واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: واینک محرم از راه میرسد
صدای پای کاروانیان است می شنوی ؟ مظلومان آل ابراهیم را میگویم آمدند... آسمان آبی بود و زمین مدینه از هرم سوزان خورشید تفتیده، و اینجا محله بنی هاشم .آی برادر ،، شنیده ام که قصد سفر داری ، منم ، محمد، زاده حنفیه ، نگار من ، ای سوار سرگران ، کم کن شتاب.جان برادر تو بهترین و عزیزترینی و من نیز در پند تو سزاوارترین.ای یگانه هستی قدری درنگ کن ! راه سخت است و نا هموار ، و اهریمنان در کمین نشسته اند ، مبادا فریب اهل عراق ستون خیمه علویان را واژگون سازد ؟ جان جانان؛ لااقل از راهی سفر کن که عبد الله زبیر بدان سو رفت تا گرفتار گرگان بنی امیه نگردی . زاده فاطمه در پاسخ فرمود : برادرم محمد؛ به سوی مکه می روم و از سرزمین حرام به سوی دل روانه خواهم شد .نیایم "رسول گرامی اسلام" را در رویا دیدم که می فرمود حسین به سوی خدا بشتاب ، خدای بزرگ چهره لاله گون تو را می خواهد ، در حالی که خاندانت در دست همراهیان ابلیس گرفتارند و دست هایشان بسته و در روی شتران بدون کجاوه به این سو و آن سو رهسپار .و اکنون روز یکشنبه 28 رجب المرجب سال 60 هجری قمری است و امام علیه السلام راهی مکه می شود.زمین خشک و سوزان و بیابان از فرط تشنگی تلظی می کند قافله در حرکت است ، امیر کاروان بی امان چون شیری غران به گرد کاروان می نگرد .پنج روز کاروان در سینه تفتیده بیابان و صحرایی سوزان .از یک سو "ذو الحلیفه" و مردان و احرامیان و از سوی دیگر دزدان و حرامیان از آل ابی سفیان .و اینک شب جمعه سوم شعبان المعظم سال شصت هجری قمری امام علیه السلام و همراهیان با جسمانی خسته و بی امان به بیت الله الحرام می رسند و چهار ماه و شش روز در مکه مکرمه محرم حرم می گردند .مردمان در این ایام به زیارت امام می آیند ، عبد الله ابن مطیع عدوی به حضرتش عرض میکند فدایت گردم کوفه سرزمین بد یمنی است مبادا به آن سو رهسپری .کوفیان بودند که خون بابت را بر زمین جاری کردند و پشت برادرت را خالی ساخته و به آن آقای بنی هاشم نیرنگ روا داشتند .مولای من در حرم بمان بدرستیکه تو آقای عرب هستی و در تمام حجاز هماوردی برای تو نیست ، بخدا قسم اگر از میان ما بروی بنده دستان امویان خواهیم شد .امروز روز ترویه است آقای خوبان و جوانان بهشت در صحرای عرفات بر فراز جبل الرحمه با خدای بزرگ نجوا می کند : « اللهم انی ارغب الیک و اشهد بالربوبیته مقراً بانک ربی » خدایا من مشتاق توام و گواهی می دهم به پرودگاریت و اقرار می کنم که تو پروردگار منی .روز ترویه ،وادی عرفات و حسین تنها با «خدای حسین» معبود من بنده ات در آستان تست و از فرط عشق گویا که در فناء تو فانی گشته است .و بدینسان وعده الهی نزدیک می شود زاده اسماعیل به مذبح می رسد .آی کاروانیان این جا کجاست ؟عطش و آتش بردل غربت طعنه می زند و سنگ ریزه های سوزان کویر بر دلتنگی و خستگی کاروان نیشتر و بدنهای مالامال از تشنگی و گرسنگی آنان را می آزارد.خورشید غروب دوم محرم ، به آرامی خود را در سینه افق جای می دهد ، سکوت بر کاروان سایه افکنده باز صدایی دوباره می پرسد اینجا کجاست ؟ پاسخی خسته می آید: اینجا ساحل فرات است.نام دیگرش چیست ؟مولای من نینوا ، غاضریه ، شفیه. نه نه نام دیگری دارد?فریادی در سینه خفته به پاسخ می نشیند آقای من اینجا کربلاست. آری حسین به کربلا می رسد ودل کویر را در تب و تاب می اندازد . آسمان نیز چهره در هم کشیده است .زمین بغض خود را فرو می برد و فرات بی صدا به گریه می نشیند .سیاهی شب با سپیده صبح در می آمیزد صدای چکاوکان مرگ به گوش می رسد.ای سیاهی کیستی که راه را بر ما بسته ای ؟ منم حر پسر یزید ریاحیآقا!! از جانب عبید گماشته ام ، راه کوفه بر شما بسته است . چند روزی بدین منوال گذشت، سپاهیان ایمان ، همراه با سپاه کفر رو به سوی یک خدا داشتند ، در صدر دو سپاه یک پیشوا به امامت می ایستاد و آن حسین زهرا بود.اما ابلیس را نماینده ای بود در کوفه که سرشت او با قساوت و خونخوارگی پیمان بسته بود ،همو نامه ای به سوی حر گسیل داشت که : راه را بر حسین سد نما و آنان را به سوی دشت سوزان کربلا روانه و آب را بر آنان ببند و عرصه را بر آنان تنگ ساز .حال کاروانیان به کربلا رسیدند حضرتش فرمود «اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء » بار بگشایند اینجا کربلاست ----- آب و خاکش با دل و جان آشناست قافله شهادت در دل غاضریه خیمه می زند امام می فرماید : بخدا قسم اینجا شهادتگاه ماست کودکان ما را در این وادی به اسارت می برند و جگر گوشه هایمان در این وادی به خاک و خون می غلتند .نفیر مرگ با آمدن پسر سعد بن ابی وقاص به صدا در می آید .قاصد نفرت و غیض به سوی امام می آید چرا به عراق آمده اید؟امام در پاسخ می فرماید عراقیان خود مرا با نگاشتن نامه خوانده اند اکنون اگر از آمدن من کراهت دارید به حجاز باز می گردم ، "عمر" نامه ای به ابن زیاد نوشت و ماجرا را گزارش کرد ، آن کور دل دنیا و آخرت در پاسخ گفت:حال که چنگالهای ما به سوی او نشانه رفته است امید بازگشت به حجاز دارد؟دیگر راهی برای او نمانده است .صدای نفیر بلند و بلند تر می شود .نوشته : سیدمحمدرضا آقامیری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 349]