تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 26 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آن‏اند و كوشش در عمل به آن است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816003584




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دختری که همسر یک گدا شــــــد


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: مادر سوسن در حالي که به شدت گريه مي کرد، مي گفت: يک سال پيش، همراه دختر بيست ساله ام سوسن از فرانسه به تهران آمدم. او در فرانسه، عاشق يک پسر فرانسوي به نام کريستين شده بود و من از آن جا که به عقائد اسلامي پايبندم خارج شدن دخترم را از اسلام امري محال و نشدني مي ديدم. به همين دليل، براي منتفي شدن قضيه و تنوع در روحيه دخترم، او را به تهران آوردم. زماني که سوسن دو ساله بود، همسرم فوت کرد و من با همسر دومم ازدواج کردم. او که بچه اي نداشت مانند يک پدر دلسوز و همسر فداکار تمامي بار زحمت من و سه فرزند خردسالم را که سوسن آخرين آنها بودف تحمل کرد؛ چندان که سوسن عاشق او بود و در بسياري از مسائل او را مهربان تر مي ديد. وقتي ما به تهران آمديم، فکري کردم سوسن در کنار هموطنان مهربان خود، عشق قبلي خود را فراموش خواهد کرد. ابتدا، فکر کردم بهتر است او را آزاد بگذارم تا با توجه به علاقه خود، براي زندگي روزمره اش برنامه ريزي کند. او که آشنايي به آداب و رسوم ايراني نداشت و حتي به زحمت به زبان فارسي صحبت مي کرد، شبي با دختر يکي از اقوام به ميهماني رفت و همين ميهماني سرآغازي براي تمام مشکلاتي که تاکنون لاينحل باقي مانده است شد. متاسفانه همان شب ميهماني، دخترم با گروهي از شيادان آشنا شد و همين امر باعث شد دخترم پنج روز بعد مفقود شود.قضيه از اين قرار بود که خسرو، پسر بي سرو پايي که در آن شب با سر و وضعي حسابي به ميهماني آمده بودف پاسپورت دخترم را از کيفش به سرقت برد و با ظاهرسازي وانمود کرد که من آن را برداشتم. همين سوء تفاهم ساده باعث شد دخترم نسبت به من بي اعتماد شود و از من فاصله بگيرد. خسرو با عنوان کردن اين مطلب که پدرش سفير و مادرم وکيل است و خودش داراي چندين مدرک دکترا و فوق ليسانس است، گفته بود من به عشق تو و کريستين چنان احترام مي گذارم که حاضرم تو را پيش او ببرم و شما را به هم برسانم. دخترم که در آن زمان تنها به فکر کريستين بود، جذب او شد. خسرو هر روز چنان از من و پدرش براي او صحبت مي کرد که ديگر دخترم از من متنفر شده بود. چند روز پس از اين آشنايي، متوجه شدم دخترم نيست. همان لحظه مي خواستم شکايت کنم ولي تمامي فاميل به من گفتند که اگر شکايت خود را به نيروي انتظامي ببرم آنها پس از يافتن دخترم با خسرو او را حتما به عقدش در خواهند آورد و من از ترس آن که خسرو دامادم شود، خود به جست و جوي دخترم پرداختم و در اين راه دراز که نه ماه به طول انجاميد با واقعياتي رلوبه رو شدم که تاب و تحمل را از من گرفته بود.
در اولين قدم براي پيدا کردن محل زندگي خسرو، متوجه شدم که پدر و مادرش بر سر راه ها به گدايي مشغولند. خانواده ما با تمام ثروت و تحصيلاتي که دارند کار شرافتمندانه را عار نمي دانند، ولي من نمي دانم چه گناهي مرتکب شدم که با داشتن يک داماد و يک عروس و 18 آپارتمان خالي در بهترين نقاط تهران، دختر کوچکم با آن همه محاسن بايد نان يک گدا را بخورد؟ وقتي کار به اين جا کشيده شد، به دادگاه شکايت کردم. وقتي دخترم را با چهره اي زرد در دادگاه ديدم، خواستم او را در آغوش بگيرم که خسرو اجازه نداد و همان لحظه متوجه شدم خسرو او را به عقد خود درآورده. داشتم از تعجب پس مي افتادم و ديدم همه چيز از دستم رفت. خواستم سوسن را متوجه اشتباهش کنم، به او گفتم: پدر و مادر خسرو گدا هستند و خودش هم مدرک ديپلم دارد. ابتدا، تعجب کرد، ولي بعد از روي لج بازي گفت: اينها برايم اهميتي ندارد. او حالا شوهر من است. نمي دانم حالا بايد چکار کنم، دستم از هر جا کوتاه است. حالا او زن عقدي خسرو شده. تنها راه چاره من اين است که از خدا بخواهم او را به من بازگرداند.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 123]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن