واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: اگر درخواستي براي قرص و يا وکيل گرفتن داشتيم، بايد درخواست را به صورت کتبي اعلام ميکرديم و اگر صلاح ميدانستند يک يا دو روز بعد جواب ميدادند. من ميگرن شديد داشتم و در تمام مدت به دليل استرس شديد و گريه، سردرد داشتم... روز سوم مرا نزد روانپزشک زندان بردند. روانپزشک به من گفت که تو دچار افسردگي شدهاي، ما ميخواهيم تو را به سلول انفرادي ببريم آمريکا مدعي است که مهد آزادي و پايبندترين کشور به رعايت حقوق بشر است، در حالي که هر ساله بدترين نوع بياحترامي به انسانها در همين مهد آزادي صورت ميگيرد. متن زير يکي از نمونههاي اين بياحتراميها و نقض صريح حقوق بشر در آمريکا و نقل قول بيواسطهاي است از دانشجوي نخبه ايراني که براي ادامه تحصيل به آمريکا سفر کرده است. به گزارش خبرنگار «تابناک»، ش ـ پ، فارغالتحصيل رشته مهندسي در یکی از معتبرترین دانشگاههای کشورمان به عنوان دانشجوی نخبه و با رتبه بالا، براي ترم پاييز (سال 2008 ميلادي) در مقطع فوق ليسانس از دانشگاهي در آمريکا بورس تحصيلي داشته که در خرداد ماه امسال از سفارت آمريکا در قبرس، تقاضاي ويزاي دانشجويي F1 ميکند، ولي از آنجا که ترم پاييز را از دست ميدهد، دانشگاه مربوطه با توجه به نمرات بالاي وي، بار ديگر براي او ويزاي قانوني صادر ميکند. ش ـ پ، شرح حوادث پس از ورودش به آمريکا را براي خبرنگار ما چنين ميگويد: روز ششم بهمن به تنهايي به آمريكا سفر كردم. در فرودگاه شيکاگو پس از پنج ساعت انتظار مرا به اداره مهاجرت در فرودگاه بردند. در آنجا چمدانهاي مرا ابتدا با سگ بررسي کردند و سپس دو مأمور تمام وسايل مرا بيرون ريختند و حتي اسم کتابهاي فارسي مرا هم از من ميپرسيدند! در آخر از تمام مدارک من و همسرم که همراهم بود، کپي گرفتند. سپس يکي از مأموران از من سؤالاتي معمولي پرسيد كه نام پدر، مادر و همسرت چيست، در ايران در شرکت خصوصي کار ميکني يا دولتي، قصد سفرت چيست؟ بعد هم گفت تو دروغ ميگويي که بار اولي است که به آمريکا ميآيي، چون انگليسي را خيلي خوب حرف ميزني! به من گفت که بايد به درخواست خود به ايران برگردي! و در آنجا منتظر ويزاي شوهرت بماني... وقتي با اعتراض من روبهرو شد که ويزاي من يک بار ورود است و ترم دانشگاهي من از دست ميرود، در کجاي قانون شما نوشته که زن و شوهر بايد با هم وارد آمريکا شوند! به من گفت تو ساکت شو و ديگر حرف نزن! ما امشب تو را به اتاقي ميبريم تا استراحت کني و فردا براي تو بليت ميگيريم... آنها تمام پولها و وسايل مرا گرفتند و دستبندي از پشت به دستهاي من زدند. من در حالي که گريه ميکردم، فرياد برآوردم که مگر من قاتلم يا مجرم يا تروريست؟ دستبند ديگر چرا؟ ميگفتند قانون ما اين است! مرا به زندان McHenry County Jail در حومه شيکاگو بردند. شماره زنداني من ..6888. در آنجا چند بار مرا بازرسي بدني کردند و بعد گفتند بايد لباس زندان را که شامل لباسهاي چند بار مصرف شده بود، بپوشم. سپس مرا به سالني که در دو طبقه زير زمين بود انتقال دادند. دور تا دور اين سالن اتاقهايي به ابعاد 5/1×2 متر مربع با دو تخت بود که تنها توالت کوچکي در وسط اتاق قرار داشت. دو حمام در زندان وجود داشت که داراي دوربين بود و حتي زمان استفاده از دستشويي نيز مأموران از پنجره اتاق، ما را زير نظر داشتند. در زندان ما حق استفاده از حجاب را نداشتيم و براي خواندن نماز بايد از همان پتوهاي کثيف استفاده ميکرديم. اگر درخواستي براي قرص و يا وکيل گرفتن داشتيم، بايد درخواست را به صورت کتبي اعلام ميکرديم و اگر صلاح ميدانستند يک يا دو روز بعد جواب ميدادند. من ميگرن شديد داشتم و در تمام مدت به دليل استرس شديد و گريه، سردرد داشتم. وقتي از آنها تقاضاي قرص ميکردم، ميگفتند بايد درخواست کتبي بنويسي و درخواستت يکي ـ دو روز ديگر بررسي ميشود! در آن بخش که سي زن ديگر از کشورهايي مثل چين و قزاقستان بودند، وضع دختر فلسطيني که براي ديدن شوهرش و ويزاي توريستي به آمريکا آمده بود، از همه بدتر بود. دختر فلسطيني باردار بود و اصلا در وضع جسمي و روحي مطلوبي نبود. روز اول سپري شد و از مأموران اداره مهاجرت خبري نشد. هيچ کس پاسخگو نبود که جرم من چيست و تا کي بايد صبر کنم. من کاملا نااميد شده بودم؛ از طرفي بلاتکليف و از طرفي نگران خانوادهام. آنها به من و ديگران اجازه تماس گرفتن با خانواده را نميدادند. در اين مدت خانوادهام هيچ خبري از من نداشتند. من فقط با اداره حفظ منافع ايران در واشنگتن تماس ميگرفتم و آنها با لطف زياد خود درصدد گرفتن وکيل براي آزادي من بودند. مأموران زندان و مأموران اداره مهاجرت هيچگونه احساس و وجداني نداشتند و فکر ميکردند بايد با همه مثل حيوان رفتار کرد. آنها روز سوم مرا که تمام مدت گريه ميکردم، نزد روانپزشک زندان بردند. روانپزشک به من گفت که تو دچار افسردگي شدهاي، ما ميخواهيم تو را به سلول انفرادي ببريم! (اين هم تجويزي براي فرد افسرده)! سرانجام روز سوم مأموران اداره مهاجرت به دنبال من آمدند و مرا به همان اتاق در فرودگاه بردند. در آنجا چهار ساعت منتظر بودم که ناگهان احساس کردم سرم گيج ميرود. به يکي از آنها گفتم که من در اين سه روز غذا نخوردهام. ولي او به من خنديد و گفت که تو دروغ ميگويي! من که عصباني شده بودم، به آنها گفتم در ايران ما هيچ وقت با هيچ بشري اين طور رفتار نميکنيم، ولي آنها پوزخند ميزدند! وقتي از آنها سؤال کردم که چرا من را به زندان انداختند، پاسخ دادند تو تحت حمايت ما بودي و ما هتلي در اختيار نداشتيم! سرانجام به من گفتند که بايد پول بليت خودت را بدهي تا تو را به ايران بفرستيم و با دو مأمور دستبند به دست در حالي که در فرودگاه خجالت ميکشيدم، مرا به هواپيما بردند! حال پرسش اين است، به راستي جرم کسي که تمام سختيهاي دوري از خانواده را به منظور تحصيل در غربت تحمل ميکند، چه بوده است و چه کسي پاسخگوي ضربات روحي شديد به وي است؟ چه کسي پاسخگوي اين همه توهين به ايران و ايراني است؟ آيا اگر ايران چنين رفتاري را با دانشجوي آمريکايي ميکرد، آمريکاييها بيتفاوت از کنار آن ميگذشتند؟ آيا در سرزميني که مدعي آزادي بيان است، من نبايد حق حرف زدن و دفاع داشته باشم؟ آيا معني احترام به حقوق بشر که آمريکا خود را پيشرو آن ميداند، اين است؟! چه کسي مسئول پيگيري حوادث دردناکي است که همميهنان ما در کشورهايي که با آنها رابطه سياسي نداريم، روبهرو ميشوند؟ و در پايان، چرا ظرفيتهاي تحصيلات تکميلي در کشور ما بايد آنقدر اندک باشد که جوانان نخبه ما مجبور شوند براي ادامه تحصيل خود با اين مشکلات دست و پنجه نرم کنند؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]