محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827076845
جوانان و پرسشهای اخلاقی:
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: جوانان و پرسشهای اخلاقی:
مقدمه
به نظر ميرسد كه بحث از اخلاق كاربردي براي نسل نو و قشر جوان جامعه، در دنياي متجدّد امروز كه ارزشهاي اخلاقي، علناً زيرپا گذاشته و بدان بياعتنايي ميشود، از ضروريترين مباحث باشد. آشنايي اين نسل با ارزشهاي اخلاقي، خصوصاً مباحثي كه جنبهي عملي و كاربردي در جوامع انساني داشته باشد، در زماني كه اصول ثابت و ارزشمند اخلاق مذهبي مسلمانان مورد هجمهي كساني قرار گرفته كه اخلاق آرماني را مطرح كردهاند ـ در حالي كه خود هيچ اصل ثابت، حتّي مبدأ هستي، را معتقد نبوده، به اصالت انسان (اومانيسم) ميانديشند ـ امري ضروري و لازم ميباشد.
امروزه جوانان مسلمان در جوامع اسلامي به شدّت مورد حملات و تهديدات دشمنان قرار گرفته و بنگاههاي وسيع تبليغاتي غرب در صدد به انحراف كشاندن آنها برآمدهاند و همهي تلاش و كوشش خود را به كار گرفتهاند تا از يك جوان مسلمان، فردي بيهويّت و پوچ و بياصالت ساخته، او را در حد جوانان غربي تنزّل دهند.
اعتياد، ابتذال، اختلال رواني و افراط در امور مادّي ورفاهي كه مورد مسابقهي جوانان غربي است، امروزه به واسطهي رسانهها و مطبوعات در ميان جوانان مسلمان شرقي به شدّت تبليغ ميگردد؛ بنابراين بر نسل جوان مسلمان، فرض و لازم است كه با روي آوردن به دين، بر معرفت و شناخت خويش افزوده، در مقام عمل، خود را به آداب و رفتار ديني و مذهبي، مزيّن و آراسته سازد. آنچه كه بسيار با اهمّيّت به نظر ميرسد و بر فرد فرد جوانان مسلمان، توجّه به آن لازم است اين است كه: در مقام تحقيق مسائل ديني، اعتقادات و اخلاق را از كساني بگيرند كه همهي حيات و عمر خويش را در قلمرو فهم قرآن و روايات مصروف داشته، آثار وجوديشان هدايتگر نسلهاي متمادي شده است. در زمان معاصر، آنان كه خوف گمراهي و انحرافات اعتقادي و اخلاقي را دارند، بايد بر عالمان وارستهاي چون امام خميني(ره) و علامه طباطبائي(ره) اقتدا نمايند؛ چون عقيده و عمل آنان كه به واسطهي آثارشان بر جاي مانده است، راهگشاي همهي معضلات علمي و عملي ميباشد. اين نه تنها ادّعاي ماست، بلكه اقرار و اعتراف استوانههاي علمي است كه در باب آثار ايشان بيان داشتهاند.
استاد شهيد مطهري «قده» ـ با آن همه علوم و معارفي كه داشت ـ در باب تفسير «الميزان» ميگويد: «تفسير الميزان همهاش با فكر نوشته نشده، من معتقدم كه بسياري از اين مطالب از الهامات غيبي است. كمتر مشكلي از مسائل علمي اسلامي برايم پيش آمده كه كليد حلّ آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم.» [1]
و نيز نويسندهي معروف لبناني، شيخ محمد جواد مغنيه گفته است: «از وقتي كه الميزان به دست من رسيده است، كتابخانهي من تعطيل شده و پيوسته در روي ميز مطالعهام الميزان است.» [2]
در اين نوشتار مختصر، سعي شده است كه مباني تفكّرات آن عالم فرزانه را تحقيق و براي نسل جوان جامعه كه حافظان و نگهبانان خون پاك مقدسترين جوانان اين مرز و بوم ميباشند ارائه نماييم، تا شايد از آن فكر الهي و قرآني، توشهاي عملي و علمي برگيريم.
مباني نظري اخلاق از نگاه علامه(ره)
ü علم اخلاق [1] چيست؟
ýاخلاق در لغت، جمع خلق است و خلق، ملكهاي را گويند كه مقتضي سهولت صدور فعل، بدون تفكر و تأمل است. [2]
علم اخلاق علمي است كه در آن، از تهذيب نفس و چگونگي رابطهي افراد خانواده با يكديگر و با جامعه بحث ميشود.
به نظر علامه طباطبايي(ره) علم اخلاق عبارت است از:
فنّي كه دربارهي ملكات انساني بحث ميكند؛ ملكاتي كه مربوط به قواي نباتي و حيواني و انساني اوست. و هدف اين بحث اين است كه فضايل را از رذايل جدا سازد؛ يعني اين علم ميخواهد معلوم كند كه كدام يك از ملكات نفساني انسان، خوب و نيك و مايهي كمال و فضيلت اوست و چه ملكاتي، بد و رذيله و مايهي نقص اوست تا آدمي بعد از شناسايي آنها، خود را با فضايل آراسته سازد و از رذايل فاصله گيرد. [3]
پس غايت و هدف علم اخلاق، شناخت فضيلتها و چگونگي به كارگيري آنها در جهت تزكيهي نفس و شناخت پليديها به منظور پاك كردن نفس از آنهاست؛ به همين جهت، علم اخلاق را علم سلوك يا تهذيب اخلاق يا حكمت عملي ناميدهاند. [4]
گفتني است كه قيد «ملكه» در تعريف علم اخلاق براي اين است كه اوصاف اخلاقي در شخص، دوام و ثبات دارد و چون چنين قوايي در باطن و درون او وجود دارد، ستايش و ثناي عموم، متوجه او ميشود. پس اگر وصفي از اوصاف حميده يا رذيله، در فرد ملكه نشده و قوام و استقرار نيابد، جزء اخلاق به شمار نميآيد؛ البته اين غايت علم اخلاق است. هدف و غايتِ كمالات اخلاقي از نگاه علامه، اكتفا نمودن به فضايل انساني نيست؛ بلكه مرحله و مرتبهاي بالاتر از آن است و آن، طلب و درخواست رضاي الهي است:
هنگامي كه ايمان بنده نسبت به پروردگارش شدت پيدا كرد و خود را به اين فكر مشغول نمود و اسماي حسناي الهي و صفات زيبايي را كه منزه از نقص و زشتي است در خود تقويت و مراقبت از نفس را تشديد نمود، خود را به حدي از عبوديت ميرساند كه در همهي حالات، پروردگارش را ناظر اعمال خود ميبيند و نسبت به او، حب و علاقهي شديدي نشان ميدهد و اين محبت تشديد ميگردد؛ طوري كه از همه چيز، قطع علاقه نموده و دوست نميدارد مگر پروردگارش را و قلبش خضوع نميكند مگر براي او. چنين عبدي به سادگي نميلغزد و جز حسن و جمال الهي، چيزي نميبيند و چيزي را دوست نميدارد مگر آنچه را كه خداوند سبحان دوست دارد. [5]
پس، از منظر علاّمه(ره)، غايت اخلاق در اسلام، نه تنها كسب و تحصيل فضايل اخلاقي، بلكه طلب رضاي الهي در همهي امور باطني و ظاهري است؛ يعني اسلام بر خلاف ساير مكاتب، اخلاق را صرفاً در حسن فعلي محدود و محصور نكرده است؛ بلكه علاوه بر حسن فعلي به حسن فاعلي هم نظر دارد و اين دو بدون علم و معرفت حاصل نميشود.
از نگاه ايشان هر چند كه اوصاف اخلاقي متكثر و متعدّدند، اما سرچشمه و منشأ همهي آن خصايص، قواي سهگانهاي است كه محرّك نفس انساني براي كسب علوم عملي است؛ علومي كه تمام رفتار و اعمال آدمي به آن علوم برگشت ميكند: قوّهي شهويه، غضبيه و عاقله؛ زيرا همهي افعال آدمي يا از قبيل جلب منفعت است، مثل خوردن و نوشيدن و پوشيدن (قوهي شهويه) و يا از قبيل دفع ضرر است، مانند دفاع از جان و مال و آبرو (قوهي غضبيه) و يا براي تصوّر و تصديق است (قوهي ناطقه). ذات و جوهر آدمي معجوني از اين سه قوّه است. اوصاف اخلاقي، زماني در وجودش نهادينه ميشود كه اين قواي سهگانه تعديل گردند؛ يعني نه به سمت افراط كشيده شوند و نه به سمت تفريط.
علم اخلاق، وسيلهاي است براي معرفت و شناخت حدود اعتدال قواي انساني و چگونگي استقرار آن در باطن و درون آدمي. راه علمي و معرفتياش، اذعان و ايمان بدانهاست و طريقهي عملي آن، تكرار آنهاست تا در نفس رسوخ نمايد. [6]
ü فرق ادب و اخلاق چيست؟
ý با توجه به تعريفي كه از علم اخلاق بيان شد، اين مطلب بدست ميآيد كه اخلاق و خُلقيات انساني، جزء ملكات نفساني به شمار آمده، در نهاد و باطن او جاي دارد؛ اما آيا آداب انساني نيز چنين است؟
علامه طباطبايي(ره) در اين زمينه ميفرمايند:
برخي تصور ميكنند كه اخلاق و آداب، هيچ گونه تمايزي با هم ندارند؛ در حالي كه چنين نيست؛ زيرا اخلاق عبارت است از: ملكات راسخ در روح، و در واقع، وصفي از اوصاف روح ميباشد؛ ولي آداب عبارت است از: هيئتهاي زيبايي كه اعمال و رفتار آدمي بدان متّصف ميگردد كه نحوهي صدور اين اعمال به صفات روحي شخص بستگي دارد و پر واضح است كه ميان اتّصاف روح به اخلاقيات و اتّصاف عمل به آداب، تفاوت بسياري وجود دارد» [7]؛ «پس ادب، ظرافت و دقت در عمل را گويند. وقتي انسان متوجّه حالات خويش باشد و با ظرافت و زيبايي خاصّي عمل را انجام دهد، گفته ميشود كه فلاني مؤدّب است؛ نظير ادب نشستن در حال نماز و ادب راه رفتن با طمأنينه و … [8]
عمل وقتي ظريف و جميل است كه داراي دو ويژگي باشد: اوّل اين كه مشروع باشد و دوم آن كه از روي اختيار و اراده باشد. با فقدان اين دو ويژگي، عمل را مؤدّبانه نميگويند و اگر اختلافي باشد، در تعيين و تشخيص مصداق است.
ادب انساني همان هيئت و تركيب زيباي اعمال ديني است كه تابع مقصود و مطلوب نهايي در حيات و زندگي اوست. پس آداب انسانها در حقيقت آثار و نتايج نفسند و ممكن نيست كه فعل كسي با امور دروني و نفساني او مخالف باشد. گفتار آدمي، خود فعلي از افعال بدني است. به اين ترتيب نميتوان سخني را به زبان آورد و يا فعلي را مرتكب شد كه خلاف آن در باطنش رسوخ كرده باشد. بنابراين آداب و رفتار نيك، حاكي از باطن پاك و نيك است و رفتار و اعمال و كلام پليد، ناشي از اخلاق زشت و پليد.
البتّه برخي فرق ديگري را بيان كردهاند و آن اين است كه اگر واژهي اخلاق در مورد افعال ستودني به كار رود، بيانگر ادب خواهد بود؛ زيرا ادب فقط دربارهي خصلتهايي به كار ميرود كه نيكو باشد؛ مثلاً اگر گفته شود ادب قاضي، يعني كارهاي شايستهاي كه قاضي انجام ميدهد. اين تمايز مورد قبول و پذيرش علاّمه نميباشد.
اگر ادب را صرفاً به معناي خصايص نيكو بگيريم، در حقيقت معناي آن را محدود ساختهايم؛ پس بهتر است كه ادب را لفظ و واژهي عام بگيريم تا شامل همهي صفات، اعم از نيك و بد بشود. بنابراين بهترين نظر در اين زمينه، نظر علامه طباطبايي(ره) است.
ü هدف اخلاق چيست؟
ý اخلاق از نظر حكما و فلاسفه به معناي حاكميّت عقل و اراده بر وجود انسان است كه تمام ميلهاي فردي و اجتماعي را تدبير نمايد. [9] در پاسخ به اين پرسش كه هدف اخلاقي چيست، با سه نظريه مواجه ميشويم: [10]
الف . اين كه بايد باطن و نفس خويش را اصلاح نموده، ملكات نفساني را تعديل كرد تا صفات نيك و اوصاف پسنديده، اوصافي كه مردم و جامعه آن را ميستايند حاصل گردد؛ براي وصول به اين مقام، دو مرحله را بايد سپري كرد: نخست، تلقين علمي و مرحلهي بعدي، تكرار عملي است.
ب . نظريهي دوّم، همانند قول اول است؛ ولي در هدف و غايت، با آن تفاوت دارد. از ديدگاه گروه اول، هدف از اصلاح و تهذيب نفس (اخلاقي شدن)، جلب توجه و حمد و ثناي مردم است؛ ولي در نظريهي دوم، هدف را سعادت حقيقي و ايمان واقعي به آيات الهي ميداند. اين گروه، سعادت را در خوشبين بودن مردم نسبت به كسي نميدانند؛ بلكه سعادت را مرهون ايمان به خدا ميدانند. اين دو ديدگاه در اين نكته اتّفاق دارند كه هدف نهايي انسانها، برتري و فضليتشان در مقام عمل است.
ج . نظريهي سوم، در روش، مشابه دو قول مذكور است، ولي در هدف، با آن دو متفاوت است. اين گروه معتقدند كه: غرض از تهذيب اخلاق، صرفاً رضاي الهي است، نه آراستن خويش براي جلب نظر مردم و حمد و ثناي آنان.
علاّمه طباطبايي در بيان تفاوت و تمايز اين سه نظر ميفرمايند:
اين سه مسلك به واسطهي غايات و فوايدي كه دارند، مختلف ميشوند. در قول سوم، اعتدال اخلاقي يك معنا دارد و در دو مسلك قبلي، معناي ديگر؛ چون وقتي ايمان بنده زياد گردد، قلبش مجذوب تعقّل و تفكّر دربارهي پروردگارش ميگردد و هميشه دوست دارد كه به ياد او باشد و اسماي حسناي او را در نظر گرفته، صفات جميل او را برشمارد. و اين مراقبت و به ياد محبوب بودن، رو به ترقّي ميرود تا آن جا كه در وقت عبادت، احساس ميكند او را ميبيند و اين موجب شدّت محبّت به خدا ميشود؛ چنين كسي در تمامي حركات و سكناتش از خدا و فرستادهي خدا پيروي ميكند. در اثر تداوم اين حالت، پيوند و اتصال به محبوب، در او چنان ميشود كه هيچ كسي را جز پروردگارش دوست نميدارد و دلش جز براي او خاضع و خاشع نميشود. اين جا است كه به كلّي نحوهي ادراك و طرز تفكّر او و نيز برخورد و رفتارش عوض ميشود؛ يعني هيچ چيزي را نميبيند، مگر آن كه خداي سبحان را قبل از آن و با آن ميبيند؛ بنابراين طرز فكر و رفتارش غير از ديگران است، همهي برخوردهاي او براي خداست، اهداف او با اهداف ديگران متفاوت است؛ چون او تا به حال همانند ديگران، هرچه ميكرد به منظور كمال خود ميكرد؛ ولي حالا هر كاري ميكند بدان جهت است كه محبوبش دوست ميدارد. پس آنچه كه در نظر ديگران فضيلت شمرده شده، شايد در اين نظر رذيلت شمرده شود و بالعكس. [11]
بنابراين، تمايز اقوال سه گانه در اين است كه طبق نظريهي اوّل، متّصف شدن به اوصاف اخلاقي، صرفاً براي جلب توجّه ديگران و وصل به مقامي است كه مردم آن را بستايند؛ ولي در نظريهي دوم، هدف متّصف شدن به صفات اخلاقي، حمد و ثناي ديگران نيست؛ بلكه به خاطر ايمان به تعاليم و دستورهاي الهي است و اگر اين روحيّهي تعبّدپذيري نبود، به آداب و اخلاق ديني در زندگي خود چندان توجه نداشت و تفاوت اين قول با قول سوم كه مرحلهي كاملتري از آن ميباشد، در اين است كه مطابق نظريهي سوم، فرد صرفاً رضاي الهي را در نظر دارد؛ يعني در اثر تقويت ايمان به مرحلهاي از كمال دست مييابد كه خدا را در همهي حركات و سكنات شاهد و ناظر ميبيند كه اين عاليترين مرحلهي كمال انسان در مقام عمل و نظر است.
نظراتي كه بيان شد، مسلكهاي سه گانهاي بود كه فلاسفه در باب هدف اخلاق تبيين كردهاند؛ البته قول ديگري هم وجود دارد كه مربوط به نسبيت اخلاق است كه در بخشهاي بعدي بدان خواهيم پرداخت.
ü چه ارتباطي ميان علم و اخلاق وجود دارد؟
ý آيا صفات اخلاقي با كسب معرفت و تحصيل علم، ارتباط و پيوندي دارند يا خير؟ آيا ميتوان گفت كه انسانهاي عالم و انديشمند، داراي محاسن و نيكيهاي اخلاقي هستند و همهي انحرافات اخلاقي از جانب جاهلان و افراد عوام صورت ميگيرد؟ آيا اين يك اصل و قاعدهي پذيرفته شدهاي است كه بر اساس آن، زشتيهاي اخلاقي و نابههنجاريهاي اجتماعي را به غير عالمان و همهي خوبيها و رفتارهاي مناسب و آثار و نتايج مطلوب آن را به قشر آگاه و عالمان جامعه اسناد دهيم؟ آيا علم و اخلاق هماهنگ هستند، يا اين كه دو مقولهي جداي از يكديگرند و هيچ گونه ارتباطي ميانشان متصوّر نيست؟
براي پاسخ به اين پرسش، نخست بايد اين ابهام را رفع نمود كه مراد از علم در اين جا چه نوع علمي است. اگر مقصود از علم در پرسش فوق، مطلق علم باشد، پاسخ منفي است؛ يعني چنين نيست كه اگر كسي علوم را فرا گرفت و در فنّ خاصي متخصص گرديد، فرد با اخلاقي ميشود؛ به عنوان مثال، اگر در رشتهي پزشكي يا مهندسي، يك پزشك يا مهندس ماهري شد، پس فرد با اخلاقي است. بنابراين اگر علم به معناي عام و كلي باشد كه شامل همهي علوم گردد، پاسخ اين است كه اخلاق با بسياري از اين علوم هيچ گونه ارتباط و پيوندي ندارد؛ ولي اگر مراد از علم، معارف حقيقي و علوم نافع [12] باشد، بايد گفت كه ميانشان پيوند عميق وجود دارد. علمي كه در انسان، تفكر صحيح را به وجود آورد و فكر درست به او اعطا نمايد، قطعاً در تمام ابعاد زندگي او اثر خواهد گذاشت. اين كه اين معارف و تفكرات صحيح كدام است، در قرآن به طور صريح بيان نشده است. علاّمه طباطبايي(ره) ميفرمايند:
زندگي انسان يك زندگي و حيات فكري است و تفكر آدمي هر چه قدر صحيحتر باشد، حيات انساني پايدارتر است، پس حيات ارزشمند، بر پايهي فكر و معرفت ارزشمند استوار است؛ چنان كه اين نكته را خداوند در آياتي از قرآن بيان فرموده است. هر چند كه اين فكر صحيح در قرآن معين نشده است وليكن اگر انسان به فطرت خويش مراجعه نمايد آن را خواهد يافت. [13]
اگر معرفت صحيح و فكر درست، موجب قوام و پايداري زندگي انساني شود و او را به سوي كمال و سعادت رهنمون سازد، بدون ترديد، بايد در بُعد اخلاقي نيز تأثيرگذار باشد؛ چون شخصي كه از حيث رفتاري، مؤدب به آداب ديني نگردد، دستيابي به حيات انساني و وصول به كمالات معنوي، براي او مقدور نخواهد بود.
پس هرگز نميتوان پيوند تحصيل تفكر درست را با آراسته شدن به آداب و اخلاق ديني ناديده گرفت.
ü صفات اخلاقي مطلقند يا نسبي؟ نسبيت اخلاق به چه معنا است؟
ý وقتي سخن از اخلاق و صفات و خصوصيات اخلاقي به ميان ميآيد، آن را به جهات مختلف، قابل تقسيم ميدانند؛ به عنوان مثال، گاهي گفته ميشود اخلاق بر دو قسم است: اخلاق زشت و اخلاق زيبا؛ اخلاق پويا و اخلاق ايستا؛ اخلاق انساني و اخلاق حيواني؛ اخلاق ذاتي و عرضي؛ قطعي و موقت و … يكي ديگر از تقسيمات اخلاق، تقسيم آن به مطلق و نسبي است. قبل از پاسخ به اين پرسش، لازم است كه توضيح مختصري از اين دو معنا ارائه نماييم تا در مقام پاسخ، هيچ گونه ابهامي باقي نماند.
اخلاق مطلق: منظور از اخلاق مطلق، مجموعهي رفتارهاي ثابتي است كه براي همهي زمانها و مكانها مناسب به شمار ميآيند و با مكان و زمان خاص، تغيير و تحولي در اصول و قواعد آن ايجاد نميشود.
اخلاق نسبي: مجموعهاي از قواعد رفتاري است كه در يك زمان معين، براي جامعهي معيني به رسميّت شناخته شدهاند؛ مانند اخلاق اعراب، اخلاق ايرانيان، اخلاق روميان.
اخلاق به اين معنا با شرايط خاص و در مكانهاي خاص، دستخوش تغيير و تحول ميگردد. [14] نسبيّت اخلاق به اين معناست كه تمام صفات اخلاقي در همين معنا محدود و محصور گردد؛ يعني تمام اصول اخلاقي و قواعد رفتاري انسانها متغير و غير ثابتند و در بعد اخلاقي، اصول ثابتي وجود ندارد و تقسيم اخلاق به مطلق و نسبي براي آنان كه قائل به نسبيت اخلاقند، تقسيم پذيرفته شدهاي نيست.
بنابراين، نسبيت اخلاق به اين معناست كه هيچ معيار ثابتي براي خوب و بد اخلاقي وجود ندارد. ممكن است يك چيز در يك زمان و تحت يك شرايط خاص، از نظر اخلاقي خوب باشد و همان چيز در زمان و شرايط ديگر، ضد اخلاقي به حساب آيد. براي فن اخلاق هيچ اصل ثابتي نيست؛ چون اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در اجتماعات و تمدنهاي مختلف، اختلاف ميپذيرد و چنين نيست كه هر چه در يك جا خوب است، همه جا خوب و فضيلت باشد. پس در جوامع بشري، نه حسن مطلق داريم و نه قبح مطلق، بلكه اين دو هميشه نسبياند و وقتي حسن و قبح نسبي باشد، قهراً فضايل و رذايل اخلاقي نيز محكوم به دگرگوني است.
و اما آيا واقعاً صفات اخلاقي نسبياند و يا اين كه در اخلاق، قواعد و اصول ثابتي هم وجود دارد؟ بيشتر انديشمندان اسلامي كه در اين باب سخن گفتهاند، منشأ اين تفكر را از متفكران غرب و يا مكاتب سوسياليستي دانستهاند كه با اصول اوليّهي اديان الهي در تضاد است. استاد شهيد مطهري(ره) در پاسخ به اين پرسش ميفرمايند:
اصول اوليّهي اخلاق، معيارهاي اوليّهي انسانيّت، مطلق است، و به هيچ وجه نسبي نيست، ولي معيارهاي ثانوي، نسبي است. در سيرهي رسول اكرم(ص) يك سلسله اصول را ميبينيم كه اين اصول باطل است؛ پيامبر(ص) در سيرهي خود هرگز از اين روشها در هيچ شرايطي استفاده نكرده است، هم چنان كه ائمه(ع) نيز از اين اصول و معيارها استفاده نكردهاند. اينها از نظر اسلام در همهي شرايط و مكانها و زمانها بد است. [15]
نبايد فراموش كرد كه اصول اخلاقي؛ مثل خويشتنداري، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملي و محلي فرق دارد. طرز زندگي كردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشيدن، همه، امور نسبياند كه در محيطهاي مختلف فرق دارند. اينها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولي شجاعت و بخشندگي، واقعيتي است كه در ده هزار سال قبل ممدوح و نيكو بوده و هم اكنون نيز اصالت و واقعيت خود را حفظ كرده است، در هيچ جاي دنيا سخاوت و شجاعت، زشت تلقي نشده است. اگر اينها ارزش خود را از دست دهند، معلوم ميشود كه فطرت انساني، محكومِ جنبههايِ حيواني گشته است. [16]
علاّمه طباطبايي(ره) در ردّ نظريهي نسبيّت اخلاق ميفرمايند:
اين نظريه آن طور كه برخي فكر ميكنند نظريهي جديدي نيست؛ براي اين كه كلبيها كه طايفهاي از يونانيان قديم بودند همين مسلك را داشتند و نيز مزدكيها [17] بر همين مرام عمل ميكردند و نيز در برخي از قبايل وحشي افريقا و مناطق ديگر سابقه دارد. و به هر حال مسلكي فاسد است و دليلي كه بر آن اقامه شده از بيخ و بن فاسد است. وقتي مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد ميشود. [18]
علامه(ره) ضمن جدّي دانستن اشكال مزبور و شايد به دليل گسترش اين تفكر در ميان برخي از روشنفكران ديني تلاش كردهاند با دقت بسيار به پاسخ آن بپردازند.
پاسخي كه ايشان فرمودند بسيار مفصل است كه خلاصهي آن با مقدماتي كه بيان كردهاند چنين است:
1. هر يك از موجودات و افراد انساني داراي شخصيت خاص خودند، و وجود خارجي هر كس عين شخصيت اوست.
2. موجود خارجي هر چند تحت قانون تحول و حركت عمومي قرار دارد؛ اما امتداد وجودي او محفوظ است، در عين اين كه تحول را پذيراست، ولي قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غير اين صورت لازم بود كه دو موجود باشد. پس حركت، امري واحد است كه وقتي با حدودش مقايسه ميشود متكثر و متعدد ميگردد.
3. انسان موجودي است طبيعي و داراي افراد و احكام خاص. آنچه خلق ميشود فرد و شخص انسان است نه كلي انسان. و اين افراد انساني، وجودي ناقص دارند كه نيازمند استكمالند. و استكمال آنان در زندگي اجتماعي است. پس اجتماع در حركت است، اما با تك تك انسانها؛ چون اجتماع از احكام طبيعت انساني است، مطلق اجتماع نيز از احكام نوع مطلق انساني است.
4. انسان در بقاي خويش محتاج كمالاتي است و خلقتش نيز مجهز به جهازي است كه با آن ميتواند آنها را كسب نمايد؛ مثل دستگاه گوارش.
با حفظ اين چهار مقدمه ميگوييم كه: انسان داراي چهار ملكه از فضايل نفساني است (عفت، شجاعت، حكمت و عدالت) كه همه حسنه و نيكو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان كه سعادت و كمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتي انسان نسبت به طبيعت خود چنين وضعي دارد، در ظرف اجتماع نيز چنين است؛ يعني چنين نيست كه ظرف اجتماع، صفات دروني او را از بين ببرد. چگونه اين امر ممكن است، در حالي كه خود اجتماع را همين طبيعت درست كرده است.
همهي اين صفات چهارگانه كه براي افراد بيان شد فضيلت، و مقابل آنها رذيلت است و اين، در اجتماع خاص انساني حكمفرما است، پس با اين بيان روشن ميگردد كه در اجتماع انساني، حسن و قبحي وجود دارد و هرگز اجتماعي پيدا نميشود كه خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقي انسان كه چهار فضيلتند براي ابد، خوب و صفات مقابل آنها براي ابد، رذيله و بد هستند، و وقتي در اصول اخلاقي، قضيه از اين قرار بود، فروع نيز به اين اصول برميگردند.
پس بيانات ماديين و ديگران در فن اخلاق ساقط و بياعتبار است. و اين كه گفتهاند نيكو نسبتاً نيكو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبحها بر حسب اختلاف منطقهها مختلف و متعدد ميشود، مغالطهاي است ميان اطلاق مفهومي به معناي كليت و اطلاق وجودي به معناي استمرار وجود. [19]
خلاصه اين كه انسانها داراي فطرتي واحدند؛ بنابراين تأثير عملكردها بر روي انسانهايي كه داراي فطرتي واحدند، نميتواند متعدد و مختلف باشد؛ بلكه بايد يكسان باشد. پس اگر امري فضيلت است براي همهي انسانها فضيلت محسوب ميشود و اگر رذيلت است براي همهي آنها رذيلت ميباشد.
اگر سؤال شود كه فطرت در شرايط مختلف، عكس العملهاي متفاوتي از خود نشان ميدهد، در پاسخ خواهيم گفت كه هرگز فطرت انساني دستخوش تغيير و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعليمات غلط و ناصحيح ناشي ميشود، نه از تغيير و دگرگوني فطرت.
انسان براساس فطرت، مسير مشخصي را طي ميكند مگر اين كه عوامل خارجي و قشري، او را از راهش منحرف كرده باشد. [20]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 87]
-
گوناگون
پربازدیدترینها