و صداى غالباً حزن انگيز نى حكايت توأم با شكايت را روايت مى كند كه اين شكايت از غم فراق است. در حقيقت زندگى انسان كمى شكوه انگيز است و تراژدى در ذات زندگى فرد است.
ايشان در ادامه به بيان معناى حكايت پرداخته و آن را از خبر و نقل متمايز دانست. حكايت سخنى است در قالبى كه از جهان بى مثال و بى صورت مى آيد و تنها انسان است كه مى تواند خود را روايت كند.
چون شرط روايت و حكايت، فاصله گرفتن از خود است و جز آدمى هيچ موجود ديگرى نمى تواند از خود فاصله بگيرد و دليل اين برترى و تمايز انسان، وجود عقل و قوه ادراك، به سبب رها و مجرد بودن اين قوه خاص در بشر است، او سپس بر اين نكته تأكيد كرد كه عالم ما، عالم تقابل هاست و از ميان تقابل هاى چهارگانه منطقى كه عبارتند از تضاد، تضايف، عدم و ملكه و سلب و ايجاب، تقابل سلب و ايجاب شدت بيشترى دارد و توحيد وراى سلب و ايجاب است.
دكتر دينانى در ادامه سخنانش باز از نى كه همان نفس ناطقه است سخن راند و نى و نوازنده آن را يكى دانسته و گفت: نفس بايد از تعينات، خواست ها و.// خالى شده تا بدانجا كه نى از فراق آن شكايت مى كند برسد. او با استفاده از بيانات مولانا در مثنوى، دانستن را كمال و ايستايى و سكون را نقص دانست و حتى به تشنگى به عنوان كمال اشاره كرد زيرا تشنگى طلب است و تو مادام كه در طلب چيزى باشى در حركت به سوى آن خواهى بود و در اين مورد خلاصه بيانات مولانا را در اين عبارت بيان كردكه:
كوشش بيهودگى به از خفتگى
وى در پايان مثنوى را حكايت اندر حكايت و سلوك را همين جدايى و رها شدن از قيود و تعلقات و كار عقل خواند و در باب پيوند و آشتى عقل و عشق گفت: عشق فقط خواستن و طلب است و عشق فهيم در واقع همان عقل است. در مثنوى مولوى، عقل و عشق مستانه راه مى افتند، هم شكايت مى كنند و هم حكايت و چنانكه مولوى نيز اظهار كرده است: به حق مثنوى، اصول اصول دين است كه شايد به جد بتوان گفت كه در عالم كتابى به اين عظمت نوشته نشده است و تحليل مضمونى دو بيت اول مثنوى در واقع كليد فهم تمام مثنوى به شمار مى آيد.
سه شنبه 3 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 78]