واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: جامعه > شهری - در حالی که از اواسط بهمن شهرداری اعلام کرد ازدحام خیابانها و ترافیکهای پایانناپذیربزرگراهها شلوغیهای هر ساله قبل از عید است که، امسال کمی زودتر آغاز شد،اما مغازهدارها معتقدند، خرید مردم نسبت به سالهای گذشته کاهش داشته است. خیابانهای پرترافیک، مغازههای خلوت ایلنا در گزارشی نوشت: هر سال هفته آخر اسفندماه شهر در تکاپوی خریدهای نوروزی است، ماهی قرمز سفره هفتسین چراغ ایست پیادهروهاست، کودکانی که برای خرید یک لباس خاص یا یک رنگ خاص با پدر و مادرهاشان چانه میزنند و گاهی برای پذیرفته شدن حرفشان گریه میکنند، خندهات را درمیآورد، بس که در هر یک قدم تنه میخوری و مثل توپ فوتبال پاسکاریات میکنند پیادهها در پیادهروها، بدنت درد میگیرد؛ آنچه میخواهی را انتخاب میکنی اما آنقدر مغازه شلوغ است که از داخل رفتن میترسی ..... اما این قصه سالیان پیش بود. امسال در خیابانها که میگردی مردم حضور دارند اما بیصدا، یک مغازهدار در بازار تجریش میگوید: «انگار امسال خاک مرده ریختهاند روی شهر.» در حالی که از اواسط بهمن شهرداری اعلام کرد ازدحام خیابانها و ترافیکهای پایانناپذیربزرگراهها شلوغیهای هر ساله قبل از عید است که، امسال کمی زودتر آغاز شد،اما مغازهدارها معتقدند، خرید مردم نسبت به سالهای گذشته کاهش داشته است. برای تهیه این گزارش سراغ مغازههای شمالشهر نرفتهام، که قیمتهای سر به فلک کشیدهشان مغزم را منفجر کند، همین گوشه و کنار شهر، نزدیک خودتان، شاید در مغازه سر کوچهتان بودم، در پیادهروهایی که امسال دوشادوش پیادهها گدایان پیادهروی میکردند، گدایانی که غصه خوردن برایشان نایِی برای خرید کردن نمیگذارد، مدیر یک تولیدی مانتوی دو طبقه میگوید: «آقایان باید به چیزی احتیاج داشته باشند تا آن را بخرند اما خانمها نه! خانمها باید روحیه خوبی داشته باشند، امسال خانمها روحیه ندارند، انگار همه با هم افسردگی گرفتهاند وارد مغازه به این بزرگی میشوند، یک دور میزنند بازمیگردند حتی سرشان را بلند نمیکنند که جنسها را ببینند انگار فقط وظیفهشان این است که یک چیزی بخرند، مهم نیست که چی باشد.» در پیادهروها راه میروم، یک هفته به نوروز 1389 مانده است، صدای بوق ماشینها آرامشم را میشکند، دوباره گدایان را میبینم یا دستفروشانی را که نمیدانم فروش این فالها چیزی جز غذای روزشان میشود؛ کودکی را میبینم که قناریاش در حسرت ورزیدن به ویترین یک لباس بچهفروشی همراهیاش میکند.... داخل مغازه میشوم، مرد میانسالی مدیر مغازه است، قفسهها را نشانم میدهد که تا زیر طبقه بالایی پر است، میگوید:« نمیخواهد سئوال کنی، فقط کافی است اینجا را ببینی، جنسهایی که ما از بهمن آوردهایم هنوز فروش نرفته است، همیشه این وقت سال دنبال پر کردن دوباره مغازه بودیم اما حالا مغازه خالی نشده، چه رسد به انبارهایمان.» میگوید:«میتوانی چند دقیقه اینجا منتظر باشی ببینی که وضع بازار در چه حال است، پدری که پارسال 200 هزار تومان از من خرید کرده امسال آمده یک پیراهن برده، خانوادهها کودکانشان را با خود نمیآورند خرید، مبادا کودک چیزی بپسندد که خانواده توان خریدش را نداشته باشد.» مادری حرف مرد را میشکند« آقا، یک شلوار دخترانه میخواهم، تا ده هزار تومان» مرد به من نگاه میکند و به آن مادر پاسخ میدهد:«خواهر من، من شرمندهام فقط یه بلوز دارم 10 هزار و 500 تومان» از مغازه بیرون میروم سر چهارراه مردی پشت یک صندوق ایستاده و فریاد میزند: «به کودکان بیسرپرست کمک کنید، سال را برای کودکان بیسرپرست بهار کنید.» کلافه شدهام از این همه ناچیزی، آنقدر که نه میتوانم به آن مادر شرمگین کمک کنم، نه به این همه گدا و دستفروش و نه به آن همه کودک بیسرپرست، مغازهداری میگوید: «تا همین چند ماه پیش به مدت چندین سال، اینجا چند گدای ثابت داشت که همه مغازهدارها میشناختندشان، امروز اما دو گدا به مغازه میآید، یک خریدار و ما خجالتزده از اینکه چطور میتوان به همه این گداها کمک کرد.» او میگوید:«گران شدن اجناس از یک طرف، پول نداشتن مردن از طرف دیگر سبب شده چیزی از بازار باقی نماند، دیر یا زود همه کسبه ور شکست میکنند، پارسال من اینجا 5تا پرسنل داشتهام امسال همین 2تا هم زیادی هستند، از طرف دیگر مجبوریم ماهی 250 تومان حقوق بدهیم، طبیعی است که وقتی مشتری نست پول هم نیست، پس نیروهایمان را کمتر میکنیم تا بتوانیم به آنهایی که نگهمیداریم حقوق دهیم.» او ادامه میدهد:«با این وضع تا چند وقت دیگر همه فروشندهها بیکار میشوند و یک مشکل به دیگر مشکلها اضافه میشود.» کسادی بازار به هفتسین کهن ما هم رحم نکرده، از یک عطار سراغ هفتسینمان را میگیرم، میگوید:«آنهایی که به ما ربط دارد، مثل سماق و سنجد، فرقی نکرده»، نگاهی به بستهبندیهایش میکند، با تعجب میپرسم: فرقی نکرده؟َ! چشمکی میزند و میگوید:«قیمتها فرقی نکرده، اما وزنها کمتر شده، یعنی ما سال گذشته هم یک بسته سماق را میفروختیم 500 تومان، اما سال پیش هر بسته 250 گرم بود، امسال هر بسته150 گرم است» این برای مشتری فرقی نمیکند، او آنقدر سماق میخواهد که سینی از هفتسینش کم نشود. گز کردن خیابانها را ادامه میدهم و زمان را نیز با هر قدم از دست میدهم، تا چند سال دیگر به ازای 500 تومان چند گرم سماق میتوانم بخرم، چند دانه ؟!! فریاد میوهفروشها افکارم را پاره میکند، این هم سوژه خوبی است، آقا، بازارتان چطور است؟!« بازارمان؟ شوخی میکنی، خانم قیمتها دو برابر شده میپرسی، بازارمان چطور است؟!» قیمتها دو برابر شده، فکر میکنم در این چند ساعت این جمله را از چند نفر شنیدهام، از چند خریدار، از چند فروشنده، مرد ادامه میدهد:«جنسها گران میشود، فحشش برای ماست، مردم فقط میآیند و قیمت میکنند و میروند، تنها پنج درصد مردم توان خرید این میوهها را دارند«انگورسیاهدانه درشتی را نشانم میدهد« این انگور پارسال کیلویی هزار و پانصد تومان بود،امسال شده هشت هزار و پانصد تومان، پارسال در این وقت سال روزی صد ـ صد و پنجاه کیلو از همین انگور را میفروختم امسال 30 کیلو هم در روز فروش نمیرود» آهی میکشم از سر درماندگی، فروشنده میگوید:«سال گذشته پرتقال کیلویی 700 تومان بود، امسال 1250 تومان است، نارنگی 1700 تومان بود، امسال 2500 تومان است، لیموشیرین 650 تومان بود، امسال 1350 تومان است، آیا درآمد مردم هم دو برابر شده است؟!» سئوال خوبی بود، نه! درآمد من دو برابر نشده بود، فکر میکنم این یک میوهفروشی، غیردولتی است، شاید در بازار میوه و ترهبار اوضاع فرق کند، از خودم میپرسم یعنی امکان دارد، این گرانی به نیازهای اولیه ما هم رسیده باشد، فکر میکنم به گذشتهها که هنگام تحویل سال همه با لباس نو دور سفره هفتسین جمع میشدیم و هنوز برنامههای تحویل سال تلویزیون تمام نشده بود، زنگ در به صدا درمیآمد و همراه مادر از مهمانها پذیرایی میکردیم، فکر کردم نکند روزی برسد که پولی نداشته باشیم برای خرید میوه و شیرینی و عیدی دادن و از ترس اینکه شرمگین شویم در خانهمان را به روی عزیزانمان باز نکنیم. وارد بازار میوه و ترهبار میشوم، فروشندهها متفقاند که قیمتها تغییری نکرده یا مثلا اگر سیب کیلویی 1900 تومان شده 2200 تومان، پرتقال کیلویی 1800 تومان شده است 1500 تومان، اما همه بر این نظر پافشاری میکنند، که گرچه قیمتها تغییری نکرده اما بازارشان کساد است و کسی از آنها خرید نمیکند، مسنترینشان میگوید:«با این که قیمتها خوب هست اما مردم نمیخرند، اینکه مردم چرا نمیخرند را من نمیدانم، لابد پول ندارند. او میگوید امسال حتی هزینه اجازه را هم درنمیآوریم.» خانمی که حرفهایمان را پیگیری میکرد، به مرد مسن میگوید:«واقعا نمیدانی چرا مردم خرید نمیکنند؟ فکر میکنم خیلی چیزعیانی است، پول دست مردم نیست، هنوز حتی عیدیهای حقوقبگیران را هم ندارند، الان هم اگر به مردم پول دهند، آنقدر هزینههای مایحتاج اولیهشان زیاد است، که دیگر چیزی نمیماند» او راست میگوید، به گوشه یک اتوبوس شهری پناه میبرم تا سر و صدای ماشینها و هم همه آدمها از تمام شنیدهها جدایم کند، اما هر کلمه یا جملهای را که میشنوم در حول همین موضوع سوق میخورد، آخر سال است مردم پول ندارند، که هزینه روزمرگیهایشان را بدهند، ناگهان باید در یک هفته به اندازه یک سالشان خرج کنند، فکر کردن به اینها حتی طعم شیرین عیدیهای مادربزرگ را تلخ میکند، مادربزرگی که ماهی 300 هزار تومان مستمری میگیرد، به بیستوشش نوهاش، چقدر عیدی بدهد که با هزینهاش برای پذیرایی از فرزندانش، چیزی از حقوق برایش تا پایان ماه بماند، اگر برای هزینه نوروز پولی قرض نکرده باشد، یا وامی نگرفته باشد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 452]