واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: به بهانه انتشار جلد اول مجموعه اشعار جواد مجابي شاعران را هر جا مي شناسند
علي شروقيشعر جواد مجابي، شعر «شاعر» است نه فقط به دليل شاعر بودن مجابي(مثل شاعر بودن هر كس ديگري كه شعري مي سرايد) كه به دليل حضور مشخص «شاعر» در بسياري از شعرهاي او آن هم نه به عنوان «من»ي كه به عنوان راوي در شعرها حاضر است كه با عنوان مشخص «شاعر» كه شخصيتي است مستقل در اين شعرها كه وجدان اجتماعي آنها را يدك مي كشد. اين «شاعر» از يك سو نسبتي دارد با «رند» شعر كلاسيك و از سوي ديگر پيوسته است با شعري كه نقطه عزيمتش انقلاب مشروطه بود و با آن مقدمات گسستي هر چند ناقص از بنيان هاي تفكري كه شعر كلاسيك را برمي ساخت، فراهم آمد. در همين شعر بود كه مفهوم كهن «رند» تغيير كرد و اجتماعي تر شد و از آن درونگرايي عرفاني مفرط فاصله گرفت. هر چند در بسياري از موارد، در همين شعر معاصر سخت اجتماعي، آن درونگرايي مفرط و بريده از زمينه هاي اجتماعي، به گونه يي ديگر رخ نمود كه اين بحث، مجالي ديگر مي خواهد و اكنون براي آنكه بيش از اين پرت نيفتم برمي گردم به شعر مجابي و «شاعر»ي كه يكي از محورهاي اصلي شعر او، به ويژه از دوران «شعر بلند تامل به اين سو» است. يعني دوراني كه مجابي، «شعر بلند تامل» را منتشر كرد و بعد از آن خاطرات «ماربي يا» را كه در شعرهاي اين مجموعه گاه، «شاعر» از اين عنوان كلي فراتر مي رود و به صورت شاعري خاص در شعر حضور پيدا مي كند؛«وقتي به اندلس رسيدم/ لوركا رفته بود/ اما زيتون زاران و نارنجستان به جا بود/ در چين دامن كوليان و آواز قاطرچيان كوهستان./ درياي رقصان از كوه و دشت چه هموار مي گذشت./ بر شانه غرناطه/ در هندسه هوشرباي الحمرا/ خيره در نقش هاي زرين سقف مانده/ مدهوش معماري مهارت و ماخوليا/ دستي آرام شانه ام را نواخت/ بيا، با ما./ نرفته بود او/ نه لوركا، نه شاملو/ شاعر آواز دادم؛ غبار شو، دريا شو/ چنين شد كه آن نيمروز/ از لوح خيال فرزانگان كهن/ «برآوردن زدريا گرد» را آموختم من.»(خاطرات ماربي يا، صص 26-25)در همين شعر، «شاعر» يك بار با عنوان «لوركا» ، يك بار با عنوان «شاملو» و بار ديگر با همان عنوان كلي اما مشخص «شاعر» در شعر حضور دارد و در سطر يكي مانده به آخر همين شعر، با قرار گرفتن اين هر سه، ذيل عنوان كلي تر «فرزانگان كهن»، «شاعر» شعر، متصل مي شود به همان «رند» و «پير فرزانه » شعر كلاسيك و اين اتصال با سطر آخر كه «برآوردن زدريا گرد»ش تغيير شكل يافته مصراعي از يك شعر كلاسيك است، قوي تر مي شود و اين گونه است تداوم سنت شعر ايراني در شعر مجابي. اين تداوم به صورتي دوگانه در شعر مجابي متجلي مي شود. چرا كه «شاعر» شعر او از يك سو ميراث دار برخي خصلت هاي همان «رند» شعر كلاسيك است و از سوي ديگر و به ويژه در موضع گيري اجتماعي اش در تقابل با آن و منتقد آن نگاه بيش از حد درونگرايانه در شعر كهن. به همين دليل «شاعر» شعر مجابي، در واقع «شاعر- منتقدي» است كه به هر قرارداد تثبيت شده يي با نوعي ترديد مي نگرد و به همين دليل حضور او در شعر حضوري است كه نظم روزمره را برمي آشوبد. اين «شاعر- منتقد»، نه فقط در شعرهاي مجابي كه در بسياري از رمان ها و قصه هاي كوتاه و نوشته هاي طنزآميز او هم حضور دارد. در «شب ملخ»، «ج»، «روايت عور» و بسياري از نوشته هاي ديگر او، اين «شاعر- منتقد» هست. آن هم با يك مشخصه اصلي كه همان تلاش براي جور ديگر ديدن واقعيت و حضوري فعال و پررنگ براي دگرگون كردن چيزي است كه به جاي واقعيت نشسته؛«شاعران را هر جا مي شناسند/ از ژولش و پريشاني شان/ و از كاغذ و قلمي/ كه همراه خود دارند به جاي واقعيت روزانه/ تا تصوير كنند/ آنچه از زندگي روزانه/ چنين نادر و عزيز/ لحظه به لحظه گم مي شود/ و پيدا نمي شود/ جز در كتابخانه هاي آينده.» (خاطرات ماربي يا، ص 120)«شاعر» شعر مجابي در واقع وجودي تاريخي است. وجودي كه هر تكه اش متعلق به دوره يي است و به همين دليل گاه اين شاعر، دوره و وقايع پراكنده و ناهمزمان تاريخي را در درون خود گرد مي آورد. انتخاب «شاعر» نيز به جاي مثلاً «نويسنده» و... شايد به دليل همين ديرينگي حضور «شاعر» در تاريخ و فرهنگ ايران و محوريت شعر به ويژه در فرهنگ كهن و وجهه ملي و عمومي آن است. چنان كه مجابي، خود در گفت وگويي به صراحت بر اين وجه ملي شعر انگشت مي گذارد، آنجا كه مي گويد؛«شاعران اسير واژگان و سنت هاي دقيق تر و كهن تري هستند، عبورشان از قلمروهاي زبان خاص به دشواري صورت مي گيرد... در ايران سهم شاعران در فرهنگ ملي بيش از ديگران است به دليل اينكه شعر نسبت دراز آهنگي دارد، تجارب پيشتازاني نام آور به غناي عرصه خلاقيت اين هنر ياري رسانده است و به عنوان هنر ملي ريشه در ذوق عمومي دارد. شاعران ما در شرايط ويژه هر عصر، سازگاري هاي هوشمندانه يي با نيازهاي اجتماعي و فرهنگي بروز داده اند. شعر معاصر بر بال هاي خود رنج هاي ديرينه و شادي هاي عمومي، ضرورت هاي تعالي و خواست هاي ملي را در هر عصر و هر شرايطي در آسمان ايراني پرواز داده است. هنرهاي ديگر كمابيش در راه شعر و با آن همسويند، هنوز هم هر كار زيبايي را مي گوييم مثل شعر مي ماند، شعر معياري براي زيبايي و كمال شمرده مي شود.»(كنار غيب ايستاده ام، ص 99)«شاعر» شعر مجابي كاشفي است كه مي كوشد از پس پشت روايت هاي مسلط تاريخي، خرده روايت هاي مدفون را بيابد. شعر او، گاهي تصويرها و روايت هاي مسلط از يك مكان يا واقعه تاريخي را با آشكار كردن تصاوير و روايت هايي ماليخوليايي از همان مكان يا واقعه، متلاشي مي كند. «بر بام بم» يكي از بهترين نمونه هاي اين گونه از اشعار مجابي است؛«... پوست مي تركاند كشتي/ در آب هاي سبز سفر/ از رخنه هاش/ هزار جانور ناشناخته/ شمشير آخته/ شريان هاي نهاني اش را مي گسلند./ حجم سترگ فردا- ديروز/ سفينه را مي غلتاند/ در بيگاهان- بيراه./ پديدار مي شوند/ مسافران قرون غبار شده/ در عرشه تلاطم چشمان بي نگاه...»(مجموعه اشعار، ص 264)گاهي متلاشي يا محو شدن يك تصوير با تداوم آن در تصويري ديگر همراه است؛ «كبريتي مي افروزم/ هجوم دنيا در اشياي بي شمار./ پياده رو، موسيقي، توتون معطر، ظهري. زير سقف خودرو پاييزي نشسته ام/ ميله هاي سبز دانشگاه/ عبور جواني، دانش، رويا./ در عابران به جست وجوي كسي بودم آيا؟/ عبور كرد/ نامنتظر/ با نگاهي چندان آشنا/ كه انگار منتظر خود بود/.../ آمد/ سوار خودرو شد/ رفت./ و من به جاي او ادامه دادم/ زير درخت هاي خزاني/ پياده رو را/ به مقصدي كه فراموش كرده بودم ديگر آن را.»(مجموعه اشعار، صص 459-458)مجموعه اشعار مجابي از آغاز تا آخرين مجموعه منتشرشده اش گواه تحولي است در جنس نگاه اجتماعي او. نگاهي كه در عين حفظ خصلت اجتماعي اش عميقاً با دغدغه هايي فردي تر پيوند خورده. اين نه به معناي بريدن شاعر از آن نگاه تاريخي- اجتماعي كه اتفاقاً نشانه ريزتر شدن و دقيق تر شدن اين نگاه و جست وجوي تاثيرات تاريخ و اجتماع در پنهان ترين، خصوصي ترين و فردي ترين رفتارهاي آدم هايي است كه در عين تمايز از يكديگر، زمينه هايي مشترك آنها را به هم پيوند مي دهد. به همين دليل شاعر شعرهاي تازه تر مجابي در عين حضور فعال و حفظ همان نگاه طعنه زن هميشگي اش تنهاتر است و زبانش زهرآلودتر و طنزش ظريف تر. اين شاعر ديگر كمتر آشكارا ستيزه جو است و تاريخ هر چه بيشتر در وجودش ته نشين شده، با شكل هاي پيچيده تر و غيرمستقيم تري دوباره سر بر آورده است. شايد يكي از دلايل تجربه هاي متفاوت تر شكلي در برخي شعرهاي مجموعه خاطرات ماربي يا مثل «همان رباعي اما ناقص»، «پارك تفريحات سالم» و «يلدايي» همين گسست عميق تر شاعر از آن نگاه قديمي تر اجتماعي باشد.مجابي در اين شعرها هرچه بيشتر به سمت شكستن هنجارها و قالب هاي مرسوم تر در شعرهاي قديمي ترش حركت كرده است، اين هنجارشكني را مي توان در زبان شعرهاي تازه تر او هم ديد.در شعرهاي قديمي تر مجابي - به ويژه چند مجموعه شعر اولش -گاهي تعادلي هست كه تخيل را هر چند گاه تا مرز كشيده شده توسط هنجارهاي مرسوم پيش مي برد اما اجازه عبور از اين مرز را به آن نمي دهد. ولي آنجا كه تخيل شاعر آن تعادل را درهم شكسته ما با بهترين شعرهاي مجابي روبه روييم و هر جا كه اين تعادل گاه به پشتوانه همان حضور تفكر كلاسيك كوشيده اين تخيل را تحت سيطره خود درآورد شعرها به رغم ظرافت هاي فكري، انگار ناقص و ناتمام رها شده اند. گسست از اين تعادل از برخي گسست هاي مضموني در «سفر هاي ملاح رويا» آغاز شد. در «شعر بلند تامل» به سمت گسستي شكلي پيش رفت و در خاطرات «ماربي يا» شكل هاي ديگرگونه يي از شكل و زبان شعري را ارائه داد. شكل و زباني كه در آن «شاعر» ناخودآگاه بر شاعر آگاه سراينده اشعار، غالب يا دست كم در جدالي دائم با او است و مي كوشد طي اين جدال هر چه بيشتر از مرزهاي نوعي تعادل نهادينه شده بگذرد. آنچه در اين جدال هسته اصلي مقاومت «شاعر» در برابر شاعر را شكل داده است نگرش طنزآميز «شاعر» است كه از همان نخستين آثار او- هر چند نه در نخستين شعرهايش- با او بوده و روز به روز نه فقط در رمان ها كه در شعر مجابي هم بيشتر رخ مي نماياند. هر چه اين نگرش طنزآميز و شكاك در شعر مجابي قوي تر مي شود گسست او نيز از برخي قالب هاي تثبيت شده يي كه در نظمي كهن و بنيادين و هر چند متحول شده ريشه دارند، عميق تر مي شود و حضور آن «شاعر- منتقد» در شعرش پررنگ تر، كه «شعر بلند تامل» و «خاطرات ماربي يا» گواه اين مدعا هستند.
چهارشنبه 19 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 550]