تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 2 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تسبيحات فاطمه زهرا عليهاالسلام در هر روز پس از هر نماز نزد من محبوب تر از هزار ركعت ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817883594




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دختر جوان: بعد از فرار از خانه سر از لانه سیاد درآوردم | آخرین و جدیدترین اخبار ایران و جهان


واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: دختر جوان: بعد از فرار از خانه سر از لانه سیاد درآوردم
چشمانم را که باز کردم چند معتاد را دیدم که هنوز در حال مصرف مواد مخدر بودند. با نگاهی به پنجره کوچک اتاق فهمیدم هوا کمی روشن شده است اما از آن دو جوانی که مرا به آن لانه سیاه برده بودند خبری نبود.
دختر جوان که با چهره‌ای هراسان و رنگی پریده خود را به کلانتری شهید آستانه پرست مشهد رسانده بود، وارد دایره مددکاری اجتماعی شد و در حالی که رفتار اشتباهش را یک دیوانگی محض می‌خواند به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: به خاطر اندام کوتاه و ظریفم کم سن و سال به نظر می‌رسیدم، به همین دلیل احساس می‌کردم کسی مرا جدی نمی‌گیرد.   با هر جنس مخالفی ارتباط برقرار می‌کردم تا بزرگ شدنم را اثبات کنم. این درحالی بود که من ۱۸ سال داشتم و تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسیده بود با وجود این کسی مرا جدی نمی‌گرفت و همه افرادی که با آن‌ها ارتباط مخفیانه برقرار می‌کردم به بهانه‌ای از ازدواج با من منصرف می‌شدند. در واقع من زنگ تفریحی برای سوء استفاده‌های آن‌ها بودم، اما دوست داشتم با این روابط غیرمتعارف یکی از آن‌ها را به خودم علاقه‌مند کنم تا با هم ازدواج کنیم و تشکیل خانواده بدهیم. با این حال این دوستان خیابانی فقط در همان روزهای اول آشنایی به من ابراز علاقه می‌کردند و پس از آن که به خواسته‌های شومشان می‌رسیدند، خیلی راحت از من دور می‌شدند و حتی به تلفن هایم پاسخ نمی‌دادند. تا این که مدتی قبل و در آخرین دوستی خیابانی با جوانی به نام «سعید» آشنا شدم. او شش سال از من بزرگ‌تر بود و چنان با ابراز علاقه هایش به آینده امیدوارم می‌کرد که با اصرار از او خواستم زودتر به خواستگاری ام بیاید، اما دوستی من و سعید هم به نتیجه‌ای نرسید چرا که او نیز بعد از مدتی دیگر تلفن هایم را جواب نمی‌داد به همین دلیل دوباره دچار یک شکست عشقی شدم و روحیه ام را از دست دادم. این درحالی بود که پدر و مادرم تا غروب کار می‌کردند و من با خواهر کوچکم که در مقطع ابتدایی تحصیل می‌کند در خانه تنها بودم و از این ماجرا زجر می‌کشیدم. پدرم نیز به رفتارهای من مشکوک شده بود و از برخی ارتباطات خیابانی من خبر داشت. همین موضوع به درگیری و کشاکش‌های خانوادگی بین من و پدرم منجر شده بود. مدام در این فضای سنگین خانه با پدرم به مشاجره می‌پرداختم تا این که بالاخره نتوانستم این شرایط روحی را تحمل کنم و در یک فرصت مناسب از خانه فرار کردم. بی هدف در کوچه و خیابان‌های شهر قدم می‌زدم و به آینده مبهم خودم می‌اندیشیدم. دیگر هیچ چیزی برایم مهم نبود. تصمیم گرفتم هیچ گاه به خانه پدرم بازنگردم و به دنبال سرنوشت خودم بروم. در همین افکار غوطه ور بودم که هوا تاریک شد. هیچ جا و مکانی را برای استراحت نداشتم و از طرفی گرسنگی آزارم می‌داد. به ناچار به دیوار منزلی تکیه زدم و با خود می‌اندیشیدم که شب را در کجا سپری کنم. در همین حال دو پسر جوان که از آن جا عبور می‌کردند، سراغم آمدند و گفتند اگر جایی را نداری با ما بیا! من هم بی درنگ و بدون هیچ گونه تاملی همراه آن‌ها به راه افتادم. آن‌ها مرا در کوچه پس کوچه‌های شهر به خانه‌ای بردند که چند زن و مرد مشغول مصرف مواد مخدر بودند. می‌دانستم در مکانی هولناک قدم گذاشته ام، اما دیگر چیزی برایم مهم نبود. در گوشه‌ای نشستم و آن دو جوان استکانی چای و مقداری غذا برایم آوردند. اما با خوردن چای و غذا سرگیجه شدیدی سراغم آمد و چشمانم به سیاهی و تاریکی رفت دیگر چیزی نفهمیدم و زمانی چشمانم را گشودم که از پنجره کوچک اتاق متوجه شدم هوا کمی روشن شده است. به اطرافم نگاهی انداختم چند نفر دیگر هنوز مشغول مصرف مواد بودند. نمی‌دانستم چه بلایی برسرم آمده است. ترس عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفته بود. معتادان آن خانه متوجه من نبودند. آرام آرام از جایم حرکت کردم و بدون آن که جلب توجه کنم از آن لانه سیاه گریختم، ولی باز هم سرگردان بودم و حال مناسبی نداشتم. با پای پیاده خودم را به خانه یکی از دوستانم رساندم و از او کمک خواستم. «پریا» کمی دلداری ام داد و نصیحت ام کرد سپس از من خواست برای یافتن چاره‌ای به کلانتری بیایم. می‌دانم خودم را در دهان شیر قرار دادم و این رفتارم دیوانگی محض بود، اما باز هم روی بازگشت به خانه را ندارم و ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ ابراهیم فشایی (رئیس کلانتری شهید آستانه پرست) هماهنگی‌های لازم توسط مشاور کلانتری برای تحویل دختر جوان به خانواده اش صورت گرفت و اقدامات پلیس برای شناسایی لانه سیاه آغاز شد. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی منبع: روزنامه خراسان



یکشنبه, 17 آذر 1398 ساعت 09:04





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[مشاهده در: www.akharinnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 151]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن