تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):رسول اكرم صلى الله عليه و آله چيزى مثل شام و غير آن را بر نماز مقدم نمى داشتند و ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798534763




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شهیدی که تصویر امام را روی تانک صهیونیست‌ها چسباند! | آخرین اخبار ایران و جهان - رسانه انقلابی و جهادی


واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: شهیدی که تصویر امام را روی تانک صهیونیست‌ها چسباند!

شهیدی که تصویر امام را روی تانک صهیونیست‌ها چسباند!


شهید فصیحی می‌گفت که برادران لبنانی به ما اجازه نمی‌دادند با اسرائیلی‌ها بجنگیم و لبنانی‌ها می‌گفتند شما فقط برای تبلیغ دین به اینجا آمده‌اید. اما یک شب زمانی که سربازان اسرائیلی درخواب سنگین فرو رفته بودند بچه‌های ایرانی از فرصت استفاده کردند و عکس حضرت امام خمینی (ره) را بردند و به تانک‌ها و کلاه‌های سربازان اسرائیلی چسباندند و برگشتند.
نصب تصویر حضرت امام روی تانک‌های صهیونیست‌ها یکی از ناب‌ترین خاطرات شهید رضا فصیحی دستجردی است. او که مدتی در لبنان بود، بعد از بازگشت به ایران در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور یافت و خیلی زود در ۲۲ فروردین سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر یک به شهادت رسید. در حالی که به تازگی سالگرد شهادت این شهید والامقام را پشت سرگذاشته‌ایم، گفت‌وگویی با حسین فصیحی دستجردی برادر شهید انجام دادیم که دربرگیرنده بخش‌هایی از خاطرات وی است. با هم می‌خوانیم.
برای ورود به بحث ابتدا کمی از دوران کودکی شهید فصیحی برایمان بگویید.
آقا رضا متولد سال ۱۳۴۲ بود که در خانواده‌ای مذهبی در روستای دستجرد اصفهان متولد شد. ما شش برادر بودیم و رضا کوچک‌ترین عضو خانواده‌مان بود. رضا نماز خواندن را از سن هفت سالگی شروع کرد و تا پایان دوران دبستان در روستایمان بود. شهید رضا از همان سن کودکی علاقه‌ای وافر به فعالیت‌های مذهبی و انقلابی داشت. من و بقیه برادرانم در تهران و در خیابان مولوی زندگی می‌کردیم. رضا هم بعد از اینکه دوران ابتدایی را تمام کرد به تهران آمد و در یک کارگاه خیاطی مشغول کار شد.

اشاره کردید که شهید فصیحی از دوران کودکی فعالیت‌های اجتماعی داشت. چه فعالیت‌هایی می‌کرد؟
موضوع را با یک خاطره از آن دوران توضیح می‌دهم. به یاد دارم در مدرسه بین بچه‌ها تغذیه توزیع می‌کردند. من متوجه شده بودم که رضا اصلاً تغذیه‌هایش را استفاده نمی‌کند و همه را جایی مخصوص در خانه نگه می‌دارد. علت را که از او سؤال کردم گفت برای استفاده از تغذیه‌ها احتیاط می‌کند، چون که شنیده آن را شاه توزیع می‌کند برای همین نمی‌خواهد از آن مصرف کند! البته او در مصرف مواد غذایی و خوراکی احتیاط می‌کرد. رضا تغذیه‌هاش را بین افراد نیازمند توزیع می‌کرد که رفتارهایش در آن سن کم قابل توجه بود. رضا همچنین صدای دلنشینی داشت و قرآن را با صوت زیبایی قرائت می‌کرد. وقتی شروع به خواندن قرآن می‌کرد همه سکوت می‌کردند و به قرائت آن گوش می‌دادند. رضا به ورزش کاراته هم علاقه زیادی داشت و به باشگاه می‌رفت. وقتی به خانه برمی‌گشت فن‌هایی را که یاد گرفته بود اجرا می‌کرد و گاهی به شوخی فن‌هایش را روی ما برادر‌ها امتحان می‌کرد و می‌گفت که می‌خواهد ببیند که فن را درست یاد گرفته است یا نه. تکیه‌کلامش «جانم عمو» بود. هر کس او را صدا می‌کرد می‌گفت جانم عمو.

نوجوان‌های اوایل انقلاب پا منبر روحانیون رشد می‌کردند و به بلوغ فکری می‌رسیدند، شهید فصیحی هم در جلسات مذهبی شرکت می‌کرد؟
آقا رضا پا منبری مرحوم کافی و حاج شیخ حسین انصاریان بود و مدام در جلسات وعظ آن‌ها شرکت می‌کرد. سیره او از کودکی تا جوانی‌اش در زندگی اجرای درست زندگی اسلامی بود و این سبب شده بود همین رفتار بخشی از زندگی مذهبی او شود. رضا همواره مدافع راه حق بود و در برابر کسانی که در دفاع از ناحق حرف می‌زدند سکوت نمی‌کرد و اجازه نمی‌داد حق پایمال شود. رضا در عین حال اهل گذشت بود و این رفتار او در زندگی زبانزد بود. در کار خانه کمک حال بود و در کار خودش هم سختکوش و هیچ وقت زبان به گلایه باز نمی‌کرد. او اخلاقی نیکو و رفتاری درست داشت و زبان گویایش سبب شده بود تا دوستان، بستگان و کسبه جذب او شوند. متوجه می‌شدیم که خیلی‌ها دوست دارند رضا دامادشان شود، اما بعد‌ها فهمیدیم او به دنبال عشقی دیگر بود و برای رسیدن به معشوق واقعی بود. خداوند هم این‌همه عشق و محبت را نسبت به خودش بی‌جواب نگذاشت و شهادت را روزی او کرد تا جاوید بماند.

بارز‌ترین خصوصیت اخلاقی شهید چه بود؟
بهترین خصلت اخلاقی شهید فصیحی علاقه زیاد او به نماز خصوصاً نماز اول وقت بود. او به شیوه صحیح خواندن نماز اهمیت زیادی می‌داد و این عشق و علاقه به نماز از دوران کودکی در او نمایان بود که از سن هفت سالگی نمازهایش را می‌خواند و هر چه بزرگ‌تر می‌شد محبت نماز در او بیشتر شکل می‌گرفت و با شنیدن صدای اذان به نماز اول وقت می‌ایستاد.

چطور شد شهید فصیحی راهی لبنان شد؟
سال ۱۳۶۱ رضا همزمان با فعالیت در کسب و کار در بسیج هم فعالیت می‌کرد. به تازگی کارگاه خیاطی راه انداخته بود که یک شب به پادگان امام حسین (ع) رفته بود که از آنجا با خانه تماس گرفت و گفت قرار است یک شب بعد راهی لبنان شود. همه با شنیدن این خبر تعجب کردیم و در حقیقت غافلگیر شدیم. فردای آن شب برای بدرقه رضا به پادگان رفتیم. راستش را بخواهید از او خواستیم اگر می‌شود انصراف دهد، اما دلسوزی‌ها و نصایح ما فایده نداشت چراکه رضا راهش را خوب شناخته و در این راه بسیار مصمم و ثابت‌قدم بود.

با اینکه کشور درگیر جنگ بود، اما بنا به مصلحت جمهوری اسلامی با عده‌ای از دوستان و همرزمانش در مرداد ماه سال ۱۳۶۱ به لبنان اعزام شد و هفت ماه در بعلبک لبنان بود و با بچه‌های مقاومت لبنان همکاری می‌کرد. شهید فصیحی کنار خدمت صادقانه‌ای که داشت درس فقه هم می‌خواند و فقط ماهی یک بار نامه‌ای برای خانواده می‌فرستاد تا خبر سلامتی‌اش را اطلاع بدهد. پس از هفت ماه در اسفند ماه ۶۱ به ایران بازگشت. زمانی که به ایران آمد علامت سؤالی در چشمان همه اهل منزل نمایان شد! چراکه آقارضا طی هفت ماهی که به لبنان رفته بود محاسن صورتش را کوتاه نکرده و بسیار ریش‌هایش بلند شده بود. وقتی از او علت را جویا شدیم، گفت: در لبنان مؤمنین ریش می‌گذارند و هر چه مؤمن‌تر باشند ریششان بلندتر است. راست می‌گفت فردی به‌نام ابوشریف که آن زمان به ایران می‌آمد او نیز ریش‌های بلندی داشت.

درباره راهی که در پیش گرفته بود چه حرف‌هایی می‌زد؟
قبل از اینکه شهید فصیحی به لبنان برود کارگاه خیاطی‌ای که با کمک هم برایش اجاره کرده بودیم را به عشق خدمت به اسلام رها کرد و به لبنان رفت. زمانی که از او پرسیدیم با این کارگاه چه کنیم؟ گفت: هرچقدر اجاره‌اش می‌شود پرداخت کنید و تمام وسایلی را که خریداری کردید بفروشید و حساب و کتاب مرا روی قالب یخ بنویسید تا هر وقت توانستم به شما پرداخت کنم! منظورش این بود که به اهل خانواده بفهماند من راهم را پیدا کردم و دیگر حاضر نیستم در خیاطی کار کنم. شهید فصیحی با اینکه زندگی به او روی خوش نشان می‌داد و اهل خانواده بهترین حامی او از همه لحاظ بودند، اما چشم روی همه ظواهر دنیا بست و پشت پا به همه تعلقاتش زد و فقط خدا را می‌دید. هیچ چیز روح بی‌قرارش را آرام نمی‌کرد و به سر منزل مقصود هم رسید و با خدا همه چیز را معامله کرد و تجارتی عظیم نمود و در این راه نیز پیروز و سربلند شد.

درباره فعالیت‌هایشان در لبنان توضیح می‌داد؟
به ما گفت که آنجا درس فقه هم می‌خوانده و هرشب جمعه هم برای زیارت حضرت زینب (س) به سوریه می‌رفتند. تعریف می‌کرد یک‌بار حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی به سوریه آمده بود و ما رفتیم دیدن ایشان و با هم بودیم. همان زمان شب خواب دیدم که در عالم خواب نگهبان یک آسایشگاه هستم که همه سرباز‌ها در خواب بودند و من پاسبخش آن قسمت بودم. در همان حین دیدم امام خمینی (ره) به سمت آسایشگاه می‌آیند. خواستم سرباز‌ها را صدا بزنم که بلند شوید امام به اینجا آمده است؛ امام اجازه ندادند و دو بازویم را گرفتند و فرمودند: با خودت کار دارم بقیه را بیدار نکنید. امام رو به من کردند و فرمودند: شما دیگر نمی‌خواهد درس فقه بخوانید درس فقهت تمام شده است؛ و شهید فصیحی بعد از دیدن این خواب بیدار می‌شود و اگر بخواهیم تعبیری برای این خواب در نظر بگیریم شاید این باشد که از نظر ایمان و تقوا در همان هفت ماهی که در لبنان درس فقه می‌خواند و در حال خدمت به اسلام و مسلمین بود به درجات عالی انسانیت رسیده بود و خدا او را برای خود انتخاب و شهادتنامه‌اش را امضا می‌کند.

از خاطرات لبنان هم چیزی گفتند که در یادتان مانده باشد؟
شهید فصیحی می‌گفت که برادران لبنانی به ما اجازه نمی‌دادند با اسرائیلی‌ها بجنگیم و لبنانی‌ها می‌گفتند شما فقط برای تبلیغ دین به اینجا آمده‌اید. اما یک شب زمانی که سربازان اسرائیلی درخواب سنگین فرو رفته بودند بچه‌های ایرانی از فرصت استفاده کردند و عکس حضرت امام خمینی (ره) را بردند و به تانک‌ها و کلاه‌های سربازان اسرائیلی چسباندند و برگشتند. فردا صبح سربازان اسرائیلی با دیدن عکس امام وحشت و از ترسشان حدود ۲۰ کیلومتری عقب‌نشینی می‌کنند. این اتفاق خوش و این پیروزی باعث خوشحالی نیرو‌های حزب‌الله لبنان می‌شود چراکه آن زمان تازه حزب‌الله لبنان شکل گرفته بود. برادرم شهید رضا فصیحی آن شب با نیرو‌های ایرانی همکاری کرده بود، اما اسمی از خودش بر زبان نیاورد ولی این خاطره را برای ما بازگو کرد. لبنانی‌ها آن شب مثال‌زدنی را هنوز از یاد نبرده‌اند و از آن به عنوان یک خاطره شیرین یاد می‌کنند.

پس از بازگشت از لبنان چه کرد؟
چند روزی را در خدمت والدین بود. بعد هم گفت می‌خواهد به استخدام سپاه در آید و برای دفاع از دین راهی جبهه شود. بعد از پیگیری‌هایی که انجام داد در سپاه محمد تهران استخدام و در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۶۱ برای شرکت در عملیات والفجر یک به جبهه اعزام شد. یعنی ۱۵ روز بعد از بازگشت از لبنان در جبهه بود. رضا به خط مقدم جنگ در منطقه شرهانی عراق اعزام شده بود و آن سال شب عید ۱۳۶۲ برادر دیگرم حاج اسماعیل که به رحمت خدا رفته است همراه رئیس وقت اتحادیه خشکبار تهران نیم تُن آجیل تهیه کرده و راهی منطقه عملیاتی شدند. آن‌ها موفق شده بودند قبل از انجام عملیات با رضا ملاقات کنند. بعد از تعطیلات عید بود که مارش عملیات والفجر یک نواخته شد و آنجا بود که حس عجیبی در دل داشتیم و گویی هر لحظه منتظر خبر مهمی بودیم.

درباره حال و هوای آن روز‌ها بیشتر بگویید.
عملیات والفجر یک در تاریخ ۲۲ فروردین ۱۳۶۲ آغاز شد و ما پیگیر خبر‌های جبهه بودیم. در آن روز‌ها یکی از دوستان رضا به‌نام علی برزی به شهادت رسیده بود و من با دو برادر دیگرم به مراسم تشییع و خاکسپاری این شهید والامقام رفته بودیم. پس از مراسم خاکسپاری به منزل شهید رفتیم؛ آنجا خانواده شهید برزی ما سه برادر را به اتاق دیگری بردند و به دور از همه مهمانان از ما پذیرایی کردند و خواستند زودتر به خانه برگردیم. وقتی ما سه برادر به منزل برگشتیم از مسجد لواسانی در بازارچه نایب‌السلطنه به درِ منزلمان آمدند و خبر شهادت رضا را دادند و گفتند برادرم در همان روز اول عملیات یعنی ۲۲ فروردین به شهادت رسیده است. بسیاری از بستگان و خانواده برزی و مهمانانشان از شهادت رضا خبر داشتند، اما به روی خودشان نیاوردند. ما سه برادر تا لحظه آخر بی‌خبر بودیم. برادرم به طور کل ۳۷ روز در جبهه حضور داشت. در همان اعزام اول براثر اصابت ترکش به صورتش به شهادت رسید. ۴۰ روز پس از شهادت رضا، خانواده ساک شهید را باز کردند و در وسایل شخصی شهید نامه و دستنوشته‌ای بود که در آن برادر شهیدم با دو نفر از همرزمانش همپیمان شده بودند که هر کدام به شهادت رسیدند روز قیامت شفاعت‌گوی همدیگر باشند.

منبع:جوان



سه شنبه, 09 ارديبهشت 1399 ساعت 14:27





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[مشاهده در: www.akharinnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 154]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن