واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: قرار بود بروم ليون فرانسه درس بخوانم رفتم مريوان،بروجردي زندگيام را ريخت به هم!
* اشاره: الان كه اين گپ تلفني را ميخوانيد من مدينه هستم و دعاگوي تمامي شما. به قول محمدصالح علا، مجري توانمند برنامه دو قدم مانده به صبح شبكه چهار، شرمنده هستم كه نشد با «يكان يكان شما خوانندگان جان» خداحافظي كرده و حلاليت بطلبم. خدا بخواهد از كنار مسجدالنبي و كعبه هم اين سلسله گپها را ميفرستم تا طوق خادمي شهدا و رهروان آنها همچنان برگردنم باشد.
اگر اين روزها از شبكه دوم سيما مستند سردار خيبر را ديده باشيد با جواني پرشور مواجه شدهايد كه با حرارت از «حاج همت» ميگويد. آن جوان پرشور كه حالا گرد سپيدي را بر سر و صورت خود ميبيند، كسي نيست جز سردار مهندس حاج سعيد قاسمي.
او يك رزمنده است، و مهندسي معماري شهرسازي را دارد. مدرس دانشگاه هم هست و در سازمان حج، نقشههاي نوين مكه و مدينه را با روشهاي علمي و تجربي تهيه كرده و ميفرستد براي حجاج امسال كه همگي دعاگويش باشند. از تمام اينها كه بگذريم، حاج سعيد هنوز هم در حال و هواي هشت سال عشق تنفس ميكند و حق هم همين است. كسي كه با شهدايي مثل همت و متوسليان و دستواره و ... همنفس بوده مگر ميتواند عوض شود.
سردار مهندس حاج سعيد قاسمي، اين روزها همان شوريدگي سالهاي حماسه را در قالب خدمت به مردم ارائه ميكند. خدماتي مثل تهيه همين نقشههاي جديد و يا تهيه نرمافزار مدينه همراه و مكه همراه، نرمافزارهايي كه فعلاً روي سايت سازمان حج موجود است و تمامي اطلاعات مدينه و مكه را از طريق بلوتوث تلفن همراه به حاجي ارائه ميكند.
من هرچه بخواهم از حاج سعيد قاسمي بنويسم حق مطلب ادا نميشود، اما اگر بگويم او يك دلسوخته است و هر روز به تعداد نفسهايش ميسوزد و خاكستر ميشود در فراق ياران شهيدش، گزافه نگفتهام.
سردار مهندس حاج سعيد قاسمي، نمونه يك رزمنده تحصيلكرده و موفق است كه اگر روزي روزگاري جلو بعثيها قد علم ميكرد حالا با نوآوريها و خدماتش پوزه وهابيها را به خاك ميمالد.
گپ تلفني و عشقستاني مرا با حاج سعيد بخوانيد... راستي، يادم رفت بنويسم كه حاج سعيد بعد از پيروزي انقلاب ميخواسته براي ادامه تحصيل به ليون فرانسه برود اما از مريوان سردرميآورد و محمد بروجردي سردار نامآشناي جنگ را كه ميبيند شوريدگياش آغاز ميشود و ...
سلام حاج سعيد؟
ـ سلام، كجايي، كم پيدايي؟
در خدمتيم، چه خبر، چه ميكنيد؟
ـ الان بيشتر درگير امور حجاج هستم. توي سازمان حج نقشههايي جديد آماده كرديم كه نوآوريهاي زيادي دارد. اصلاً همهاش نوآوري است. من و همكارانم در حقيقت چيز تازهاي را عرضه كردهايم. سال گذشته چهل روز رفتيم عمره و مواد خام اين نقشههاي جديد به دست آمد.
ديگه؟
ـ ميثاق هم هستيم، همان كار مستندسازي در باره مقاومت در جهان اسلام.
ديگه؟
ـ دانشگاه شهيد رجايي تدريس هم ميكنم.
تا حالا فكر كردي چرا شهيد نشدي؟
ـ آره، چون كپكي بودم!
پس خيلي وقتها ميشه كه از روزگار ببري؟
ـ خيلي!
چه آرومت مي كنه؟
ـ آسپيرين!
تا آسپيرين شما چي باشه؟
ـ عربده ميكشم. شيشههاي ماشيــن را ميدهـــم بالا و داد ميزنم. بد و بيراه ميگويم به رفقايم كه مرا گذاشتند و رفتند!
چه ميگيد بهشون؟
ـ ميگم گيريم من غرق دنيا بودم، اما كرامت شما كجا رفته، چرا دستم رو نميگيريد.
به حال كدام همسنگر شهيد غبطه ميخوري؟
ـ حاج مجيد، حاج «مجيد زادبود».
چرا؟
ـ يه داستاني داره، خلاصهاش رو بهت بگم. اون بود كه يادم داد اگه سنگيني يه آدم از حب دنيا فقط به اندازه يه انگشتر و تسبيح باشه زمينگير ميشه!
چي شد آخر كار خودش؟
ـ مثل همين روزها دقيقه نود در عمليات والفجر چهار توي نقطه رهايي، يكي از بچهها اومد گفت حاج مجيد انگشترش رو داد به من. باورم نميشد چون حاج مجيد تسبيح شاهمقصود و انگشتر عقيق خودش رو محال بود به كسي بده. يكي ديگه هم اومد گفت مجيد تسبيح شاهمقصودش رو داد به من. همون موقع بود كه فهميدم مجيد پريدنيه.
اهل كجا بود اين مجيد زادبود؟
ـ اهل همين نارمك تهران، بهش ميگفتيم مجيد خمپاره. از اون نيروهاي اطلاعات عمليات فوقالعاده بود.
والفجر چهار هم حماسهاي بود ها!
ـ آره، اگه كسي ميخواد بدونه جووناي مملكت چه رشادتي داشتن بره كتاب «بمو»ي اصغر كاظمي رو بخونه.
اصلاً چي شد رفتي جبهه؟
ـ نميدونم، نفس امام(ره) بود. كارهام رو انجام داده بودم كه برم ليون فرانسه اما رفتم مريوان. قرار بود برم غرب فرانسه ادامه تحصيل بدم اما رفتم غرب كشورمان و قاطي كردم.
چرا؟
ـ هر كي محمد بروجردي رو ديده باشه ميفهمه چي ميگم. همت رو، حاج احمد متوسليان رو، همين حاج مجيد زادبود رو، اگه بدوني اينا چيكار كردن باهام...
رفيق شفيق اين روزها!
ـ خانومم.
آخرين مرتبهاي كه دلت گرفت؟
ـ همين چند دقيقه پيش. يكي از همكارام داشت با دسته كليدش ور ميرفت و دزدگير ماشينش رو چك ميكردم كه ياد حاج همت افتادم. اولين مرتبهاي كه ماشين استيشن چهارچراغ آوردند توي قرارگاه، همت جوش آورد و گفت فاتحه جبهه خونده شد. جنگي كه بخواي اسير يه دكمه ماشين بشي كه هي «بيد بيد» صدا بكنه، جنگ نيست...
يك آرزو؟
ـ ميشه آدم با همچين آدمايي زندگي كرده باشه و جواب اين سوالت رو درست نگه! حتي اگه مونده براي ريا هم بگه، مي گه...
الان موسم حج است. من هم امشب ميروم مدينه. دلم ميخواد يكي از خاطرههاي ناب حج رو كه با رفقاي جنگ بودي بگي!
ـ سال 1363 بود كه رفتيم حج. با همه بچهها قرار گذاشتيم چيزي نخريم و يه حاجي واقعي باشيم. روزهاي آخر ديديم حاج محمدرضا دستواره جانشين لشكر 27 حضرت محمد رسولالله(ص) رفته يك چندكاره مولينكس خريده، حسابي باهاش شوخي كرديم كه تو هم؟! دستواره اولش هيچي نگفت. خيلي هم راحت افتاد به جون مولينكس و وسايلش را سوار كرد و امتحان كرد. هم چرخ گوشت داشت و هم آبميوهگيري و ... به شوخي به بچهها ميگفتم جاروبرقي هم داره. آخه ميدوني، تازه اومده بود و ديدن داشت. خلاصه كه دستواره وقتي ديد داريم اذيتش ميكنيم علت خريدن اون مولينكس رو برامون گفت، ميدوني چي گفت؟
چي گفت؟
ـ چاپش ميكني؟
آره!
(سكوت غمانگيز و غصهدار سردار قاسمي حاليام ميكند كه با خاطره و حرف دستواره قاطي شده. چند لحظهاي مكث ميكند و صدا و لحن غمبارش كه به گوشم ميرسد علت غصهاش را ميفهمم... ميگويد:)
ـ دستواره گفت اين مولينكس رو خريدم براي روزايي كه شهيد ميشيم، كه زنمون مجبور نشه بره بنياد شهيد.
خنديديم بهش. گفتيم شوخي ميكنه، اما... همين دو هفته پيش همين جا توي سازمان حج مراسمي برپا بود، و من اين خاطره را گفتم براي رفقام.
بعد از جنگ تا حالا شده جايي يا كسي رو ببيني كه بيفاصله متصل به همون سالها باشه؟
ـ نميشه اسم ببرم اما همين رو بگم كه مانيفست بچههايي مثل من تفكر روحاللهي است. كساني كه روزگار حيات حضرت امام(ره) رو درك كردند و ديدند، ميفهمند چي ميگم. الان بايد آدمها رو با سنگ محك حضرت روحالله(ره) سنجيد. حالا هر كسي كه اين طور است، ادامه بلافصل هشت سال عشق است.
حرف آخر را بگو حاجي جان!
ـ ما توي اين مدت كه براي تهيه نقشه جديد مدينه و مكه كار مي كنيم خيلي خون دل خورديم. ميدوني چرا؟ چون سعوديها نميخوان ما از اصل اسلام چيزي بدونيم و همه چيز رو از بين ميبرند. ما سال 1363 كه رفتيم مدينه آثاري از كانال خندق رو ديديم، اما حالا چي؟ اصلاً ديگه اثري از كانال خندق نيست. ما اومديم رفتيم نقشه هوايي مدينه و مكه رو گرفتيم و مدينه و مكه صدر اسلام رو بازآفريني كرديم. اين نقشهها پارسال توي حج دانشجويي خيلي گل كرد. امسال هم براي اولين بار در طي مدت سالهاي بعد از انقلاب داريم نقشه جديد رو در سال نوآوري به حجاج عرضه ميكنيم. اين ماجرا خاطره سال گذشته در دو كوهه رو زنده ميكنه. بچههارو برديم بازديد از مقر تيپ تخريب لشگر 27 حضرت محمدرسولالله(ص). پشست حسينيه بچههاي تخريب يه تيكه زمين بود كه پر از چاله بود و حالا هم پر شده از آشغال و پوست موز و پرتقال. من به بچهها گفتم ميدونيد اين چالهها چيه؟ فكر كردند واسه آشغال ساخته شده! بهشون گفتم اينا چالههاي استغفاره. توي سالهاي جنگ، نيمهشبها بچههاي تخريب ميرفتند توي اين چالهها و زار ميزدند...
خيلي مخلصيم!
پنجشنبه 23 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 630]