واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی.
دانلود از کیلومترها قبلتر از میدان التحریر، خیابانها را بستهاند. خیابانها پر است از تویوتاهای دوشکا سوار. از کسی آدرس پرسیدم. با نگاهش گفت آنجا میخواهی بروی چه کار؟! گروه گروه مردم با پرچمهای عراق وارد خیابانهای منتهی به میدان میشوند. من هم قاطیشان شدم. سرودهایی میخوانند همراه با کف زدن! چیزی شبیه رقص دستهجمعی! من چیزی نفهمیدم، اما برای خالی نبودن عریضه دست میزدم! یاد روزهای پس از انتخابات ۸۸ افتادم. دانشجو بودم و سرم به درس. فردای انتخابات امتحان خونشناسی داشتیم اما مگر کسی حواسش به درس بود. فضای بغداد شبیه آن روزهای تهران است؛ ملتهب و نامعلوم. رفتم روی تابلوی برقی در جلوی میدان. جمعیت هر لحظه بیشتر میشود. بیاغراق ۹۵درصد جمعیت جوانان بین ۱۷ تا۳۵ هستند! به ندرت میانسال میشود دید! چرا؟ باید علت را دریابم. به عربی و دستوپاشکسته، از نوجوانی ۱۵-۱۶ساله پرسیدم "اینجا میدان التحریر است؟" گفت ایرانی؟ گفتم بله! آهسته در گوشم گفت "اینجا نگو ایرانی هستی!" بعد بغلم کرد و با من سلفی گرفت! از هشدارش چیزی نفهمیدم. کمی جلوتر یک ساختمان نیمهکاره و چند طبقه و معروف به رستوران ترکی دیدم که پر بود از جمعیت.ساختمانی شبیه میدان انقلاب خودمان در بهمنماه ۵۷. چندبار صدای پراکنده گلوله آمد. دقت کردم. گاز اشکآور است. تند تند عکس گرفتم. هنوز فکرم درگیر هشدار نوجوان است. رفتم سمت رستوران ترکی. کنارش یک مانیتور بزرگ است که زبانههای آتش نصفش را سوزانده. کنار رستوران پلیست به نام جمهوری. رفتم سمت پل. چشم چشم را نمیبیند، از بس گاز اشکآور شلیک میشود. تند تند عکس گرفتم. چشمم افتاد به یک نفر. با دشداشه و عینک دودی و عصایی در دست. یک دست سیاهپوش است و صورتش را پوشانده. نوع قدم زدن و ایستادنش نشان میداد نظامیست اما لباسش شخصی بود! عجیب مشکوک است. تیپش به معترضین نمیخورد. بسیار شیکپوش است. خواستم ازش عکس بیندازم که یکهو مرا دید! بلافاصله گوشی را آوردم پایین. چند ثانیهای زل زد بهم! کمی ترسیدم. بلافاصله راه کج کردم و رفتم جلوتر، تا از دیدش خارج شوم. رفتم جلوتر. ۷-۸نفر پشت یک ایرانت پناه گرفتند؛ از ترس گلولههای اشکآور. لامصب عجیب چشم را میسوزاند و راه نفس را میبندد. سرفه امانمرا بریده. خاصه آنکه سرما هم خوردهام. همه حواسم به آن مرد سیاهپوش است. شاید او هم حواسش به من باشد! برگشتم نگاهش کردم. همانطور سیخ ایستاده. بیتوجه به شلیک گلولهها، با عینک دودی و چفیهای به دور صورت. اینبار سرفهکنان عکسی از او گرفتم. یکهو یکی زد پشتم... منبع: جام جم آنلاین
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود سر صبحی رفتم آمپول زدم عراقیها عجیب خشن هستند در درمان آمپول را چنان زد که نیمهای را لنگ کرده لنگان لنگان رفتم کتابخانه علامه امینی چندمتری خانه امام در شارعالرسول علامه صاحب کتاب الغدیر در ۱۱جلد است او میتوانست به سنت فق
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود امروز رفتم بیت آیتالله سیستانی در انتهای یک کوچه تنگ و بینام است درست سه کوچه مانده به بابالقبلهی حرم چند مسلح به صورت زیگزاک در کوچه پست میدادند هیبتشان کاملا با نیروهای امنیتی عراق متفاوت است چیزی هستند شبیه محافظان سی
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود امروز رفتم کوفه نجف و کوفه در کل وضعیت مناسبتری نسبت به کربلا دارند امکانات کربلا شبیه شهرستانهای کوچک ایران است کلا در عراق چیزی به اسم کابلکشی برق نیست انبوهی از کابلها در خیابانها آویزان است آدمی میترسد از کنارشان رد شود
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود امروز کلا با دادمان بودیم با شاسی بلند سپاه سری به موکب زندان زدیم رامین زندان شهر را هم کرده موکب و زندانیان را خادم زائر زندانیست در مرکز زاهدان برای زندانیان رهباز یعنی کسانی که صبح در بیرون زندان مشغولند به کار و شب بر
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود روز شلوغی بود امروز با دادمان و رامین هر ۵موکب زاهدان را سر زدیم موکب آخر مسجدقدس بود مسجدی نیمهساخته در محله فقیرنشین بلوار رسالت اما مردم محله بادست خالی آمادهاش کرده بودند برای زائران میانسالی قدکوتاه آمد استقبالمان رامی
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود اینجا عجیب مرا یاد دوکوهه میاندازد با آن صحبگاهش با صدای حاج منصور و سکوت شبانهاش در قبرهای گردان تخریب و بلندای ساختمان نیمه خرابه گردان کمیل و مقداد و عمار چند روزی که اینجا باشی دلت نمیآید دل بکنی از این مرز اینجا مرز است
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود شنبه ساعت ۴ ببخشید که دیر رسیدم ولی دوستت دارم حسین همین منبع جام جم آنلاین لینک را کپی کنید یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 09 52
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود دیشب در موکب کمی سرماخوردم از بس کولر زیاد بود کلا عراقیها در همه چیز افراط میکنند مثلا قهوه تلخ را تلخ تلخ میخورند یا که چای را سیاه سیاه میخورند یا شیرینی را شیرین شیرین میخورند یا در وقت گرما کولر و پنکه را تا آخر زیاد م
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود امروز عجیب پایم گرفت درد شدید امانم را بریده به زور راه میروم ماساژ هم کار ساز نیست از برنامه افتادم عقب نشستم یادداشتهایم را سروسامان دادم رفتم نمایشگاه شهدای الحشدالشعبی عجیب این بسیج مردمی عراق شبیهاند به بسیجیهای خود
روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی دانلود امروز دم غروبی با تبولرز رسیدم نجف یک راست رفتم خانه امام در شارع رسول در چند ده متری حرم نرسیده به کتابخانه آیتالله امینی خانهای که ۱۳سال امام در آن مستاجر بود از مهر ۴۴ تا مهر ۵۷ کلهم ۱۱۵ متر بود خانهای محقر و بیشباهت