تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نخ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831390357




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر
آيت الله بهجت
 خاطره اي كه از امروز نقل ميشود يه داستان واقعيه براي يكي از بچه محل هاي خودمون . اگه مي خواهید ببينيد كه در باغ شهادت باز ، باز است با ما همراه باشید . این داستان در چند مرحله ارائه می شود هی نگید ربطش چی بود... نفهميدم كي خوابم برد . اما در خواب همش كابوس مي ديدم ،‌.... ساعت ها همين طور به كندي مي گذشت كه ناگهان با  صداي وحشتناك در حجره ،‌ نيم متر از جا پريدم . قلبم با تمام سرعت مي زد.يك نفر داشت در حجره را از جا مي كند . در را قفل كرده بودم ، اما او اصرار داشت كه در را باز كند . دستگيره در پشت سر هم بالا و پايين مي رفت . حجره تاريك تاريك بود . از  شدت ترس پاهايم سرد شده بود و توان بلند شدن نداشتم . آرام خم شدم و ساعت زنگي كوچكم را نگاه كردم ، ساعت چهار نصف شب بود ،‌ با ديدن ساعت ترسم دو چندان شد. ... مات و مبهوت به در اتاق نگاه مي كردم . چراغهاي داخل حياط ، سايه آن شخص را توی  حجره افتاده بود ، قدر بسيار بلندي داشت ....زبانم بند امده بود ،‌مي خواستم داد بكشم . اما نمي توانستم . خيره شده بودم به سايه ان مرد .دستگيره در به طور وحشتناكي بالا و پايين مي رفت . نزديك بود سكته كنم كه صدايي به گوشم خورد: ـ سيد ، سيد ! سيد بيداري؟ سيد ؟با شنيدن اين جمله نفسم سر جاش اومد  ، نا خوداگاه گفتم :" كيه ؟ چي مي خواي نصفه شبي؟"ـ منم بابا ،‌ امير خواني ! چرا جواب نمي دي ؟ـ اميرخواني ؟ اميرخواني كيه ديگه ؟ـ از طلبه هام ! بيا دم در با هم آشنا مي شيم !!!!آرام بلند شدم ، اما هنوز شك داشتم . .... با چند تا صلوات در را باز كردم ! در زير نور تيره روشن تنها چراغ حياط ، فقط سفيدي دندانهايش بود كه به چشم مي خورد .! ـ حالت چطوره رفيق ؟! مرد حسابي پس  چرا جواب نمي دي ؟ نيم ساعته صدات مي كنم ! و دوباره لبخند زد ! يكي دو بار تو مدرسه ديده بودمش اما .....آن خنده ها مثل چند تا فحش درست و حسابي بود ، تیغ میزدی خونم در نمی اومد . اخمهايم را در هم كشيدم و گفتم :ـ امري دارين ؟ـ نه بابا ! امر چيه عرضي داشتم كه .... حالا چرا انقدر ترسيدي ؟!!!!!! ـ بالاخره نفرموديد ، كار داشتيد ؟ـ ديشب اومدم دم حجرت نبودي . رفقا گفتند صداي خوبي داري و گه گداري مداحي مي كني . گفتم الان بيام با يه تير دو نشون زده باشم . هم براي نماز شب بيدارت كنم ،‌ هم اينكه بهت بگم بعد از نماز صبح زحمت دعاي ندبه رو بكشي . باشه ؟ًً!!!!!وقتي اين حرفها را مي زد ، احساس مي كردم رگهاي گردنم داغ شده اند! دستهايم عرق كرده بودند ! بقدري عصباني شده بودم كه نگو و نپرس ! حرفهايش را قطع كردم و گفتم : " اولا تو نه شما ! ثانيا : خيلي ادم بي ادب و بي نظمي هستي كه اين موقع شب امدي و در حجره رو اينطوري مي زني ! مثل ادم بلد نيستي در بزني ؟!!!!!!!! ثالثا : صد سال هم من براي امثال شما نمي خوانم ! لبخند صورتش قطع نمي شد ! انگار نه انگار كه اين حرفها را بهش زده بودم ! لبخندش را بزرگتر كرد و خواست حرفي بزند كه از شدت عصبانيت در حجره را محكم به رويش بستم ! نزديك بود شيشه هاي در خرد شود ! خيلي از دستش ناراحت بودم . دوست داشتم يك كشيده محكم بزنم توي گوشش! اي بابا عجب طلبه هايي پيدا مي شن ! يارو نصفه شب امده در مي زنه و تازه نيشش هم نيم متر بازه ! داشتم اين ها را زير لب زمزمه مي كردم كه از پشت در صدا زد : سيد جون پس دعاي ندبه منتظرتم . راستي منو جزو اون چهل نفر تو نماز شبت دعا كن ! با گفتن اين جمله ديگه از كوره در رفتم . به قول بچه ها رگ سيديم گل كرد ، ساعت كوچيكم رو به طرف در پرتاب كردم و بلندبلند گفتم : " برو ديگه اقا جون !‌ عجب بچه پررويي هستي ؟! مگه از مردم ازاري خوشت مي ياد ؟! اسمتم گذاشتي طلبه ، خجالتم خوب چيزيه !!!! "مثل اينكه اين فقره اخري تأثير گذاشته بود ! صداي پاهايش مي آمد كه از پله ها پايين مي رفت ....ادامه دارد... 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن