تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هنگامى كه مؤمن بر صراط مى‏گذرد، و مى‏گويد: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. ناگاه زبان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833120546




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بررسي زمينههاي ناتوراليسم در آثار صادق هدايت


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: برگرفته از: سفر در آينه / ويراسته ي عباسعلي وفايي

چكيده : ناتوراليسم، نهضتي ادبي است که شکل افراطي واقع¬گرايي (Reale) شمرده مي¬شود؛ اما بيش¬تر همتراز ناتوراليسم فلسفي توصيف مي¬شود؛ مکتبي كه به قدرت محض طبيعت معتقد است و طبيعت را محکوم نظام و قدرت بالاتري نمي¬شناسد. ناتوراليسم در ادبيات، نظريه¬اي است که کردار، گرايش و انديشه را زاييدة غرايز و اميال طبيعي مي¬داند؛ به هيچ رويداد يا پديدة فوق طبيعي قائل نيست و همة واقعيات و پديده¬ها را در طبيعت و در دايرة علوم طبيعي تفسير مي¬کند. بدين ترتيب، ناتوراليسم در ادبيات بر جنبه¬هاي وراثتي محيط و بر مشاهدة زندگيِ به¬دور از آرمانگرايي تأکيد مي¬ورزد و در اين راه، به ترسيم جزئيات، اگرچه زشت و ناخوشايند مي¬پردازد و موازين علمي را اساس کار قرار مي¬دهد. اين مکتب ادبي با آثار ترجمهاي نويسندگان دوران مشروطيت (تحصيل¬کرده¬هاي خارج از کشور) وارد حوزة ادبيات ايران شد و نويسندگاني چند، ازجمله صادق هدايت، صادق چوبک و محمود دولت¬آبادي را تحتتأثير قرار داد. در اين مقاله سعي شده است تأثير ناتوراليسم بر آثار صادق هدايت مورد بررسي قرار گيرد.
کليدواژهها: ادبيات تطبيقي، شعر غربي، شعر مدرن فارسي، شعر معاصر فارسي.

مقدمه
يكي از مباحث مورد توجه در تاريخ ادبيات و نقد ادبي كشورهاي غربي، مكاتب (Schools)، نهضتها (Move ments) يا بهاصطلاح، ايسمهاي ادبي است. در اين مبحث، آثار ادبي دورههاي مختلف از نظر خصوصيتها و ويژگيهاي مشترك، طبقهبندي و نامگذاري شدهاند و در بحث از تاريخ ادبيات هر دوره، آثار هر نويسنده یا شاعر، به اين طبقهبندي و خصوصيات آن توجه ميشود؛ در حقيقت، اين مكاتب بهعنوان يكي از معيارهاي نقد و ارزيابي آثار ادبي به¬كار ميروند. هر مكتب ادبي، مجموعۀ نظريهها و خصوصيتهايي است كه در شرايط فرهنگي، اجتماعي و سياسي هر دوره، در ادبيات يك يا چند كشور به¬وجود آمده است. اين خصوصيت معمولاً در آثار گروهي از نويسندگان و شاعران، مشترك است و باعث تمايز آثار آنها از آثار ديگران ميشود. مكتب اروپايي ناتوراليسم (Naturalism)، مكتبي است فلسفي كه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، نخست در فرانسه و سپس در آمريكا، انگلستان و ساير كشورهاي اروپايي به¬وجود آمد. براساس فلسفۀ ناتوراليسم، هر چيزي كه وجود دارد، بخشي از طبيعت است؛ بنابراين در حوزۀ فعاليت علم قرار دارد و با علتهاي مادي و طبيعي، قابل توصيف و تشريح است. نويسندگان مكتب ناتوراليسم، براساس همين فلسفه، حوادث و روي¬دادهاي زندگي را تشريح ميكنند و به علتهاي ماوراء پديدههاي علمي براي توجيه حوادث و روي¬¬دادهاي زندگي، اعتقادي ندارند. «سادهترين توصيفي كه از اين مكتب ميتوان كرد، بهكار بردن جبرگرايي در ادبيات و بهخصوص در داستاننويسي است.»1؛ به عبارت ديگر، ناتوراليسم، عمل، تمايل يا تفكري است كه تنها بر¬مبناي طرحها و غرايز طبيعي استوار است. نظريهاي كه هرگونه معناي مافوق طبيعي را براي حوادث و اشياء انكار ميكند.2
دگرگونيهاي حاصل از آگاهيهاي علمي هم¬راه با سلسله روي¬دادهاي سياسي و اجتماعي كه به شمه¬اي از آن اشاره شد، در تغيير دادن چهرۀ شناختۀ جهان و پيدايش ناتوراليسم نقش داشت؛ اما اين واقعيت را هم بايستي پذيرفت كه روي¬دادها و گرايشهاي فلسفي، علمي، سياسي، اجتماعي و اخلاقي قرن نوزدهم به فراهم آوردن زمينه و پايه و مايههاي ناتوراليسم محدود نماند و به تعبيري، در شكل دادن و تعيين محتوا، روشها و سمت و سوي آن نيز نقش مهمي بر عهده داشت؛ مثلاً بسياري از تأثيرات علمي و اجتماعي در آثار اميل زولا بازتاب يافت و شخصيتهايي آفريده شد كه از يك طرف زندگي خودشان را داشتند و از طرف ديگر پروردۀ تأثيرات موروثي و محيط اجتماعي¬ای بودند كه آن¬ها را پرورانده بود؛ به مضمونهايي هم¬چون «قانون چنگ و دندان» و «مبارزه براي تنازع بقا» پرداخته شد و هر اثري كه آفريده شد، شكل يك بيانيۀ اجتماعي را به خود گرفت.
1- طبيعت¬گرايي در ادبيات
نام¬گذاري مكتب ناتوراليسم، ظاهراً روز 16 آوريل سال 1877 ميلادي در رستوران «تراپ» بر سر ميز شامي كه گوستاو ¬فلوبر، ادمون دوگنكور، اميل زولا و گروه آيندۀ مدان (Medan) گرد آمده بودند، صورت گرفته است. عنواني كه از زبان علم و فلسفه و نقد هنر گرفته و وارد حيطۀ ادبيات شد. بدون شك واردكنندۀ ناتوراليسم به ادبيات، اميل زولا بود. او بهعنوان يكي از سرآمدان و پايهگذاران جنبش ناتوراليسم، منش و روش نويسندگي خود را تمرينهاي علمي ميناميد. وي بر اين اعتقاد بود كه رفتار و طبيعت انسان را نيروهاي تكاملي و زيستشناسي تخطيناپذير معين ميكنند.
2- مشخصات آثار ناتوراليستي
2-1- توجه به علم فيزيولوژي: ناتوراليستها معتقد بودند كه براي پي بردن به مشخصات روحي و اخلاقي يك شخصيت، لازم نيست مستقيماً به بيان ويژگيهاي روحي او پرداخته شود؛ باید سعي كرد با ارائۀ مشخصاتي از وضعيت مزاجي شخصيتهاي داستان، نتيجهگيري در مورد تشخيص حالات روحي و يا خصوصيات اخلاقي قهرمان را به عهدۀ خواننده گذاشته شود؛ زيرا همانطوركه قبلاً نيز گفته شد، آنها رماننويسي را در وهلۀ اول، يك آزمايش تجربي ميدانستند كه ميخواهد با فرموله كردن يك سلسله قوانين و تطبيق آن بر ذهن و روح شخصيتهاي داستان، به نتايج مورد نظر خود دست يابد. زولا در مقدمۀ كتاب ترزراكن مينويسد: «در ترزراكن مشخصات اخلاقي و روحي اشخاص را تشريح نكردم؛ بلكه به تشريح وضع مزاجي آنها پرداختم.»3
2-2- مسألۀ وراثت: ناتوراليستها تأكيد زيادي بر امر وراثت داشتند و معتقد بودند كه ويژگيهاي جسمي و روحي هر فرد از پدر و مادرش به او ارث رسيده است. آنها بر اين عقيده بودند كه سرنوشت انسان را وراثت و محيط رقم ميزند و انسان مقهور اين دو عامل است. در مورد مسألۀ وراثت، زولا از «لوكا» و كتاب رسالۀ وراثت طبيعي او الهام گرفت و براساس اين نظريه، مجموعه رمان معروف روگونماكار را در20 جلد با عنوان «تاريخ طبيعي و اجتماعي يك خانواده در زمان امپراتوري دوم» نوشت. در اين سلسله كتابها، زولا زندگي يك خانوادۀ كوچك را تشريح كرده، شجرنامهاي براي فرزندان اين خانواده ترتيب داده و آنها را به شاخههاي متمايزي تقسيم كرده است. داستان اين سلسله كتاب¬ها، رشد و تكثير شاخههاي اين شجره است. در نظر اول شباهتي بين افراد اين خانواده نميتوان يافت؛ ولي در باطن، ريشۀ محكمي آنها را به یك¬ديگر بسته و شبيه هم ساخته است. فرزندي كه در نتيجۀ رابطۀ نامشروع از مادري بدكاره به¬دنيا ميآيد، الكلي و جنايتكار ميشود و در مورد ديگران نيز همين شرط صادق است.4
2-3- مخالفت با قراردادهاي اخلاقي و باورهاي مذهبي: به اعتقاد ناتوراليستها، انسان جزئي از نظام مادي طبيعت محسوب ميشود كه هيچ ارتباطي با عالم غير مادي ـ كه در مذهب يا اعتقادات اساطيري مطرح ميشود ـ ندارد.
2-4- سخن گفتن از زشتيها و فجايع: آثار ناتوراليستي صحنههايي را توصيف ميكند كه تا قبل از آن، به¬دليل عرف حاكم بر جامعه و بهخاطر مسائل اخلاقي، در پرده بيان ميشدند؛ ولي نويسندۀ ناتوراليست چيزي بهعنوان عفت را رعايت نميكند و هر آن¬چه را براي تشريح جزئيات يك واقعيت از زندگي لازم بداند، به تصوير ميكشد.
2-5- شكستن حرمت كلمات و مفاهيم:
«يكي از خدمتهايي كه مكتب ناتوراليسم به ادبيات كرد، همين شكستن حرمت قلابي كلمات و مفاهيم بود. نويسندگان ناتوراليست از اين قاعده پيروي كردند و كلمههايي را كه نويسندگان پيش از ايشان از آوردن آنها ابا و كراهت داشتند، در داستانهايشان بهكار گرفتند و مناظر و صحنههايي كه نويسندگان بهاختصار از كنار آنها گذشته یا به كلي از داستانهايشان حذف كرده بودند را با جسارت تحسين¬برانگيزي در آثارشان به نمايش گذاشتند.»5
2-6- مطرح شدن عشق، بهعنوان يك نياز جسماني و جنسيت، به¬عنوان يك تجربۀ مشروع: از اين لحاظ، ميتوان گفت كه ادبيات ناتوراليستي، درمجموع، انتقاد تلخي است از مباني جامعه؛ چون اين جامعه كه شور صادقانۀ رمانتيسم و روحانيت عميق مذهبي را از دست داده است، ميكوشد با چنگ و دندان و بهنوعي اخلاق ايده¬آليستي متوسل شود و دربرابر اين سدشكنيها از خود عكسالعملي نشان دهد. حملات شديد به زولا و طرفدارانش و محاكمۀ فلوبر، بودلر و اسكار وايلد از همين¬جا ناشي ميشود.6
2-7- به¬تصوير كشيدن پليدي، پريشاني، بيعدالتي، فقر و فلاكت موجود در جامعه: ديدگاه افراطي ناتوراليستها¬ ـ كه تلاش ميكردند وقايع را به¬صورت رئاليستي به¬تصوير بكشند ـ ¬¬درمقابل آنچه كه در آثار قبل از ايشان به¬صورت رمانتيك و ايدهآليستي وجود داشت ـ كه باعث ميشد آنها در آثار خود چيزي جز زشتيها و فلاكتها را نبينند و در نوشتههاي ايشان جايي براي زيباييها، عشق و محبت وجود نداشته باشد ـ كار را به جايي ميرساند كه آنها در انسان جز زشتي و پستي نبينند و جنبۀ متعالي روح او را ناديده بگيرند.
2-8- تسليم نشدن دربرابر خرافات: اين امر نيز مانند مورد قبل حالت افراطي به خود ميگيرد و ناتوراليستها را وادار مي¬كند كه هرگونه ايمان و اعتقاد مذهبي را گونه¬ای خرافه تلقي كنند.
2-9- نفي آزادي و طرد آن: ناتوراليستها انسان و سرنوشت او را مقهور محيط و وراثت ميدانستند و معتقد بودند كه انسان در مسير جبر تاريخي قرار گرفته است؛ مسيري كه همۀ عوامل، ازجمله اجتماع، وراثت و تكامل زيستشناسي، او را بهسوي يك سرنوشت محتوم به پيش ميرانَد. ناتوراليستها آزادي را تنها براي اين¬كه یك احساس خودجوش دروني است، انكار ميكردند.
2-10- در آثار ناتوراليستي، انسانها مقهور فرمان شرايط جسماني خود هستند: به¬قول زولا: «انسانها زير فرمان اعصاب و خونشان» قرار دارند. همانطوركه نيچه در اين ¬¬¬باره ميگويد: «يكي از كشفهاي مهم اين قرن، اين است كه انسان عبارت از ضمير نيست؛ بلكه یک سيستم عصبي است.» در چنين شرايطي، جسم و شرايط جسماني اصل قرار ميگيرد و روح در حاشيه. يعني تظاهرات روحي، نتيجهاي از شرايط جسماني ميشود.
2-11- زبان محاوره: ناتوراليستها معتقدند كه جملات بايد طبيعي و متناسب با شخصيت رمان يا بازي¬گر تئاتر انتخاب شود. آنها از به¬كار بردن جملههاي فخيم و مطنطن كه بهخصوص در تئاتر رواج داشت، انتقاد ميكردند و در آثار خود، مكالمۀ هر شخص را از جملات و تعبيراتي برميگزيدند كه خود آن فرد بدان سخن ميگويد؛ بدينسان، شخصيتهاي رمان و تئاتر ميتوانند با حرف زدن و اداي خاص جملات، جلوهاي از شخصيت خود را بهطور غير¬مستقيم به خواننده بشناسانند؛ همين امر، نويسنده را از خيلي از توضيحات راجع به شخصيت داستان بينياز ميكند. ناتوراليستها زبان محاورهاي را ابتدا در رمان و بعد در تئاتر وارد كردند. اين كاربرد خاص از زبان محاوره چنان مورد استقبال نويسندگان قرار گرفت كه حتي پس از محو شدن مكتب ناتوراليسم، روزبه¬روز در ميان آثار ديگر نويسندگان تقويت شد و استفادههاي فراواني از آن تاكنون باقي مانده است.
2-12- توصيف دقيق و شرح جزئيات حوادث و وقايع: در كار ناتوراليستها به پيروي از استادشان فلوبر، توصيف، بهصورت هنري خودكفا درميآيد كه محصول تحقيق دقيق براي گردآوري اسناد و مدارك و وصف جزئيات در هرگونه روايتي است.
2-13- برجسته كردن خوي حيواني: نويسندگان ناتوراليست معمولاً شخصيتهايي را براي داستانهاي خود انتخاب ميكنند كه انگيزههاي حيواني چون حرص، شهوت جنسي و خوي حيواني در آنها قويتر باشد.
2-14- آثار ناتوراليستي معمولاً پاياني غم¬انگيز دارند: البته پايان غمانگيز اين آثار با پايان غمانگيز تراژدي متفاوت است؛ زيرا برخلاف تراژدي كه در آن قهرمان، مقهور خدايان يا دشمناني قوي است، در آثار ناتوراليستي، فرد تحتتأثير جبر تاريخي و اجتماعي هلاك مي¬شود.
3- ناتوراليسم، اخلاق و اجتماع
اميل زولا ادعا ميكرد كه اثر علمي، يعني رمان جديد، در¬عين¬حال يك اثر اخلاقي است؛ هرچند كه اكثريت منتقدان تمايلي شديد به بيپردگي و غير¬اخلاقي بودن را در آثار زولا كشف ميكردند، خود او روي اين ادعاي خود اصرار ميكرد. به¬عقيدۀ زولا، رماننويس كار خالص دانش¬مند را انجام نميدهد؛ البته در¬برابر وضع و مشخصاتي كه تحليل ميكند، بيطرفي و نفوذ¬ناپذيري بيرحمانۀ يك دانش¬مند را مراعات ميكند؛ با وجود اين، همان¬سان كه «كلود برناد» گفته است «تجربهگر، بازپرس است»، زولا هم اضافه ميكند كه رماننويس بازپرس آدم¬ها و عواطف آنهاست و اگر قرار است قاضي بيطرف باشد، چگونه ميتواند در مورد مسائل اخلاقي بيطرف نباشد.7
ادبيات ناتوراليستي بهعنوان ادبياتي متعهد، هميشه به اخلاق پايبند بوده است. اين مكتب به عنوان جنبشي طرفدار اخلاق، با ترسيم آدمهاي در بند محيط و وراثت و بيان زندگي پلشت آنان، درصدد ارائۀ راه¬حلي براي درمان مقولۀ ضد¬اخلاق است. نويسندۀ ناتوراليست با وقوف بر زشتيهاي جامعه، آن را در¬برابر ديدگان خوانندۀ خود ميگذارد و وي را بر كرسي قضاوت مينشاند، تا راه¬حلي از درون و برون شخصيت افراد اجتماعي، براي درمان اين زشتي بيابد.
ناتوراليسم مانند هر مكتب و جنبش هنري ديگر، پيروزي و شكستهايي را تجربه کرده است. در ابتدا مورد ستايش قرار گرفت؛ بعد به¬علت جزمي بودن در¬معرض حملههاي تندوتيز واقع شد؛ چندي بعد اسناد اجتماعي ارزشمندی مورد توجه قرار گرفت و در سالهاي اخير به¬سبب بازگشت پُستمدرنيستي به گذشته، بار ديگر اهميت و اعتبار يافته است. بهطور كلي، ميتوان گفت كه ناتوراليسم يك جنبش افراطآميز، در هيأت يك نابههنگامي تاريخي بوده است. تلاشي گسترده براي گسترش رئاليسم كار را به¬جايي كشاند كه آثار برخي از نقاشان و نويسندگان ناتوراليست، به¬طعنه، عكاسي و ثبت روي¬دادها ناميده شد. نظريات و معيارهاي آن ضد¬زيباييشناختي شمرده شد؛ چراكه ناتوراليستها خود را گرفتار تك¬معنايي و تكرار كرده بودند و سيلان خيال و تصورات را به عرصۀ كار خود راه نميدادند. دامنۀ نگرشي كه ناتوراليسم نسبت به جهان و انسان داشت، بسيار محدود بود و مانع ماندگاري اثر هنري ميشد. اين همه در حالي بود كه منتقدان در قوارۀ بينش امروزي دريافته بودند كه اثري ميتواند ماندگار باشد كه هم بر انسجام بيروني خود وقوف داشته باشد و هم بر ساختار دروني خود. با تمام اين احوال بايد توجه داشت كه چشم هنرمند ناتوراليست و مخاطب او، لنز دوربين عكاسي نيست كه از ماده¬ای بيجان و هم¬سان ساخته شده باشد؛ در هر فرد كيفيت و ويژگي خاص خود را دارد. هر اثر و هر نوول، به¬سبب سبك و سياقي كه در آفرينش آن به¬كار رفته، رنگ آفرينندۀ خود را دارد و خواه¬ناخواه، نمادها، ايماژها و آرمانهاي هر هنرمند به ساحت هنرش نيز نفوذ ميكند. تصويري كه به مغز منتقل ميشود نيز دستكار يا نوشتۀ هنرمندي است كه ميتوان از آن هويت و احساسش را دريافت. ژرمينال اميل زولا و خوشههاي خشم اشتاين¬بك، درواقع آميزهاي از ناتوراليسم و شعر بود؛ هرگز به معيارهاي ناتوراليسم محدود نبود و در هر يك بارقههايي از نبوغ آفرينندگان آن به¬چشم ميخورد. همين خصوصيات در آثار كرين، ايبسن و استرين بري هم ديده ميشود و درواقع آنچه دوپارتيها و تناقضهاي دروني ناتوراليسم را آشكار ميكند، حضور همين نمونۀ بارز است. به بيان ديگر، نمونۀ اعلاي ناتوراليسم در آثاري جلوه ميكند كه از ناتوراليسم و اهداف آن ـ كه كشاندن هنر به حوزۀ علوم است ـ فاصله ميگيرند. اين شكل از ناتوراليسم، ميخواست شكاف ميان زندگي و هنر را پر كند و انكار¬شدني نيست كه شماري از آثار برجسته و ماندگار هنر و ادبيات را پديد آورد.
در نيمۀ قرن بيستم، به¬دست دادن تعريف دقيق و زبانشناختي از ناتوراليسم در دستور كار مطالعات ادبي قرار گرفت و بخشي از فعاليتهاي روشنفكرانه شمرده ميشد. به¬طور جدي به تفاوتها و تسميههاي دو اصطلاح رئاليسم و ناتوراليسم كه سالهاي سال، شادمانه در كنار هم زيسته بودند، پرداخته شد و سرانجام اين دو مفهوم به¬شكلي ريشهاي از هم جدا شدند. همه گفتند كه رئاليسم با ناتوراليسم تفاوت دارد؛ اما درعين¬حال همه معتقد بودند كه مستقل از آن هم نيست. ايرادي كه از آثار ناتوراليستي بهطور اعم و آثار زولا بهطور اخص گرفته ميشد، به قول لوكاچ، به¬سبب حضور «كليتهاي بيواسطه» يعني شيوۀ بازنمايي يك چيز با تأكيد و پرداختن به جزئيات و ناديده گرفتن وجوه ديگر بود؛ حال آنكه «كليت باواسطه» در تضاد با اين شيوه، شكلي از بازنمايي است كه هم ناظر بر رابطۀ واقعي ميان انسان و جهانبيني است و هم به بخشهاي گوناگون زندگي ميپردازد. لوكاچ بازنمايي درست واقعيت را چيزي فراسوي آرايۀ ظواهر خارجي ميدانست و از «كليتهاي فشردهاي» نام ميبرد كه بر «كليت گستردۀ جهان منطبق است.» از ديدگاه لوكاچ، زولا جهاني سرشار از جزئيات را تصوير ميكرد؛ اما واقعيتهاي مورد نظر خود را چنان مينماياند كه گويي تمامي واقعيت، ساخته و پرداختۀ اين جزئيات است.
امروز ديگر ناتوراليسم فقط يك عبارت كم¬ياب در نقد پژوهش¬گرانه نيست؛ بلکه شكل يك اصطلاح رايج در نقد ادبي و هنري را به خود گرفته است. امروز هم به اثر زيباييشناسانه در¬برابر اثر ناتوراليستي اشاره ميشود؛ هم ناتوراليست ساده و خطي مورد بحث و نظر قرار ميگيرد و هم «ناتوراليسم جسورانه» و تمام اينها نشانۀ اصالت اين مفهوم قديمي است.8
ناتوراليسم اروپايي و آمريكايي ازطريق ترجمههايي كه از صدر مشروطيت به اين طرف در حيطۀ داستاننويسي ايران صورت گرفت و به¬سبب بازگشت محصلان تحصيلكردۀ ايراني خارج از كشور، وارد حيطۀ داستاننويسي زبان فارسي ميشود و تحت¬تأثير اين ناتوراليسم است كه كساني مانند، صادق هدايت، صادق چوبك، محمود مسعود دهاتي، احمد محمود و محمود دولتآبادي آثاري را به رشتۀ قلم در¬ميآورند.
4ـ بررسي ناتوراليسم در داستانهاي صادق هدايت
4-1- مؤلفههاي ناتوراليسم داستانهاي صادق هدايت
4-1-1- توجه به علم فيزيولوژي
هدايت در داستان¬هاي زنده به گور، حاجيمراد، داوود گوژپشت، مردهخورها، گرداب، داش¬آکل، چنگال، گجستهدژ، س.گ.ل.ل، زني که مردش را گم کرد، شب¬هاي ورامين، آخرين لبخند، پدران آدم، علويه خانم، بوف کور، سگ ولگرد، دن ژوان کرج، ميهن¬پرست، حاجي آقا و سايۀ مغول، از اين مؤلفه بهره برده است و به¬جاي بيان ويژگي¬هاي اخلاقي و روحي افراد، مشخصاتي از وضعيت مزاجي و حالات آنها را براي پي بردن به خصيصههاي اخلاقيشان به¬دست مي¬دهد. براي نمونه به ذکر چند مثال بسنده مي¬شود:
در داستان زنده به گور، راوي در مواجهه با حس مرگ مي¬گويد:
«اول سنگين شدم؛ احساس خستگي کردم؛ اين حس در حوالي شکم بيشتر بود؛ مثل وقتي که غذا هضم نشود؛ پس از آن اين خستگي به سينه و سپس به سر سرايت کرد. دست¬هايم را تکان دادم. چشم¬هايم را باز کردم. ديدم حواسم سر جايش است. تشنه¬ام شد. دهانم خشک شده بود. به¬دشواري آب دهانم را فرو مي¬دادم. تپش قلبم کُند مي¬شد. کمي گذشت. حس مي¬کردم هواي گرم و گوارايي از همۀ تنم بيرون ميرفت؛ بيشتر از جاهاي برجستة بدنم بود؛ مثل سر انگشت¬ها، تک بيني و غيره ... در همان حال ميدانستم که مي¬خواهم خودم را بکشم.»9
حالت ترس و دلهره و افکار ماليخوليايي راوي بوف کور به اين صورت توصيف شده است:
«هوا هنوز تاريکروشن بود. خفقان قلب داشتم. به¬نظرم آمد که سقف روي سرم سنگيني ميکرد. ديوارها بي¬اندازه ضخيم شده بود و سينه¬ام مي¬خواست بترکد. ديدِ چشمم کدر شده بود. مدتي به حال وحشت¬زده به تيرهاي اتاق خيره شده بودم. آن¬ها را مي¬شمردم و دوباره از سر نو شروع مي¬کردم. همين¬که چشمم را به¬هم فشار دادم، صداي در آمد. ننجون آمده بود اتاقم را جارو بزند.»10
در داستان¬ ناتوراليستي «چنگال» در توصيف حالت صرع و جنون «احمد» (شخصيت داستان) اين¬چنين آمده است:
«ربابه دست احمد را گرفت، روي گردن خود گذاشت؛ ولي انگشت¬هاي سرد احمد مثل ماري که در مجاورت گرما جان بگيرد به¬لرزه افتاد. در اين وقت جلو چشمش تاريک شده بود. تند نفس مي¬کشيد، شقيقه¬هايش داغ شده بود. دست راستش را بدون اراده بلند کرد و گردن ربابه را محکم گرفت. ربابه گفت: «مي¬ترسم، مرا اين جور نگاه نکن.» چشم¬هايش را به¬هم فشار داد و زير لب دوباره گفت: «اوه... چشمها... شکل بابام شدي... !» باقي حرفش در دهنش ماند، چون دست¬هاي احمد با تردستي و چالاکي مخصوصي دو رشته گيس بافتۀ ربابه را گرفت و به دُورگردنش پيچانيد و به¬سختي فشار داد. ربابه فرياد کشيد؛ ولي احمد گلويش را گرفت و سر او را به سنگ حوض زد... .»11
4-1-2- وراثت
داستان¬هاي داوود گوژپشت، گرداب، لاله، چنگال، س.گ.ل.ل، زني که مردش را گم کرد، بوف کور، سگ ولگرد و بنبست، در¬برگيرندﮤ اين مؤلفۀ ناتوراليستي هستند؛ خصيصهاي بازمانده از نياكان كه جسم و روح را در قبضۀ خود دارد و عامل خوش¬بختي يا بدبختي آدمي است.
داوود گوژپشت که زن¬ها به او «قوزي» مي¬گفتند، دليل اين شور¬بختي خود را پدرش ميداند:
«آرزو مي¬کرد که اين قانون در همه جاي دنيا اجرا مي¬شد و يا اقلاً مثل اغلب جاها قدغن مي¬کردند تا اشخاص ناقص و معيوب از زناشويي خودداري کنند؛ چون او مي¬دانست که همۀ اين¬ها تقصير پدرش است. صورت رنگپريده، گونه¬هاي استخواني، پاي چشم¬هاي گود و کبود، دهان نيمهباز و حالت مرگ پدرش را همان¬طوري¬که ديده بود، از جلو چشمش گذشت. پدر کوفت¬کشيدۀ پير که زن جوان گرفته بود و همۀ بچه¬هاي او کور و افليج به¬دنيا آمده بودند. يکي از برادرهايش که زنده مانده بود، او هم لال و احمق بود تا اين¬که دو سال پيش مُرد. با خودش ميگفت: شايد آن¬ها خوش¬بخت بودهاند! »12
سرانجام ناخوشايند «گرداب» بر پايۀ وراثت، شكل ميگيرد. همايون، شباهت ظاهري دخترش با بهرام را دليلي بر تلاشي زندگي¬اش ميداند: «دخترش (دختر همايون) هما، بدون کم و زياد، شبيه بهرام بود؛ نه به او رفته بود و نه به مادرش. چشم هيچ¬کدام از آن¬ها زاغ نبود؛ دهن کوچک، چانة باريک، درست همة اسباب صورت او مانند بهرام بود. اکنون همايون پي برد که چرا بهرام آن¬قدر هما را دوست داشت و حالا هم بعد از مرگش دارايي خود را به او بخشيده!»13
در داستان چنگال، سيد¬احمد دست به همان عملي مي¬زند که پدرش قبلاً مرتکب آن شده بود. سيد¬احمد به¬دليل صرع و جنوني که از پدرش به ارث برده است، خواهرش، ربابه، را ـ مانند پدرش که مادرش صغرا را خفه کرده بود ـ خفه مي¬کند.14
زرين¬کلاه در داستان زني که مردش را گم کرد، همان احساسي را نسبت به پسرش، مانده¬علي دارد که مادرش درقبال او داشته است؛ حس بيرحمياي كه تا حال باعث تلاشي دو خانواده شده است:
«بچه¬اش مانده¬علي هم يک وجودي بود که هيچ انتظارش را نداشت و علاقه¬اي براي او حس نميکرد؛ همان¬طوري که مادر خودش براي او علاقه¬اي نشان نداده بود؛ ولي عجالتاً احتياج به وجود او پيدا کرده بود.»15
راوي بوف کور مانند پدر يا عمويش كه دچار نوعي مسخ شده بود، مسخ مي¬شود. او همان حالت پدر يا عمويش را بعد از مسخشدن دارد؛ افكاري ماليخوليايي با چهرهاي كريه و ناخوشايند كه سرنوشتي محتوم را براي او رقم ميزند.
پات در سگ ولگرد به دليل غلبۀ حس موروثي جنسيت، به سرنوشتي موهوم (مرگ) دچار ميشود.16
4-1-3- مخالفت با قراردادهاي اخلاقي و باورهاي مذهبي
هدايت در داستان¬هاي زنده به گور، آتش¬پرست، سه قطره خون، گجسته دژ، س.گ.ل.ل، آفرينگان، شب¬هاي ورامين، بوف کور و تخت ابونصر، از اين خصيصۀ ناتوراليسم استفاده کرده است؛ خصيصهاي كه ارتباط انسان را با عالم غيرمادي ـ كه در مذهب و اعتقادات اساطيري مطرح ميشود ـ نهي ميكند. نگارنده به¬علت تعدد مثال¬ها، از آوردن تک¬تک آن¬ها خودداري کرده، به ذکر چند نمونه براي تفهيم مطلب بسنده مي¬کند.
در داستان «آفرينگان» از زبان ارواحي که ساکن دنياي ديگر هستند، مي¬شنويم:
«چشم به راه هستيم... هزار جور حرف مي¬زنند؛ مي¬گويند که دوباره برمي¬گرديم روي زمين... افسوس، آيا ممکن است؟ روي زمين يک اميد فرار هست و آن هم مرگ است، مرگ! ولي اين¬جا ديگر مرگ هم نيست؛ ما محکوميم. ميشنوي؟ محکوم يک ارادﮤ کور هستيم. وقتي که روزها، ماه¬ها و سال¬ها آن کنار کز کردي، روزهاي دراز تابستان، شب¬هاي تاريک و سرد زمستان... آن¬وقت حرف¬هاي مرا به¬یاد مي¬آوري.»17
4-1-4- سخن گفتن از زشتي¬ها و فجايع
صادق هدايت گاه صحنه¬هايي را توصيف مي¬کند که شايد بسيار شديدتر از مناظر زشت و دهشت¬انگيز داستان¬هاي ديگر نويسندگان (چوبک و دولت آبادي) حس بيزاري خواننده را برانگيزاند. داستانهايي كه تا قبل از آن، به¬دليل عرف حاكم بر جامعه و به¬خاطر مسائل اخلاقي، در پرده بيان ميشدند. سه قطره خون، گرداب، داش آکل، طلب آمرزش، صورتک¬ها، محلل، آفرينگان، آخرين لبخند، پدران آدم، علويه خانم، بوف کور، سگ ولگرد، حاجي آقا، سايۀ مغول و فردا از دستۀ اين داستان¬ها هستند که در آن¬ها صحنه¬هايي به¬واقع اکراهآميز آمده است.
همايون در داستان گرداب زماني¬که بر بالين مردۀ بهرامميرزا مي¬رسد، با چنين صحنه¬اي روبهرو مي¬شود:
«پارچۀ سفيدي که روي صورتش انداخته بودند و خون از پشت آن نشت کرده بود را آهسته پس زد. مژه¬هاي خون¬آلودِ مغز سر او که روي بالش ريخته شده بود، لکه¬هاي خون روي قالي¬چه، ناله و بيتابي خويشانش مانند صاعقه در او تأثير کرد.»18
4-1-5- شکستن حرمت کلمات و مفاهيم
هدايت در داستان¬هاي داش آكل، محلّل، علويه خانم، حاجي آقا و فردا، از اين خصيصۀ ناتوراليسم استفاده كرده است. رواج ناتوراليسم موجب شد كلمهها و مناظري كه نويسندگان پيش از هدايت از آوردن آنها ابا و كراهت داشتند، در این داستان¬ها به¬نمايش گذاشته شوند.
هدايت در داستان¬هايش، نسبت به نويسندگان بعد از خود، امثال صادق چوبک، محمود دولتآبادي و... کم¬تر از جملات و مفاهيم کذايي استفاده کرده است. تنها اثري که او بيپرده، در آن خيلي کلمات و مفاهيم را يله داده، علويه¬خانم است و بس.19
4-1-6- مطرح شدن عشق بهعنوان يک نياز جسماني، و جنسيت به عنوان يکتجربۀ مشروع
«در داستان¬هاي هدايت اين فکر پرورانده شده که هر کسي حق دوست داشتن و عشق ورزيدن و خوشبخت¬زيستي و تمتّع از موهبات زندگي اين جهان را دارد؛ ولي بدبختانه منبع جوامع بشري چنان است که همۀ خوشي و سعادت و همۀ عشق و دوستی تنها براي کساني ميسّر است که قدرت و مال و مقام، هر سه را در دست گرفته¬اند.»20
هدايت بشري را دوست دارد که نه فقط از فساد، بلکه از ابتذال مبرّا باشد و فساد و ابتذال شديد اجتماع ما، در او بيزاري شديد ايجاد ميكند. هدايت شيفتۀ زيبايي¬هاست؛ نه فقط زيبايي طبيعي و جهاني، بلکه زيبايي در تمام مظاهر عمل و ارادۀ انسان.
در داستان¬هاي هدايت، يکي از طرح¬هاي فکري اين است که هرچه انزواي قهرمان داستان تغييرناپذيرتر و نوميدکننده¬تر باشد، اميد وي به عشق و دوستي، شديدتر و گستاخانه¬تر خواهد شد؛ مثلاً سگ ولگرد با آن¬که با واقعيت و موقعيت زندگي و تعصب و ستم و سهل¬انگاري دنيايي كه گرداگرد اوست، روبهروست، نمي¬تواند گرمي و پناه و محبّت خانواده¬اي را که روزگاري به آن تعلق داشت، فراموش کند. با وجود بدبختي و بيچارگي جسماني¬ و لگدها و کتک¬هاي زيادي که از آدم¬ها خورده، هنوز هم چشم به راه کسي است که در چشمانش نگاه و او را درک کند و مواظب احوالش باشد. هم¬چنين «داوود گوژپشت» که به¬طرزي دردناک از نقص جسماني و گستاخي و تلخ¬کامي خود آگاهي دارد، از همه چيز اين دنيا سرخورده است؛ حتي در آن لحظه¬اي که ظاهراً از پذيرفتن همۀ اين¬ها سر باز زده، اميدي بيهوده ذهنش را اشغال مي¬کند که زني نمايان خواهد شد و به او مهر و عشق خواهد ورزيد و حتي با او ازدواج خواهد کرد. داوود نميتواند خودش را از دست اين¬ احساس که همه از او بيزار و متنفرند، آزاد كند. گرچه بهخوبي ميداند که چاره¬ و راه گريزي در کار نيست؛ سخت واهمه دارد که مورد ريشخند ديگران قرار بگيرد. همين واهمه سبب میشود که از قبول پيوند فهم و همدردي ای¬که در چشمان سگ ـ که در کنار جاده¬اي در حال مرگ است، دیده می¬شود، سر باز زند و درمقابل انگيزه¬اش که او را به¬سوي سگ مي¬کشاند تا از او دل¬جويي کند و سرش را روي زانويش بگذارد، مقاومت ميکند. وي لحظه¬اي بعد توهم عشقش در¬هم مي¬شکند؛ به سوي سگ بر¬مي¬گردد تا فقط او را مرده بيابد.21
با سيري در آثار هدايت به¬راحتي مي¬توان به اين نکته واقف شد که به جز در برخي موارد، بيشتر شخصيت¬هاي داستاني او هرگاه تلاش و زندگيشان به¬خاطر دست يافتن به جنس مخالف باشد يا عشق در وجود آنان جاي خود را به شهوت بدهد، به مرگ يا سرنوشتي رقت¬بار محکوم مي¬شوند. هدايت به عشق احترام مي¬گذارد و از شهوت و حالاتي نظير آن ابراز تنفر مي¬کند؛ از همين روست که همۀ کساني که در داستان¬هاي او به عشق جنسي دچار مي¬شوند، به بدترين وجهي مي¬ميرند؛ زيرا از¬نظر هدايت، انسان براي ادامۀ زندگي بايد انگيزه¬اي بسيار مهم¬تر و ارزش¬مندتر از عشق جنسي داشته باشد و در غير اينصورت حق او اين است که بميرد، خودکشي کند يا به فلاکت بيفتد؛ اين حکمي است که هدايت براي بسياري از شخصيت¬هاي داستانياش صادر کرده است؛22 نمونۀ اين كلام در داستان زني که مردش را گم کرد، مشاهده ميشود؛ زرين¬کلاه آن¬همه سرگرداني¬ها و بدبختي¬ها را به¬خاطر عشق آميخته به شهوتش نسبت به گل¬ببو به دوش مي¬کشد. در بوف کور نيز «لکاته» به¬دلیل آن که موجودي شهوت¬ران و فاسد است، محکوم به مرگ مي¬شود. در داستان س.گ.ل.ل، عشق جنسي تد، او را نيز همچون ديگران با اراده و خواست خويش به کام مرگ فرو ميكشاند. در داستان گرداب نيز، بهرام به¬خاطر عشق شهوانياش نسبت به بدري خودکشي ميکند. داش آکل به¬خاطر شکست در عشق جنسياش نسبت به مرجان از پا درمي¬آيد و به¬دست کاکارستم کشته مي¬شود. آبجي¬خانم که بهخاطر چهرۀ زشتش هيچ مردي به خواستگاري¬اش نميرود، چون در زندگي انگيزه¬اي جز شوهر کردن ندارد، خود را در آبانبار حياط مي¬اندازد و به زندگياش خاتمه مي¬دهد.
صادق هدايت در داستان¬هاي زنده به گور، داوود گوژپشت، مادلن، آبجي¬خانم، آب زندگي، سه قطره خون، گرداب، داش آکل، آينة شکسته، طلب آمرزش، لاله، صورتک¬ها، محلل، گجسته دژ، س.گ.ل.ل، زني که مردش را گم کرد، عروسک پشت پرده، آفرينگان، شب¬هاي ورامين، آخرين لبخند، پدران آدم، علويه¬خانم، بوف کور، سگ ولگرد، دن ژوان کرج، بن¬بست، کاتيا، تخت ابونصر، تجلي، حاجي آقا و ساية مغول، عشق را به¬صورت لحني پراحساس و احترام¬آميز و شهوت و عشق جنسي را با حالت تحقيرآميز به¬خوبي ترسيم ميکند.23
4-1- 7- به¬تصوير کشيدن پليدي، پريشاني، بي¬عدالتي و فقر و فلاکت موجود در جامعه
به نظر مي¬رسد که هدايت چندان تمايلي براي به¬تصوير کشيدن اين همه نابرابري و پريشاني موجود در جامعۀ زمان خود را ندارد و بيشتر در¬بند درون است تا بيرون. اين طرزفکر ميتواند نشأت¬گرفته از پيشينۀ زندگی خود هدايت باشد. صادق هدايت بزرگ¬شدۀ خانواده¬اي مرفّه است و از همۀ امکانات زندگي بهرهمند بوده؛ کسي که مي¬توان گفت اصلاً طعم تلخ سختي و فقر را نچشيده است؛ چنين کسي هيچ وقت نمي¬تواند درد نابرابري اجتماع را بفهمد و لمس کند تا براي آن تصويري قابل قبول ارائه دهد. سواي چند¬تايي از داستان¬هاي هدايت (داوود گوژپشت، داستان تمثيلي آب زندگي، چنگال، گجستهدژ، زني که مردش را گم کرد، علويه خانم، حاجي آقا و داستان اجتماعي فردا)، بقيۀ آثار صادق هدايت از اين مقولۀ اجتماعي مهم تهي هستند.
در داستان تمثيلي (سمبوليک) آب زندگي که نمونۀ واقعي يک جامعه است، هدايت، فقر و بدبختي، بي¬عدالتي و... مردم و لفت¬وليس سرکردگان آنان را به¬اين¬سان به¬تصوير کشانده است:
«تمامي اهالي کشور ماه¬تابان به کشت¬وزرع ترياک و کشيدن عرق دوآتشه وادار شدند تا به اين وسيله از کشور زرافشان طلا وارد کنند و به جايش عرق و ترياک بکشند تا پولش را حسيني و اطرافيانش بالا بکشند. مَخلَص کلوم، مردم با فقر و بدبختي زندگي مي¬کردند و کمکم مرض کوري از زرافشان به ماه¬تابان سرايت کرد و کري هم از ماه¬تابان به کشور زرافشان سوغات رفت. حسيني هم گوشش سنگين و بعد کر شد؛ اما با چند نفر دلقک درباري و متملق و تجار کور که همدستش بودند، به لفت¬وليس و عيش¬ونوش مشغول شدند و پدر و برادرها بهکلّي از يادش رفتند و خواهش پدرش را هم فراموش کرد.»24
4-1-8- نفي آزادي و طرد آن
محکوميت ابدي، جبر محيط و طبيعت بهعنوان يک اصل انكارناپذير، همواره در آثار نويسندگان اين مکتب مطرح مي¬شود؛ اين¬که انسان در مسير جبر تاريخي قرار گرفته و همۀ عوامل، از جمله اجتماع، وراثت و تکامل زيست¬شناسي، او را بهسوي يک سرنوشت مكتوم به پيش مي¬رانند. هدايت در داستان¬هايش از اين مسأله غافل نبوده است. در داستان¬هاي اين نويسنده نظير: زنده به گور، داوود گوژپشت، داستان تمثيلي آب زندگي، لاله، محلل، زني که مردش را گم کرد، آفرينگان، علويه¬خانم، بوف کور، سگ ولگرد، بن¬بست، کاتيا، تاريک¬خانه، حاجي آقا و داستان اجتماعي فردا، رد پاي نفي آزادي را مي¬توان دنبال كرد.
در داستان داوود گوژپشت تأثير وراثت و جبر حاکم، چنان داوود را تحت فشار جسمي و روحي قرار مي¬دهد که سرانجام زندگي او به مرگ مي¬انجامد.
داستان سگ ولگرد هدايت که ازنظر محتوا و درون¬مايه، با انتري که لوطياش مرده بود صادق چوبک شباهت¬هايي دارد، قصۀ اسارت است. هم¬چنین پاتِ سـگ ولگرد و نيز مخمل انترِ لوطي¬جهان، بعد از به¬دست آوردن آزادي، دچار اسارت جانکاهي مي¬شوند. پاتِ سگ ولگرد پس از آن¬که درپي نيازهاي جنسي خود، صاحبش را گم مي¬کند، سرانجامِ کار به¬طرز دهشتناکي، در¬حالي¬که سه کلاغ منتظر درآوردن چشم¬هاي او هستند، مي¬ميرد. مخمل انترِ لوطي¬جهان نيز بعد از مرگ لوطي هرچند براي مدتي کوتاه آزاد مي¬شود، جبر محيط چنان بر او حکم مي¬راند که آخرسرـ با زنجيري که به¬نشانۀ اسارت همراه اوست ـ نزد صاحبش برمي¬گردد تا در کنار او جان دهد.
در داستان بن¬بست، وراثت و جبر محيط دست¬به¬دست هم مي¬دهند تا مجيد به¬مانند پدرش، محسن، به کام مرگ کشيده شود. شخصيت داستان، شريف¬ که آدم منزوي و رانده¬شده¬اي از مردم و اجتماع است، در تنهايي خود روزگار به¬سر مي¬برد. تنهايي و سکوت او بعد از ساليان دراز اين بار با خفه شدن پسر دوستش، مجيد ـ که نظاره¬گر مرگ هر دوي آن¬ها بوده است ـ درهم ¬شکسته مي¬شود.25
4-1-9 - انسان، مقهور شرايط جسماني خود
به¬نظر مي¬رسد که صادق هدايت از اين خصيصۀ ناتوراليسم در آثارش بهوفور بهره جسته است. دربارۀ اين مؤلّفه بايد گفته شود که انسان عبارت از ضمير نيست؛ بلکه يك سيستم عصبي است. در چنين شرايطي، آن¬چه اصل قرار مي¬گيرد، جسم و شرايط جسماني است و روح در حاشيۀ آن قرار مي¬گيرد؛ يعني تظاهرات روحي نتيجهاي از شرايط جسماني مي¬شود. راوی داستان زنده به گور، كاملاًًً تحت کنترل اعصاب خود قرار دارد و اين موضوع موجب شده كه دست به خودکشي بزند. در داستان آبجي¬خانم، حرص و حسادت آبجي¬خانم ـ که ناشي از سيستم عصبي اوست ـ او را به دست مرگ مي¬سپارد. در داستان سه قطره خون، عکس¬العمل¬هاي رواني افراد داخل تيمارستان، همگي ناشي از غلبۀ اعصاب بر آنهاست. در داستان گرداب، بدبيني کاذب همايون نسبت به زنش، بدري، باعث از¬هم پاشيدن زندگي آن¬ها و سرانجام مرگ دخترش، هما، مي¬شود. «اودت» در داستان آينۀ شکسته، زير فرمان همين شرايط جسماني، دست به خودکشي مي¬زند. در داستان صورتک¬ها، اطلاع منوچهر زماني از رابطۀ هم¬سرش (خجسته)، چنان افكار او را درهم ميريزد كه با انداختن ماشين به قعر دره، باعث مرگ خود و هم¬سرش ميشود. كشتهشدن ربابه به دست برادرش، سيّد¬احمد، در داستان چنگال، از غلبۀ همين شرايط جسماني (صرع و جنون) ناشی می¬شود. ميرزا¬حسينعلي در داستان مردي که نفسش را کشت، زير فشار شرايط جسماني (احتياجات طبيعي و غريزة جنسي) از دين بر¬مي¬گردد.
در داستان محلّل، ميرزا يدالله پس از سرآمدن عدّۀ زنش، قصد رجعت دارد؛ او نياز به يك نفر محلّل ميبيند تا به مدّت تعيين¬شده زنش را به عقد خود درآورد و بعد طلاق دهد. مشهدي¬شهباز، همان محلّلي که زن ميرزا يدالله را به زني مي¬گيرد، بعدها از طلاق او به¬دليل غلبۀ شرايط جسماني (جنسيت) سر باز مي¬زند.26
در اوايل رمان بوف کور، کشته و قطعهقطعه شدن دختر آسماني به¬دست راوي، متأثر از فشار تمايلات جسمي¬ است و در پايان داستان ولع راوي براي نزديکي با لکاته، زنش، نيز به همين مسأله برمي¬گردد. پات در داستان سگ ولگرد به¬دليل رفع نياز جنسي خود يله مي¬شود و سرانجامش به مرگ ميانجامد. سيد نصرالله در داستان «ميهنپرست»، به¬دليل ترس غالب بر او، مرگ را به¬راحتي، آن¬هم با جليقۀ نجات مي¬پذيرد. در داستان حاجيآقا، حاجي همۀ حواسش «توي مستراح و آشپزخانه و رخت¬خواب است» و آن¬وقت مي¬خواهد وکيل ملّتي هم بشود.
4-1-10- زبان محاوره
هدايت در داستان¬هاي حاجي مراد، آبجيخانم، مردهخورها، آب زندگي، داشآکل، طلب آمرزش، چنگال، محلل، زني که مردش را گم کرد، علويه خانم، بوف کور، دن ژوان¬کرج، تاريک¬خانه، حاجيآقا، حکايت با نتيجه، سايۀ مغول و داستان فردا، از زبان مردم کوچه و بازار استفاده کرده است؛ البته اکثر آثار داستاني هدايت زبان خاصّي غير از زبان نويسنده دارند؛ زبان ادبي، زبان اهل مذهب، تاريخ و... که اين نوع زبان را نمي¬توان زبان محاوره دانست. هدايت برخلاف تعدادي از نويسندگان قبل از خود، در به¬کارگیری اصطلاح¬ها و لغات، ضرب¬المثل¬ها و تعبيرهاي عاميانه، زيادهروي نمي¬کند ـ به جز در علويه¬خانم و يکي دو اثر ديگر مثل آبجيخانم، مرده¬خورها، طلب آمرزش و... ـ و از اين نظر، ناهمواري¬ها و افتوخيزهاي بياني نثر داستاني نويسندگان قبل را کمتر دارد و هرچه زمان مي¬گذرد، از سستي¬ها و خامي¬هاي بياني داستان¬هاي نخستين کاسته و نثر، طبيعي¬تر ميشود. به چند نمونه توجه شود:
در داستان مرده¬خورها آمده است:
«در ديزي باز است، حياي گربه کجاست؟ هان، مرده¬خورها بو مي¬کشند؛ حالا ميان هيرووير قلمتراش بيار زير ابرويم را بگير! همة بدبختي¬ها به¬کنار، دُور به دست آشيخ افتاده، مي¬خواهد گوش منِ زن بيچاره را ببُرد. اين پول مال بچۀ صغير است. يکي از دوستان جون¬جونيش، از هم¬پيالهها نيامد اقلّاً هفت قدم دنبال تابوت او راه برود؛ همه مگس دُور شيريني بودند! يوزباشي دير آمده بود احوالپرسي. سوز و بريز مي¬کرد. مي¬گفت: همه اين¬ها فرع پرستاري است. چرا شله¬اش نپخته است؟ چرا حکيم خوب نياوردند؟ امروز فرستادم خبرش کردم تا ما که مرد نداريم، به کارهايمان رسيدگي بکند. بهانه آورده بود که در عدليه مرافعه دارد. (به نرگس) خوب بگو بيايد ببينم چه ميگويد؟»27
در داستان «آب زندگي» مي¬خوانيم:
«دستِ¬بر¬قضا زد و توي شهرشان قحطي افتاد. يک روز پنبه¬دوز پسرهايش را صدا زد و بهشان گفت: «مي¬دونين چيه؟» راس پوس¬کندش اينه که کار و کاسبي من نمي¬گرده؛ تو شهر هم گروني افتاده؛ شماهام ديگه از آب و گل در¬اومدين و احمدک که از همه¬تون کوچکتره، 15 سالشه. دسّ خدا به¬همراهتون؛ برين روزيتونو در¬بيارين و هر¬کدوم يه کار¬و¬کاسبي هم ياد بگيرين. من اين گوشه واسه خودم يه کروکري مي¬کنم. اگه روز و روزگاري کار و بارتون گرفت و دماغتون چاق شد که چه بهتر، به منم خبر بدين و¬گرنه برگردين پيش خودم؛ يه لقمه نون داريم با هم ميخوريم.»28
4-1-11- توصيف دقيق و شرح جزئيات حوادث و وقايع
در همۀ داستان¬هاي صادق هدايت از اين مؤلّفه استفاده شده است. هدايت تا جايي که فضاي داستان اجازه بدهد، به شرح ظاهر و باطن شخصيت¬ها، مکان، زمان و... مي¬پردازد. نمونۀ اين تأثيرگذاري را در آثار صادق چوبک و محمود دولت¬آبادي بهعينه ميبينيم.
من (راوي داستان زنده¬به¬گور) «يک روز حساب کردم، ديدم سه ساعت و نيم پشت سر هم با ورق فال مي¬گرفتم. اوّل ُبر مي¬زدم؛ بعد روي ميز يک ورق از رو و پنج ورق ديگر از پشت ميچيدم؛ آنوقت روي ورق دومي که از پشت بود، يک ورق از رو و چهار ورق ديگر از پشت مي¬گذاشتم؛ به همينترتيب تا اين¬که روي ورق ششمي هم ورق از رو مي¬آمد؛ بعد طوري مي¬چيدم که يك خال سياه و يک خال سرخ فاصله¬به¬فاصله روي هم قرار بگيرد؛ به¬ترتيب: شاه، بي¬بي، سرباز، ده، نه و غيره. هر خانه که باز مي¬شد، ورق زير آن را از رو مي¬گذاشتم و اگر پنج خانه يا کمتر مي¬شد، بهتر بود؛ بعد از آن باقي ورق¬ها که در دستم بود، سه¬تا¬سه¬تا روي هم مي¬گذاشتم و اگر ورق مناسبي مي¬آمد، روي خانهها مي¬چيدم ... .»29
در بنبست:
«شريف با چشم¬هاي متعجب، دندان¬هاي سفيد محکم و پيشاني کوتاه که موي انبوه سياهي دورش را گرفته بود، 22 سال از عمرش را در مسافرت به¬سر برده و با چشم¬هاي متعجب¬تر، دندان¬هاي عاريه و پيشاني بلند چين¬خورده که از طاسي سرش وصله گرفته بود و با حال بدتر و کورتر، به شهر مولد خود عودت کرده بود. او در سن 43 سالگي پس از طي مراحل ضبّاطي، دفترداري، کمک محاسب و غيره به رياست ماليۀ آباده انتخاب شده بود. شهري که در آنجا به¬دنيا آمده و ايّام طفوليت خود را در آن¬جا گذرانيده بود؛ زيرا همين¬که شريف به سن 12 رسيد، پدرش به اسم تحصيل او را به تهران فرستاد... .»30
4-1-12- وجود شخصيت¬هايي که انگيزه¬هاي حيواني در آن¬ها قوي¬تر است
شخصيت¬هاي داستانهاي ناتوراليستي معمولاً از كساني انتخاب ميشوند كه انگيزههاي حيواني چون حرص، شهوت، خوي حيواني و... در آنها قويتر است. هدايت تعدادي از داستانهايش را به¬پيروي نوشته است. در داستان مردهخورها که رياکاري و سياه¬بازي دو شخصيت زن داستان، يعني منيژه و نرگس مطرح است، خواننده با صحنه¬هاي مشمئز¬كننده و در¬عين¬حال مضحکي روبهروست که حرص و ولع اين دو شخصيت زن را، بر سر دارايي بازمانده از مشدي¬رجب (شوهرشان) به نمايش مي¬گذارد. بعدها صادق چوبک با اقتباس از همين داستان، «پيراهن زرشکي» را مي¬نويسد: حرف¬هاي دو زن بر سر پيراهن زرشکي مرده¬اي كه ماجراي آن در مرده¬شورخانه¬اي ميگذرد. در داستان تمثيلي «آب زندگي» که نمونه¬اي از جامعۀ بشري¬ است، حرص و طمع حسني، رهبر کورهاي زرافشان و حسيني، رهبر کرهاي ماه¬تابان، سرزمين آن¬ها را به گند و کثافت کشانده است:
«سر راه، احمدک مي¬ديد که بارهاي شتر مملو از بغلي عرق و لولههاي ترياک و زنجيرهاي طلا بود که از کشور ماه تابان به زرافشان مي¬رفت و از آنطرف هم خاک طلا به کشور ماه¬تابان مي¬بردند تا اين¬که بالاخره وارد کشور ماه¬تابان شدند. به اوّلين شهري که رسيدند احمدک ديد اهالي آن¬جا همه بدبخت و فقير بودند و شهر سوتوکور بود و همۀ مردم به درد کري و لالي گرفتار بودند؛ زجر ميکشيدند و يک¬دسته کر و کور و احمق پول¬دار و ارباب دسترنج آن¬ها را مي¬خوردند ... .»31
عزيزآقاي داستان طلب آمرزش که کاملاً اميال حيواني در او رسوخ کرده است، دوتا از بچه¬هاي هوويش و خديجه، زن دوم شوهرش (گداعلي) را به¬دليل غالب بودن انگيزه¬هاي پست حيواني (حس حسادت و کشتن) به¬قتل مي¬رساند و آن¬گاه براي بخشوده شدن گناهانش، راهي زيارت عتبات عاليات و اتباع متبرّکه مي¬شود. در داستان «صورتک¬ها»، منوچهر اسير انگيزه¬هاي حيواني(بدبيني و کشتن)، نامزدش، خجسته را به¬دليل خيانتي که به او کرده است، با ماشين به قعر دره مي¬اندازد:
«ولي اين عکس مشئوم، اين عکسي که ديروز خواهرش، فرنگيس، براي او آورد، نه¬تنها منوچهر را از رفتن به بال منصرف کرد، همۀ اميد و آرزوهايش را خراب کرد و فوراً به خجسته کاغذ نوشت که ديگر حاضر نيست او را ببيند؛ اما اين کافي نبود، اول تصميم گرفت برود ابوالفتح، بعد خجسته و بعد خودش را بکشد. بعد از کمي فکر اين کار به نظرش بچگانه آمد و نقشۀ ديگري براي خودش کشيد... .»32
در داستان «چنگال» صرع و جنوني که بر شخصيت سيداحمد غالب شده و در نتيجۀ وراثت شکل گرفته است، سرانجام، به¬صورت حس کشتن، خود را بروز مي¬دهد. خشتون در داستان گجسته دژ، مقهور شرايط جسماني خودش است و براي تهيۀ طلا، به سه قطره خون دختر باکره نياز دارد. تصوير کشتن دخترش (روشنک) به¬دست او، نشان¬گر رسوخ انگيزه¬هاي حيواني شديد در وي است.33
4-1-13- پايان غمانگيز
بیش¬تر داستان¬هاي صادق هدايت پايان دلپذيري ندارند. زندهبهگور، حاجي مراد، داوود گوژپشت، آبجي¬خانم، گرداب، داش آکل، آينۀ شکسته، لاله، صورتک¬ها، چنگال، مردي كه نفسش را كشت، گجستهدژ، س.گ.ل.ل، زني که مردش را گم کرد، عروسک پشت پرده، شب¬هاي ورامين، آخرينلبخند، پدران آدم، بوف کور،





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 613]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن