تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827076845




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جوانان و پرسشهای اخلاقی:


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: جوانان و پرسشهای اخلاقی:

مقدمه

به نظر مي‌رسد كه بحث از اخلاق كاربردي براي نسل نو و قشر جوان جامعه، در دنياي متجدّد امروز كه ارزش‌هاي اخلاقي، علناً زيرپا گذاشته و بدان بي‌اعتنايي مي‌شود، از ضروري‌ترين مباحث باشد. آشنايي اين نسل با ارزش‌هاي اخلاقي، خصوصاً مباحثي كه جنبه‌ي عملي و كاربردي در جوامع انساني داشته باشد، در زماني كه اصول ثابت و ارزشمند اخلاق مذهبي مسلمانان مورد هجمه‌ي كساني قرار گرفته كه اخلاق آرماني را مطرح كرده‏‎اند ـ در حالي كه خود هيچ اصل ثابت، حتّي مبدأ هستي، را معتقد نبوده، به اصالت انسان (اومانيسم) مي‌انديشند ـ امري ضروري و لازم مي‌باشد.
امروزه جوانان مسلمان در جوامع اسلامي به شدّت مورد حملات و تهديدات دشمنان قرار گرفته و بنگاه‌هاي وسيع تبليغاتي غرب در صدد به انحراف كشاندن آنها برآمده‌اند و همه‌ي تلاش و كوشش خود را به كار گرفته‎اند تا از يك جوان مسلمان، فردي بي‌هويّت و پوچ و بي‌اصالت ساخته، او را در حد جوانان غربي تنزّل دهند.
اعتياد، ابتذال، اختلال رواني و افراط در امور مادّي ورفاهي كه مورد مسابقه‌ي جوانان غربي است، امروزه به واسطه‌ي رسانه‌ها و مطبوعات در ميان جوانان مسلمان شرقي به شدّت تبليغ مي‌گردد؛ بنابراين بر نسل جوان مسلمان، فرض و لازم است كه با روي آوردن به دين، بر معرفت و شناخت خويش افزوده، در مقام عمل، خود را به آداب و رفتار ديني و مذهبي، مزيّن و آراسته سازد. آنچه كه بسيار با اهمّيّت به نظر مي‌رسد و بر فرد فرد جوانان مسلمان، توجّه به آن لازم است اين است كه: در مقام تحقيق مسائل ديني، اعتقادات و اخلاق را از كساني بگيرند كه همه‌ي حيات و عمر خويش را در قلمرو فهم قرآن و روايات مصروف داشته، آثار وجودي‌شان هدايتگر نسل‌هاي متمادي شده است. در زمان معاصر، آنان كه خوف گمراهي و انحرافات اعتقادي و اخلاقي را دارند، بايد بر عالمان وارسته‌اي چون امام خميني‌(ره) و علامه طباطبائي‌(ره) اقتدا نمايند؛ چون عقيده و عمل آنان كه به واسطه‌ي آثارشان بر جاي مانده است، راه‌گشاي همه‌ي معضلات علمي و عملي مي‌باشد. اين نه تنها ادّعاي ماست، بلكه اقرار و اعتراف استوانه‌هاي علمي است كه در باب آثار ايشان بيان داشته‌اند.
استاد شهيد مطهري «قده» ـ با آن همه علوم و معارفي كه داشت ـ در باب تفسير «الميزان» مي‌گويد: «تفسير الميزان همه‌اش با فكر نوشته نشده، من معتقدم كه بسياري از اين مطالب از الهامات غيبي است. كمتر مشكلي از مسائل علمي اسلامي برايم پيش آمده كه كليد حلّ آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم.» [1]
و نيز نويسنده‌ي معروف لبناني، شيخ محمد جواد مغنيه گفته است: «از وقتي كه الميزان به دست من رسيده است، كتابخانه‎ي من تعطيل شده و پيوسته در روي ميز مطالعه‌ام الميزان است.» [2]
در اين نوشتار مختصر، سعي شده است كه مباني تفكّرات آن عالم فرزانه را تحقيق و براي نسل جوان جامعه كه حافظان و نگهبانان خون پاك مقدس‌ترين جوانان اين مرز و بوم مي‌باشند ارائه نماييم، تا شايد از آن فكر الهي و قرآني، توشه‌اي عملي و علمي برگيريم.
مباني نظري اخلاق از نگاه علامه‌(ره)
ü علم اخلاق [1] چيست؟
ýاخلاق در لغت، جمع خلق است و خلق، ملكه‎اي را گويند كه مقتضي سهولت صدور فعل، بدون تفكر و تأمل است. [2]
علم اخلاق علمي است كه در آن، از تهذيب نفس و چگونگي رابطه‎ي افراد خانواده با يك‎ديگر و با جامعه بحث مي‌شود.
به نظر علامه طباطبايي‌(ره) علم اخلاق عبارت است از:
فنّي كه درباره‎ي ملكات انساني بحث مي‎كند؛ ملكاتي كه مربوط به قواي نباتي و حيواني و انساني اوست. و هدف اين بحث اين است كه فضايل را از رذايل جدا سازد؛ يعني اين علم مي‎خواهد معلوم كند كه كدام يك از ملكات نفساني انسان، خوب و نيك و مايه‎ي كمال و فضيلت اوست و چه ملكاتي، بد و رذيله و مايه‎ي نقص اوست تا آدمي بعد از شناسايي آنها، خود را با فضايل آراسته سازد و از رذايل فاصله گيرد. [3]
پس غايت و هدف علم اخلاق، شناخت فضيلت‎ها و چگونگي به كارگيري آنها در جهت تزكيه‎ي نفس و شناخت پليدي‎ها به منظور پاك كردن نفس از آنهاست؛ به همين جهت، علم اخلاق را علم سلوك يا تهذيب اخلاق يا حكمت عملي ناميده‎اند. [4]
گفتني است كه قيد «ملكه» در تعريف علم اخلاق براي اين است كه اوصاف اخلاقي در شخص، دوام و ثبات دارد و چون چنين قوايي در باطن و درون او وجود دارد، ستايش و ثناي عموم، متوجه او مي‎شود. پس اگر وصفي از اوصاف حميده يا رذيله، در فرد ملكه نشده و قوام و استقرار نيابد، جزء اخلاق به شمار نمي‎آيد؛ البته اين غايت علم اخلاق است. هدف و غايتِ كمالات اخلاقي از نگاه علامه، اكتفا نمودن به فضايل انساني نيست؛ بلكه مرحله و مرتبه‎اي بالاتر از آن است و آن، طلب و درخواست رضاي الهي است:
هنگامي كه ايمان بنده نسبت به پروردگارش شدت پيدا كرد و خود را به اين فكر مشغول نمود و اسماي حسناي الهي و صفات زيبايي را كه منزه از نقص و زشتي است در خود تقويت و مراقبت از نفس را تشديد نمود، خود را به حدي از عبوديت مي‎رساند كه در همه‎ي حالات، پروردگارش را ناظر اعمال خود مي‎بيند و نسبت به او، حب و علاقه‎ي شديدي نشان مي‎دهد و اين محبت تشديد مي‎گردد؛ طوري كه از همه چيز، قطع علاقه نموده و دوست نمي‎دارد مگر پروردگارش را و قلبش خضوع نمي‎كند مگر براي او. چنين عبدي به سادگي نمي‎لغزد و جز حسن و جمال الهي، چيزي نمي‎بيند و چيزي را دوست نمي‎دارد مگر آنچه را كه خداوند سبحان دوست دارد. [5]
پس، از منظر علاّمه‌(ره)، غايت اخلاق در اسلام، نه تنها كسب و تحصيل فضايل اخلاقي، بلكه طلب رضاي الهي در همه‎ي امور باطني و ظاهري است؛ يعني اسلام بر خلاف ساير مكاتب، اخلاق را صرفاً در حسن فعلي محدود و محصور نكرده است؛ بلكه علاوه بر حسن فعلي به حسن فاعلي هم نظر دارد و اين دو بدون علم و معرفت حاصل نمي‎شود.
از نگاه ايشان هر چند كه اوصاف اخلاقي متكثر و متعدّدند، اما سرچشمه و منشأ همه‎ي آن خصايص، قواي سه‌گانه‌اي است كه محرّك نفس انساني براي كسب علوم عملي است؛ علومي كه تمام رفتار و اعمال آدمي به آن علوم برگشت مي‎كند: قوّه‎ي شهويه، غضبيه و عاقله؛ زيرا همه‎ي افعال آدمي يا از قبيل جلب منفعت است، مثل خوردن و نوشيدن و پوشيدن (قوه‎ي شهويه) و يا از قبيل دفع ضرر است، مانند دفاع از جان و مال و آبرو (قوه‎ي غضبيه) و يا براي تصوّر و تصديق است (قوه‎ي ناطقه). ذات و جوهر آدمي معجوني از اين سه قوّه است. اوصاف اخلاقي، زماني در وجودش نهادينه مي‎شود كه اين قواي سه‌گانه تعديل گردند؛ يعني نه به سمت افراط كشيده شوند و نه به سمت تفريط.
علم اخلاق، وسيله‎اي است براي معرفت و شناخت حدود اعتدال قواي انساني و چگونگي استقرار آن در باطن و درون آدمي. راه علمي و معرفتي‎اش، اذعان و ايمان بدان‌هاست و طريقه‎ي عملي آن، تكرار آنهاست تا در نفس رسوخ نمايد. [6]

ü فرق ادب و اخلاق چيست؟
ý با توجه به تعريفي كه از علم اخلاق بيان شد، اين مطلب بدست مي‎آيد كه اخلاق و خُلقيات انساني، جزء ملكات نفساني به شمار آمده، در نهاد و باطن او جاي دارد؛ اما آيا آداب انساني نيز چنين است؟
علامه طباطبايي‌(ره) در اين زمينه مي‎فرمايند:
برخي تصور مي‎كنند كه اخلاق و آداب، هيچ گونه تمايزي با هم ندارند؛ در حالي كه چنين نيست؛ زيرا اخلاق عبارت است از: ملكات راسخ در روح، و در واقع، وصفي از اوصاف روح مي‎باشد؛ ولي آداب عبارت است از: هيئت‎هاي زيبايي كه اعمال و رفتار آدمي بدان متّصف مي‎گردد كه نحوه‎ي صدور اين اعمال به صفات روحي شخص بستگي دارد و پر واضح است كه ميان اتّصاف روح به اخلاقيات و اتّصاف عمل به آداب، تفاوت بسياري وجود دارد» [7]؛ «پس ادب، ظرافت و دقت در عمل را گويند. وقتي انسان متوجّه حالات خويش باشد و با ظرافت و زيبايي خاصّي عمل را انجام دهد، گفته مي‎شود كه فلاني مؤدّب است؛ نظير ادب نشستن در حال نماز و ادب راه رفتن با طمأنينه و … [8]
عمل وقتي ظريف و جميل است كه داراي دو ويژگي باشد: اوّل اين كه مشروع باشد و دوم آن كه از روي اختيار و اراده باشد. با فقدان اين دو ويژگي، عمل را مؤدّبانه نمي‌گويند و اگر اختلافي باشد، در تعيين و تشخيص مصداق است.
ادب انساني همان هيئت و تركيب زيباي اعمال ديني است كه تابع مقصود و مطلوب نهايي در حيات و زندگي اوست. پس آداب انسان‌ها در حقيقت آثار و نتايج نفسند و ممكن نيست كه فعل كسي با امور دروني و نفساني او مخالف باشد. گفتار آدمي، خود فعلي از افعال بدني است. به اين ترتيب نمي‎توان سخني را به زبان آورد و يا فعلي را مرتكب شد كه خلاف آن در باطنش رسوخ كرده باشد. بنابراين آداب و رفتار نيك، حاكي از باطن پاك و نيك است و رفتار و اعمال و كلام پليد، ناشي از اخلاق زشت و پليد.
البتّه برخي فرق ديگري را بيان كرده‎اند و آن اين است كه اگر واژه‎ي اخلاق در مورد افعال ستودني به كار رود، بيانگر ادب خواهد بود؛ زيرا ادب فقط درباره‎ي خصلت‎هايي به كار مي‎رود كه نيكو باشد؛ مثلاً اگر گفته شود ادب قاضي، يعني كارهاي شايسته‎اي كه قاضي انجام مي‎دهد. اين تمايز مورد قبول و پذيرش علاّمه نمي‎باشد.
اگر ادب را صرفاً به معناي خصايص نيكو بگيريم، در حقيقت معناي آن را محدود ساخته‎ايم؛ پس بهتر است كه ادب را لفظ و واژه‎ي عام بگيريم تا شامل همه‎ي صفات، اعم از نيك و بد بشود. بنابراين بهترين نظر در اين زمينه، نظر علامه‎ طباطبايي‌(ره) است.

ü هدف اخلاق چيست؟
ý اخلاق از نظر حكما و فلاسفه به معناي حاكميّت عقل و اراده بر وجود انسان است كه تمام ميل‎هاي فردي و اجتماعي را تدبير نمايد. [9] در پاسخ به اين پرسش كه هدف اخلاقي چيست، با سه نظريه مواجه مي‎شويم: [10]
الف . اين كه بايد باطن و نفس خويش را اصلاح نموده، ملكات نفساني را تعديل كرد تا صفات نيك و اوصاف پسنديده، اوصافي كه مردم و جامعه آن را مي‎ستايند حاصل گردد؛ براي وصول به اين مقام، دو مرحله را بايد سپري كرد: نخست، تلقين علمي و مرحله‎ي بعدي، تكرار عملي است.
ب . نظريه‌ي دوّم، همانند قول اول است؛ ولي در هدف و غايت، با آن تفاوت دارد. از ديدگاه گروه اول، هدف از اصلاح و تهذيب نفس (اخلاقي شدن)، جلب توجه و حمد و ثناي مردم است؛ ولي در نظريه‎ي دوم، هدف را سعادت حقيقي و ايمان واقعي به آيات الهي مي‎داند. اين گروه، سعادت را در خوش‎بين بودن مردم نسبت به كسي نمي‎دانند؛ بلكه سعادت را مرهون ايمان به خدا مي‎دانند. اين دو ديدگاه در اين نكته اتّفاق دارند كه هدف نهايي انسان‌ها، برتري و فضليتشان در مقام عمل است.
ج . نظريه‎ي سوم، در روش، مشابه دو قول مذكور است، ولي در هدف، با آن دو متفاوت است. اين گروه معتقدند كه: غرض از تهذيب اخلاق، صرفاً رضاي الهي است، نه آراستن خويش براي جلب نظر مردم و حمد و ثناي آنان.
علاّمه طباطبايي در بيان تفاوت و تمايز اين سه نظر مي‎فرمايند:
اين سه مسلك به واسطه‎ي غايات و فوايدي كه دارند، مختلف مي‎شوند. در قول سوم، اعتدال اخلاقي يك معنا دارد و در دو مسلك قبلي، معناي ديگر؛ چون وقتي ايمان بنده زياد گردد، قلبش مجذوب تعقّل و تفكّر درباره‎ي پروردگارش مي‎گردد و هميشه دوست دارد كه به ياد او باشد و اسماي حسناي او را در نظر گرفته، صفات جميل او را برشمارد. و اين مراقبت و به ياد محبوب بودن، رو به ترقّي مي‎رود تا آن جا كه در وقت عبادت، احساس مي‎كند او را مي‎بيند و اين موجب شدّت محبّت به خدا مي‎شود؛ چنين كسي در تمامي حركات و سكناتش از خدا و فرستاده‎ي خدا پيروي مي‎كند. در اثر تداوم اين حالت، پيوند و اتصال به محبوب، در او چنان مي‎شود كه هيچ كسي را جز پروردگارش دوست نمي‎دارد و دلش جز براي او خاضع و خاشع نمي‎شود. اين جا است كه به كلّي نحوه‎ي ادراك و طرز تفكّر او و نيز برخورد و رفتارش عوض مي‎شود؛ يعني هيچ چيزي را نمي‎بيند، مگر آن كه خداي سبحان را قبل از آن و با آن مي‎بيند؛ بنابراين طرز فكر و رفتارش غير از ديگران است، همه‎ي برخوردهاي او براي خداست، اهداف او با اهداف ديگران متفاوت است؛ چون او تا به حال همانند ديگران، هرچه مي‎كرد به منظور كمال خود مي‎كرد؛ ولي حالا هر كاري مي‌كند بدان جهت است كه محبوبش دوست مي‌دارد. پس آنچه كه در نظر ديگران فضيلت شمرده شده، شايد در اين نظر رذيلت شمرده شود و بالعكس. [11]
بنابراين، تمايز اقوال سه گانه در اين است كه طبق نظريه‌ي اوّل، متّصف شدن به اوصاف اخلاقي، صرفاً براي جلب توجّه ديگران و وصل به مقامي است كه مردم آن را بستايند؛ ولي در نظريه‌ي دوم، ‌هدف متّصف شدن به صفات اخلاقي،‌ حمد و ثناي ديگران نيست؛ بلكه به خاطر ايمان به تعاليم و دستورهاي الهي است و اگر اين روحيّه‌ي تعبّدپذيري نبود، به آداب و اخلاق ديني در زندگي خود چندان توجه نداشت و تفاوت اين قول با قول سوم كه مرحله‌ي كامل‌تري از آن مي‌باشد، در اين است كه مطابق نظريه‌ي سوم، فرد صرفاً رضاي الهي را در نظر دارد؛ يعني در اثر تقويت ايمان به مرحله‌اي از كمال دست مي‎يابد كه خدا را در همه‌ي حركات و سكنات شاهد و ناظر مي‌بيند كه اين عالي‌ترين مرحله‌ي كمال انسان در مقام عمل و نظر است.
نظراتي كه بيان شد، مسلك‌هاي سه گانه‌اي بود كه فلاسفه در باب هدف اخلاق تبيين كرده‌اند؛ البته قول ديگري هم وجود دارد كه مربوط به نسبيت اخلاق است كه در بخش‌هاي بعدي بدان خواهيم پرداخت.

ü چه ارتباطي ميان علم و اخلاق وجود دارد؟
ý آيا صفات اخلاقي با كسب معرفت و تحصيل علم، ارتباط و پيوندي دارند يا خير؟ آيا مي‎توان گفت كه انسان‌هاي عالم و انديشمند، داراي محاسن و نيكي‎هاي اخلاقي هستند و همه‎ي انحرافات اخلاقي از جانب جاهلان و افراد عوام صورت مي‎گيرد؟ آيا اين يك اصل و قاعده‎ي پذيرفته شده‎اي است كه بر اساس آن، زشتي‎هاي اخلاقي و نابه‎هنجاري‎هاي اجتماعي را به غير عالمان و همه‎ي خوبي‎ها و رفتارهاي مناسب و آثار و نتايج مطلوب آن را به قشر آگاه و عالمان جامعه اسناد دهيم؟ آيا علم و اخلاق هماهنگ‎ هستند، يا اين كه دو مقوله‎ي جداي از يك‎ديگرند و هيچ گونه ارتباطي ميانشان متصوّر نيست؟
براي پاسخ به اين پرسش، نخست بايد اين ابهام را رفع نمود كه مراد از علم در اين جا چه نوع علمي است. اگر مقصود از علم در پرسش فوق، مطلق علم باشد، پاسخ منفي است؛ يعني چنين نيست كه اگر كسي علوم را فرا گرفت و در فنّ خاصي متخصص گرديد، فرد با اخلاقي مي‎شود؛ به عنوان مثال، اگر در رشته‎ي پزشكي يا مهندسي، يك پزشك يا مهندس ماهري شد، پس فرد با اخلاقي است. بنابراين اگر علم به معناي عام و كلي باشد كه شامل همه‌ي علوم گردد، پاسخ اين است كه اخلاق با بسياري از اين علوم هيچ گونه ارتباط و پيوندي ندارد؛ ولي اگر مراد از علم، معارف حقيقي و علوم نافع [12] باشد، بايد گفت كه ميانشان پيوند عميق وجود دارد. علمي كه در انسان، تفكر صحيح را به وجود آورد و فكر درست به او اعطا نمايد، قطعاً در تمام ابعاد زندگي او اثر خواهد گذاشت. اين كه اين معارف و تفكرات صحيح كدام است، در قرآن به طور صريح بيان نشده است. علاّمه طباطبايي‌(ره) مي‎فرمايند:
زندگي انسان يك زندگي و حيات فكري است و تفكر آدمي هر چه قدر صحيح‎تر باشد، حيات انساني پايدار‎تر است، پس حيات ارزشمند، بر پايه‎ي فكر و معرفت ارزشمند استوار است؛ چنان كه اين نكته را خداوند در آياتي از قرآن بيان فرموده است. هر چند كه اين فكر صحيح در قرآن معين نشده است وليكن اگر انسان به فطرت خويش مراجعه نمايد آن را خواهد يافت. [13]
اگر معرفت صحيح و فكر درست، موجب قوام و پايداري زندگي انساني شود و او را به سوي كمال و سعادت رهنمون سازد، بدون ترديد، بايد در بُعد اخلاقي نيز تأثيرگذار باشد؛ چون شخصي كه از حيث رفتاري، مؤدب به آداب ديني نگردد، دست‎يابي به حيات انساني و وصول به كمالات معنوي، براي او مقدور نخواهد بود.
پس هرگز نمي‎توان پيوند تحصيل تفكر درست را با آراسته شدن به آداب و اخلاق ديني ناديده گرفت.

ü صفات اخلاقي مطلقند يا نسبي؟ نسبيت اخلاق به چه معنا است؟
ý وقتي سخن از اخلاق و صفات و خصوصيات اخلاقي به ميان مي‎آيد، آن را به جهات مختلف، قابل تقسيم مي‎دانند؛ به عنوان مثال، گاهي گفته مي‎شود اخلاق بر دو قسم است: اخلاق زشت و اخلاق زيبا؛ اخلاق پويا و اخلاق ايستا؛ اخلاق انساني و اخلاق حيواني؛ اخلاق ذاتي و عرضي؛ قطعي و موقت و … يكي ديگر از تقسيمات اخلاق، تقسيم آن به مطلق و نسبي است. قبل از پاسخ به اين پرسش، لازم است كه توضيح مختصري از اين دو معنا ارائه نماييم تا در مقام پاسخ، هيچ گونه ابهامي باقي نماند.
اخلاق مطلق: منظور از اخلاق مطلق، مجموعه‎ي رفتارهاي ثابتي است كه براي همه‎ي زمان‌ها و مكان‌ها مناسب به شمار مي‎آيند و با مكان و زمان خاص، تغيير و تحولي در اصول و قواعد آن ايجاد نمي‎شود.
اخلاق نسبي: مجموعه‎اي از قواعد رفتاري است كه در يك زمان معين، براي جامعه‎ي معيني به رسميّت شناخته شده‎اند؛ مانند اخلاق اعراب، اخلاق ايرانيان، اخلاق روميان.
اخلاق به اين معنا با شرايط خاص و در مكان‌هاي خاص، دستخوش تغيير و تحول مي‎گردد. [14] نسبيّت اخلاق به اين معناست كه تمام صفات اخلاقي در همين معنا محدود و محصور گردد؛ يعني تمام اصول اخلاقي و قواعد رفتاري انسان‌ها متغير و غير ثابتند و در بعد اخلاقي، اصول ثابتي وجود ندارد و تقسيم اخلاق به مطلق و نسبي براي آنان كه قائل به نسبيت اخلاقند، تقسيم پذيرفته شده‎اي نيست.
بنابراين، نسبيت اخلاق به اين معناست كه هيچ معيار ثابتي براي خوب و بد اخلاقي وجود ندارد. ممكن است يك چيز در يك زمان و تحت يك شرايط خاص، از نظر اخلاقي خوب باشد و همان چيز در زمان و شرايط ديگر، ضد اخلاقي به حساب آيد. براي فن اخلاق هيچ اصل ثابتي نيست؛ چون اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در اجتماعات و تمدن‎هاي مختلف، اختلاف مي‎پذيرد و چنين نيست كه هر چه در يك جا خوب است، همه جا خوب و فضيلت باشد. پس در جوامع بشري، نه حسن مطلق داريم و نه قبح مطلق، بلكه اين دو هميشه نسبي‌اند و وقتي حسن و قبح نسبي باشد، قهراً فضايل و رذايل اخلاقي نيز محكوم به دگرگوني است.
و اما آيا واقعاً صفات اخلاقي نسبي‎اند و يا اين كه در اخلاق، قواعد و اصول ثابتي هم وجود دارد؟ بيش‎تر انديشمندان اسلامي كه در اين باب سخن گفته‎اند، منشأ اين تفكر را از متفكران غرب و يا مكاتب سوسياليستي دانسته‎اند كه با اصول اوليّه‎ي اديان الهي در تضاد است. استاد شهيد مطهري(ره) در پاسخ به اين پرسش مي‎فرمايند:
اصول اوليّه‎ي اخلاق، معيارهاي اوليّه‎ي انسانيّت، مطلق است، و به هيچ وجه نسبي نيست، ولي معيارهاي ثانوي، نسبي است. در سيره‎ي رسول اكرم(ص) يك سلسله اصول را مي‎بينيم كه اين اصول باطل است؛ پيامبر(ص) در سيره‎ي خود هرگز از اين روش‎ها در هيچ شرايطي استفاده نكرده است، هم چنان كه ائمه(ع) نيز از اين اصول و معيارها استفاده نكرده‎اند. اين‎ها از نظر اسلام در همه‎ي شرايط و مكان‌ها و زمان‌ها بد است. [15]
نبايد فراموش كرد كه اصول اخلاقي؛ مثل خويشتن‎داري، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملي و محلي فرق دارد. طرز زندگي كردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشيدن، همه، امور نسبي‎اند كه در محيط‎هاي مختلف فرق دارند. اين‌ها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولي شجاعت و بخشندگي، واقعيتي است كه در ده هزار سال قبل ممدوح و نيكو بوده و هم اكنون نيز اصالت و واقعيت خود را حفظ كرده است، در هيچ جاي دنيا سخاوت و شجاعت، زشت تلقي نشده است. اگر اينها ارزش خود را از دست دهند، معلوم مي‎شود كه فطرت انساني، محكومِ جنبه‎هايِ حيواني گشته است. [16]
علاّمه طباطبايي‌(ره) در ردّ نظريه‎ي نسبيّت اخلاق مي‎فرمايند:
اين نظريه آن طور كه برخي فكر مي‎كنند نظريه‌ي جديدي نيست؛ براي اين كه كلبي‎ها كه طايفه‎اي از يونانيان قديم بودند همين مسلك را داشتند و نيز مزدكي‎ها [17] بر همين مرام عمل مي‎كردند و نيز در برخي از قبايل وحشي افريقا و مناطق ديگر سابقه دارد. و به هر حال مسلكي فاسد است و دليلي كه بر آن اقامه شده از بيخ و بن فاسد است. وقتي مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد مي‎شود. [18]
علامه‌(ره) ضمن جدّي دانستن اشكال مزبور و شايد به دليل گسترش اين تفكر در ميان برخي از روشن‎فكران ديني تلاش كرده‎اند با دقت بسيار به پاسخ آن بپردازند.
پاسخي كه ايشان فرمودند بسيار مفصل است كه خلاصه‎ي آن با مقدماتي كه بيان كرده‎اند چنين است:
1. هر يك از موجودات و افراد انساني داراي شخصيت خاص خودند، و وجود خارجي هر كس عين شخصيت اوست.
2. موجود خارجي هر چند تحت قانون تحول و حركت عمومي قرار دارد؛ اما امتداد وجودي او محفوظ است، در عين اين كه تحول را پذيراست، ولي قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غير اين صورت لازم بود كه دو موجود باشد. پس حركت، امري واحد است كه وقتي با حدودش مقايسه مي‎شود متكثر و متعدد مي‎گردد.
3. انسان موجودي است طبيعي و داراي افراد و احكام خاص. آنچه خلق مي‎شود فرد و شخص انسان است نه كلي انسان. و اين افراد انساني، وجودي ناقص دارند كه نيازمند استكمالند. و استكمال آنان در زندگي اجتماعي است. پس اجتماع در حركت است، اما با تك تك انسان‌ها؛ چون اجتماع از احكام طبيعت انساني است، مطلق اجتماع نيز از احكام نوع مطلق انساني است.
4. انسان در بقاي خويش محتاج كمالاتي است و خلقتش نيز مجهز به جهازي است كه با آن مي‎تواند آنها را كسب نمايد؛ مثل دستگاه گوارش.
با حفظ اين چهار مقدمه مي‎گوييم كه: انسان داراي چهار ملكه از فضايل نفساني است (عفت، شجاعت، حكمت و عدالت) كه همه حسنه و نيكو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان كه سعادت و كمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتي انسان نسبت به طبيعت خود چنين وضعي دارد، در ظرف اجتماع نيز چنين است؛ يعني چنين نيست كه ظرف اجتماع، صفات دروني او را از بين ببرد. چگونه اين امر ممكن است، در حالي كه خود اجتماع را همين طبيعت درست كرده است.
همه‎ي اين صفات چهارگانه كه براي افراد بيان شد فضيلت، و مقابل آنها رذيلت است و اين، در اجتماع خاص انساني حكم‎فرما است، پس با اين بيان روشن مي‎گردد كه در اجتماع انساني، حسن و قبحي وجود دارد و هرگز اجتماعي پيدا نمي‎شود كه خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقي انسان كه چهار فضيلتند براي ابد، خوب و صفات مقابل آنها براي ابد، رذيله و بد هستند، و وقتي در اصول اخلاقي، قضيه از اين قرار بود، فروع نيز به اين اصول برمي‎گردند.
پس بيانات ماديين و ديگران در فن اخلاق ساقط و بي‎اعتبار است. و اين كه گفته‎اند نيكو نسبتاً نيكو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبح‎ها بر حسب اختلاف منطقه‎ها مختلف و متعدد مي‎شود، مغالطه‎اي است ميان اطلاق مفهومي به معناي كليت و اطلاق وجودي به معناي استمرار وجود. [19]
خلاصه اين كه انسان‌ها داراي فطرتي واحدند؛ بنابراين تأثير عمل‎كردها بر روي انسان‌هايي كه داراي فطرتي واحدند، نمي‎تواند متعدد و مختلف باشد؛ بلكه بايد يكسان باشد. پس اگر امري فضيلت است براي همه‎ي انسان‌ها فضيلت محسوب مي‎شود و اگر رذيلت است براي همه‎ي آنها رذيلت مي‎باشد.
اگر سؤال شود كه فطرت در شرايط مختلف، عكس العمل‎هاي متفاوتي از خود نشان مي‎دهد، در پاسخ خواهيم گفت كه هرگز فطرت انساني دستخوش تغيير و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعليمات غلط و ناصحيح ناشي مي‎شود، نه از تغيير و دگرگوني فطرت.
انسان براساس فطرت، مسير مشخصي را طي مي‎كند مگر اين كه عوامل خارجي و قشري، او را از راهش منحرف كرده باشد. [20]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 87]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن