واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: من و تو علاوه بر آنكه بارها و بارها دربارهی خوشرفتاری با پدر و مار شنیدهایم، خودمان هم وقتی كمی فكر میكنیم به سادگی در مییابیم كه هیچكس بسان والدینمان شایستهی آن نیست كه لبخندمان تقدیم او شود. و مهربانی، از همه بیشتر آنان را سزد. و هزار بار شنیدهایم كه "بهشت زیر پای مادران است". راستی شما نسبت به این جمله چه حسی دارید و چقدر فكر میكنید درست است؟ شاید بد نباشد با من بیایید تا شما را بر بالین جوانی كه در حال جان سپردن است ببرم تا آنچه شنیدهاید را باور كنید. * * * هراسان در كوچهها میدوید تا آنكه بالاخره به پیامبر رسید و نفسزنان به رسول خدا (ص) خبر داد كه پسرك سخت در حال جان كندن است. حضرت بى درنگ خود كنار بستر او رساند، و او را تلقین نمود و فرمود: بگو «لا اله الّا اللّه» . اما زبان او گرفت بود و نمیتوانست این جمله را بگوید. پیامبر مدام تكرار میكرد كه « شهادتین را بگو؛ بگو «لا اله الا الله ...». ولی جوان چون لالی مادرزاد زبانش بند آمده بود و در آن حال اسفبار، قادر به گفتن شهادتین نبود. گویا این اوضاع پیامبر را متوجه نكتهای كرده بود كه رو به حاضران، كه اندوهناك و وحشتزده، در تب و تاب بودند، كرد و فرمود: آیا این جوان، مادر دارد؟ یكى از بانوانی كه در آنجا بود گفت: آرى من مادرش هستم. پیامبر (ص) فرمود: آیا تو از پسرت ناراضى هستى؟ چشمها همه به لبهای مادر دوخته شده بود! مادر گفت: آرى، حدود شش سال است با او سخن نگفتهام. پیامبر (ص) به او فرمود: آیا اكنون به خاطر من از پسرت راضى مىشوى؟ زن؛ هرچه بود، مادر بود و دلش با آنكه آكنده از درد بود؛ اشك در چشمانش حلقه زد و و دلش برای جگرگوشهاش سوخت. و با طنین حزنناكی لب گشود و گفت: اى رسول خدا [در پیشگاه شما من كه باشم؛ من از او گذشتم و امیدوارم]خداوند به رضاى شما، از او راضى گردد. پیامبر كه توانسته بود رضایت مادر دلشكسته را جلب كند، رو به جوان محتضَر كرد و فرمود: بگو «لا اله الّا اللّه». در كمال حیرت، پسركی كه تا چند لحظهی پیش در چنگال مرگ با حالتی رقتبار جان میكند و بیتاب بود، آرام یافت و با كمال صراحت، شهادتین را فصیحانه بر زبان راند. بهت و حیرت بر تمام حاضران سیتره داشت. پیامبر (ص) به جوان گفت: چه مىبینى؟ و پسرك جواب داد: مرد سیاه چهرهی زشت رویى را مىنگرم، كه لباس چركین بر تن دارد و بوى متعفّنش آزارم میدهد، او بالاى سرم آمده تا حلقم را بگیرد و مرا خفه كند. پیامبر (ص) فرمود بگو: «یا مَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَ یَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُ عَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم؛ اى خداوندى كه عمل اندك را مىپذیرى و از گناه بسیار مىگذرى، عمل نیكِ اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستى». جوان آنچه را كه پیامبر میفرمود، تكرار میكرد. وقتی جوان دعا را به پایان رساند، پیامبر (ص) فرمود: اكنون بگو چه مىبینى؟ پسرك كه اكنون بسان كشتی طوفان زدهای كه بر ساحل نجات رسیده است، با آرامشی كه همهی حاضران را از التهاب میرهاند، گفت: آن شخص بد و سیاه چهره رفت و مردى خوشسیما و عطراگین و خوش لباس، به بالین من آمده است . پیامبر (ص) فرمود: دعا را دوباره تكرار كن. جوان بیدرنگ زبان گشود و آن را تكرار كرد كه «اى خداوندى كه عمل اندك را مىپذیرى و از گناه بسیار مىگذرى، عمل نیكِ اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزندهی مهربان هستى». تا دعا تمام شد دوباره پیامبر (ص) احوال جوان را پرسید و فرمود: چه مىبینى؟ و پسرك گفت: آن جوان خوش سیما را مىنگرم كه از من پرستارى مىكند. كام حاضران به لذتی كه جوان در آن غوطهور بود شیرین بود و همهمه مجلس را گرفته بود كه پسرك با تبسمی ملیح چشمهایش را بست و جان سپرد. حسین عسگری سایت تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 305]