واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حکمت ها و حکایت های پهلوانی در شاهنامهتدبیر ضحاک برای نجات از تقدیر…
فرانک، برآشفتگی و تصمیم فریدون علیه ضحاک را به حساب جوانی وی می گذارد، جوانی ای که اینجا معنای غرور کور و خامی و اسیر احساسات بودن و… می دهد و نتیجه ای جز «سر به یاد دادن» و «نفله شدن» ندارد:که هر کو نبیند جوانی چشید به گیتی جز از خویشتن کس ندیدبدان مستی اندر دهد سر به باد ترا روز جز شاد و خرم مبادحرف فرانک منطقی است اما او نیز علی رغم تجربه، غافل از بازی «تقدیر» و «اراده خداوند»ی است و هنوز شاید «باور» نکرده که اگر اراده «او» که «احکم الحاکمین» است. بر عزت و ذلت و ظهور و سقوط کسی و قدرتی قرار بگیرد، چنان اسباب و شرایطش را فراهم می آورد و چنان به راحتی وضعیت را دگرگون می کند که کسی قبل از آن باور نمی کرد. چنانکه فرانک در اینجا باور نمی کند و تاریخ بشر و سرگذشت تمدن ها پر از ماجرای قدرت ها و سلاطین به ظاهر فناناپذیری است که در چشم برهم زدنی یا «تلنگری» فرو ریخته و پودر شده و در پیچ و خم تاریخ محو گشتند. در داستان فریدون و ضحاک هم ماجرا از همین قرار است به شرحی که می آید.نقش علما و امرا در هدایت یا گمراهی جامعهدر همان زمان که فریدون و مادرش سرگرم بحث و گفت و گو هستند، ضحاک ماردوش در کاخ خود در جلسه ای مهم با موبدان و مهتران (علما و امرا) خود به بحث و گفتگو نشسته است. ضحاک که از یافتن فریدون ناامید شده و از طرفی نمی تواند حضور خطر قریب الوقوع او را منکر شود یا حتی فراموش نماید، برای نجات خود از دست سرنوشت محتوم، به راه حل تازه ای – که بیشتر به خودفریبی شبیه است – متمسک می شود و این، کار همه سلاطین و رؤسای به بن بست رسیده است که برای نجات، دست به هر کاری بزنند حتی کارهایی که از قبل، عبث و بی حاصل بودن آنها معلوم است. عبث بودن آنها هم به دلیل «غیر عقلایی» بودن آن است، کارهایی که مبنای عقلی ندارد و باز هم از خوی و خصلت متکبرانه و آزمندانه فاعلان آن ناشی می شود. جالب هم این است، کسانی که به عنوان مشاور و مشیر و… در پیرامون چنین افرادی جمع شده اند، نه تنها او را راهنمایی نمی کنند و به او مشاورت صحیح و عقلانی نمی دهند بلکه وی را بیشتر به حرکت در مسیر غلط و انحرافی سوق می دهند و تشویق می کنند، عمده بحث این شماره ما هم روی این مساله (نقش علما و امرا در هدایت و ضلالت جوامع و تمدن ها) معطوف و متمرکز است. مساله ای که هرگز به داستان و افسانه و گذشته مربوط نمی شود و واقعیتی تلخ در طول تاریخ و کماکان جاری و ساری حتی در زمان حال و آینده است و عجیب اینجاست که علی رغم این همه هشدار و توصیه که به شکل داستان و افسانه و تمثیل و حتی به وسیله «وحی» به بشر ابلاغ می شود، باز هم چیزی که کمتر وجود دارد «عبرت» است.ضحاک، این بازیچه دست ابلیس، حال که خود را در خطر می بیند – و ابلیس نیز او را در این وضعیت رها کرده و راهی و راهنمایی! برای نجات این دست پرورده از دستش ساخته نیست – به عقل و فکر تعطیل شده خود رجوع می کند و آن فکر و راه حل این است که از «مردم» برای خود گواهی نیکوکاری و دادگری بگیرد. او می خواهد ننگ هایی را که آفریده و به نام خود ثبت کرده با امضا و گواهی مردم پاک کند. او فکر می کند با فریب و دروغ می تواند سر روزگار و تاریخ کلاه بگذارد و بر گناهان و جنایات خود سرپوش بگذارد و مانع از فکر موجودی همچو ضحاک بر می آید، فریب و دروغ است. فکری که سال های سال و حتی قرن ها مسموم و بیمار و حتی تعطیل و ملاک تصمیم گیری ها و اقدامات و اعمال او «هوی و هوس» بوده است.چنان بد که ضحاک خود، روز و شببه یاد فریدون گشادی دو لببدان برز و بالا، ز بیمش نشیبدلش ز آفریدن شده پر نهیبچنان بد که یک روز بر تخت عاجنهاده به سر برز پیروزه تاجزهر کشوری مهتران [در بعضی نسخه ها موبدان] را بخواستکه در پادشاهی کند پشت راستاو برای پشت راست کردن پادشاهی در حال زوال و نابودیش، بزرگان و مهتران و موبدان یعنی علما و امرا، یعنی دانشمندان و سردمداران و کارگزاران حکومتی را از سراسر قلمرو خود به کاخ دعوت می کند و درباره وضع موجود و راه نجات و برون رفت از آن را چنین بیان می کند:از آن پس چنین گفت با موبدانکه ای پرهیز نامور بخردانمرا در نهانی یکی دشمنستکه بر بخردان این سخنن روشنستبه سال اندکی و به دانش بزرگگوی کی نژادی دلیری سترگکه دشمن اگر چه بود خوار و خردمر او را به نادان نباید شمردندارم همی دشمن خود خواربترسم همی از بد روزگارهمی زین فزون بایدم لشکریهم از مردم و هم ز دیو و پری...و اما راه حل:یکی محضر اکنون باید نبشتکه جز تخم نیکی سپهبد [یعنی خودش!] نکشتنگوید سخن جز همه راستینخواهد به داد اندرون کاستیخوار نشمردن دشمن از زبان ضحاکحرف های جالبی از ضحاک می شنویم! گذشته از پیشنهاد و راه حلش که باید محضر یا طوماری به امضای همگان جمع کنیم که در آن گواهی شود ضحاک در طول حکومتش جز تخم نیکی و راستی و عدالت نکشته است، اشارات او به «خوار نگرفتن دشمن» حتی اگر دشمن کوچک و خرد باشد، در نوع خود جالب و در عین حال شنیدن آن زبان موجود مثل ضحاک خنده آور است. موجودی که در تمام عمر «دشمن» را دستکم گرفته و با گوش سپردن به او، اجازه داده هر بلایی که می خواهد سرش بیاورد، حالا درباره «خوار نشمردن دشمن» توصیه می کند! به راستی چه دشمنی خطرنانک تر و مخربتر از شیطان و هوی نفس؟ ضحاک این هر دو دشمن اصلی و بزرگتر از هر دشمن دیگری را طی عمرش دستکم گرفته و خودش و مردم و حکومتش را به روز سیاه نشانده و حالا توصیه می کند که نباید فریدون را هرچند جوان و تازه کار به عنوان دشمن و مدعی تاج و تخت دستکم گرفت!در آموزه های دین و در لسان و زبان مبارک پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (علیه السلام) ضمن معرفی دشمن اصلی و بزرگترین دشمن انسان بارها به او درباره خطرات مهلک او هشدار و تذکر داده شده است. تا آنجا که علی بن ابیطالب(ع) در این باره می فرماید: «عدی عدوک نفسک، التی بین جنبیک» دشمن ترین دشمن تو، کسی و چیزی نیست، جز نفس تو که در درون خود تو است. و ضحاک در تمام عمر نه تنها از این دشمن خطرناک و همدست و جاده صاف کن ابلیس غافل بود که کاملاً رام و مطیع و گوش به فرمان عنان اختیارش را به او سپرده بود و تبدیل به ضحاک ماردوش شده بود.معنی مشاوره و مشاورت در فرهنگ ضحاکی؟!حال ببینیم واکنش حاضران، موبدان و مهتران و کسانی که برای مشاورت از سراسر مملکت خدمت ایشان رسیده بودند! چیست؟ و به طور کلی اصل سازنده و توجیه شده «مشاوره و مشاورت» در فرهنگ و قاموس ضحاکی، چه سرنوشتی می تواند داشته باشد؟ ناگفته پیداست که در این طور جلسات و مشاورتها، در نهایت حرف «سلطان» به کرسی می نشیند و دیگران و به اصطلاح مشاوران به شکل فرمالیته و فرمایشی در جلسه حضور پیدا می کنند و جز «بله قربان گفتن نه کاری دیگر بلدند و نه حق دارند چیزی ببیشتر یا کمتر از آن بگویند.اصولاً در دیدگاه شخصیتی مثل ضحاک که همواره بازیچه دست شیطان بوده و خط ربطش را از این موجود رجیم می گرفته مشاورت و مشاوره و... چیزی جز حرف مفت نیست. و از آن سو نیز نباید از نظر دور داشت کسانی که مشاورت شخصیتی مثل ضحاک را که طی نزدیک به هزار سال حکومت اندیشه ها – به ویژه اندیشه های مستقل و آزاده اندیش – را لگدمال کرده، مغزها را خوراک اژدها نموده و هر فریاد و سخن حق و عدالت خواهانه را به شدیدترین وجه خفه کرده است، به طور طبیعی نمی توانند آدمهای با شخصیت، صاحب فکر و نظر سازنده باشند و اگر هم باشند برای حفظ جان و آبادان کردن دنیا و پروار کردن جسم، تن به ستم و سکوت و تایید جنایات و خطاکاری های شاه ستمگر می دهند. ایجاد در واکنش به پیشنهاد ضحاک نیز، همین واقعیت حکمفرماست. مهتران و موبدان یا «خواص» جامعه، جملگی از سر ترس و به مصداق «هر چه سلطان بپسندند، هنر» و نیک و درست است، با این رأی و نظر نیز همراهی کرده و جملگی با گفتن «صحیح است، احسنت»! این پیشنهاد از اساس غلط و حتماً بی نتیجه او را به عنوان «بهترین راه حل» می پذیرند. برای مشاورت دادن و مشورت گرفتن شرایط و لوازمی لازم است که در اینجا نه ضحاک قصد مشورت گرفتن دارد و نه بزرگان قصد مشورت دادن. نه ضحاک شرط و شروط مشاورت گیرنده را دارد و نه مشاوران شرط و شروط مشاورت دهنده را و تاریخ و جغرافی انسانی و حتی جهان امروز پر است از این نوع مشاورت های بی نتیجه و فرمایش که در جای خود نشانه سقوط و فساد بزرگان قوم و از دست دادن صلاحیت های اخلاقی «عملی و امرا» و لاجرم علامتی از علائم سقوط و اضمحلال قدرتها و تمدنها است.زبیم سپهبد همه راستان بدان کار گشتند همداستان(!)در آن محضر اژدها ناگزیر گواهی نبشتند برنا و پیرمهتران و موبدان نه تنها راه حل ضحاک را می پذیرند، بلکه خود نیز اولین کسانی هستند که آن طومار را امضا می کنند و به عدالت و دادگری ضحاک گواهی می دهند! اما علیرغم همه اینها، آنچه که به حکم تاریخ سنن الهی باید اتفاق می افتاد، رخ داد و درست در همان موقع از بیرون کاخ سر و صدایی به اعتراض و خروش به گوش ضحاک و یارانش رسید...ورزش در شاهنامه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 468]