تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  ghhhhhh
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833070846




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت تلخ یک مادر از زیرگرفتن پسر 4 ساله اش توسط خودش


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: روایت تلخ یک مادر از زیرگرفتن پسر 4 ساله اش توسط خودش
روزنامه خراسان ماجرای تلخ مادری را بازگو کرده که در سوک فرزندش نشسته است. این مادر گفته است:

دوسال است که دیگر فقط یک مرده متحرکم! زندگی برایم ارزشی ندارد. همسرم بعد از آن حادثه تلخ تصمیم گرفت. به مشهد مهاجرت کنیم تا شاید با دور شدن از محیطی که در آن زجر کش می شدم کمی به آرامش روحی و روانی بازگردم و آن واقعه هولناک را فراموش کنم اما مگر می شود یک مادر شاهد آن صحنه وحشتناک باشد و... زن 38 ساله در حالی که خطاب به همسرش می گفت من دیگر خسته شده ام و نمی توانم شریک زندگی ات باشم به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: در یکی از شهرهای زیبای گیلان زندگی می کردم و بسیار شاد بودم به دلیل علاقه ای که به تحصیل داشتم، چند سال قبل تصمیم گرفتم وارد دانشگاه شوم و دوباره لذت درس خواندن را تجربه کنم. بعد از آن که در رشته حقوق دانش آموخته شدم در آزمون کارشناسی ارشد یکی دیگر از رشته های مرتبط شرکت کردم این در حالی بود که هر روز بر شدت علاقه ام به تحصیل در مقاطع بالاتر افزوده می شد آن قدر غرق در مطالعه و درس و کتاب بودم که به خودم توجهی نمی کردم. با پایان یافتن تحصیلاتم در مقطع کارشناسی ارشد زمانی به خودم آمدم که 36 بهار از عمرم گذشته بود. درهمین روزها با «محمد» آشنا شدم. او همکار من در یکی از بخش های اداره دولتی بود که من از یک سال قبل در آن جا مشغول کار شده بودم. به خاطر شناختی که ازاو داشتم بلافاصله مراسم عقد و عروسی را برگزار کردیم و من تصمیم گرفتم قبل از آن که سنم بیشتر شود صاحب فرزند شویم. درست یک سال از تاریخ ازدواجمان می گذشت که خداوند پسری زیبا با چشمانی آبی و موهای طلایی به من و محمد عطا کرد. پسرم آن قدر شیرین زبان و به قول معروف تو دل برو بود که هرکس او را می دید ناخودآگاه ابراز لطف و علاقه می کرد حتی غریبه ها در پارک و خیابان سعی می کردند ناصر را در آغوش بگیرند و با او حرف بزنند. دیگر چیزی در زندگی کم نداشتم. همسری ایده آل، زندگی مرفه، فرزندی زیبا و شغلی خوب وآبرومند. من از سعادت و خوشبختی دنیوی برخوردار بودم. روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که همه دوستان و اقوام را به جشن تولد چهار سالگی ناصر دعوت کردم. مجلس باشکوهی که همه آشنایان از شرکت درآن لذت بردند. روز بعد از این جشن از اداره مرخصی گرفتم تا منزل را مرتب کنم. ناصر از خستگی تا ظهر خوابیده بود من هم آهسته کارهایم را انجام می دادم تا این که او را برای صرف ناهار بیدار کردم . آن روز عصر در حالی که پسرم شاد وخندان بود در صندلی جلوی خودرو نشست و با هواپیمایی که هدیه روز تولدش بود بازی می کرد دراین هنگام من هم پشت فرمان قرار گرفتم تا مقداری از خریدهای منزل را انجام بدهم. چند دقیقه بعد وقتی از یکی از خیابان های شهر عبور می کردم مجبور شدم برای توقف در کنار یک مرکز تجاری بزرگ عرض خیابان را دور بزنم وقتی فرمان خودرو را چرخاندم ناگهان در جلوی خودرو باز شد و ناصر مقابل چشمانم به بیرون افتاد . یک لحظه نرمی بدن او را زیر لاستیک ها حس کردم آن لحظه جیغ کشیدم و نفهمیدم که باید ترمز کنم.

مردم در اطرافم حلقه زدند. پیکر بی جان پسرم را از زیر خودرو بیرون کشیدند و من دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی در بیمارستان چشمانم را باز کردم پسرم را به خاک سپرده بودند و... مدتی بعد به مشهد مهاجرت کردیم اما من نه تنها آن فاجعه تلخ را فراموش نکردم بلکه از مادر شدن دوباره می ترسم . با این وجود همسرم دست بردار نیست و...

شایان ذکر است پس از برگزاری جلسه مشاوره ، حدود دو ماه بعد زن 38 ساله به شکرانه مادر شدن دوباره، با جعبه شیرینی وارد شد و...

تاریخ انتشار: ۰۸:۱۰ - ۰۷ آبان ۱۳۹۶ - 29 October 2017





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 201]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن