واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: امیر اسماعیلآذر، مجری باسابقه مشاعرههاست. او میگوید از روزگاری که مادرش قصههای منظوم میگفت، طبع سخنوری و شاعری را در خود کشف کرده است.
اسماعیلآذر میگوید با شعر زندگی میکند، صفا میکند، غمهایش را به او میسپارد، عاشق میشود و قهر میکند. او میگوید: گاهی شبها از شوق زندگی خوابش نمیبرد. با او گفتوگویی انجام دادهایم که در ذیل میخوانید. این طبع سخنوری و شاعری را از چندسالگی در خود کشف کردید؟ مادرم معلم بود. در دارالفنون تحصیل کرده بود. به آثار ادبی خاصه نظم و بیشتر با شاهنامه فردوسی پیوندی نزدیک داشت. شبهایی که فارغ از درس و مشق میشدیم، مادر برایمان قصههای منظوم میگفت. در میان شعرها موضوع را برای ما ساده میکرد که ملول نشویم. به هر روی نخستین جوانههای ادبیات و شعر را مادر در سینه من رویاند. به موسیقی هم علاقه فراوان داشتم. در فرهنگ ایران معمولا شعر و موسیقی در کنار هم شیرینتر میافتند به همین دلیل ذهن من به طور مستمر به پیشباز شعر میرفت و طبیعی است که آدمی هرآنچه را دوست داشته باشد از آن الگو میگیرد. بنابراین زمینههایی که از خردی در بنده ایجاد شده بود در بزرگی با زندگیام همراه شد. تا به حال حساب کردید چند بیت شعر حفظید؟ این کار مشکلی است. اما هر مطلبی که نظر مرا جلب کند بدون درنگ در خزانه ذهنم جای میگیرد. البته برای حفظ شعر سه حالت به وجود میآید. نخست شعر باید کاربرد داشته باشد. دوم از نظر تلفیق واژگان فضای شیرینی را به وجود بیاورد و بعد حفظ شود و ملکه ذهن گردد. صائب تبریزی بیتهای خود را «واجبالحفظ» مینامد. بهواقع باید شعر آنقدر خوب باشد که ذهن، آن را بپذیرد. بنده شعرهای فراوانی از شاعران انگلیسی مثل شکسپیر، ویلیام بلیک، جرج ماتیسون، امیلی دیکنسون، امیلی برونته، چالز هامسونتون و بسیار دیگر در خاطر دارم. نیز از شعرای عرب هم کم و بیش شعر در سینه دارم. اما اینکه بتوانم بگویم چند صد یا چند هزار بیت، نمیتوانم آماری به دست دهم ولی البته حفظیات من قابل توجه است. اگر بخواهید لذت بردن از شعر را در یک جمله توصیف کنید چه میگویید؟ من با شعر زندگی میکنم، صفا میکنم، غمهایم را به دست او میسپارم، عاشق میشوم، قهر میکنم گاهی بچه میشوم و عجبا که شعر مرا تحمل میکند. هیچگاه از من قهر نمیکند. او هم مرا دوست دارد به قول مشیری: من با تو حرف میزنم و راه میروم من با تو مینویسم و میخوانم وز شوق این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز میکنم میخواهم چیزی بگویم که تا به حال نگفتهام. گاهی شبها از شوق زندگی خوابم نمیبرد. مثل بچهها دلم نمیخواهد بخوابم. دلم میخواهد بیدار باشم، کتاب بخوانم، شعر از حفظ کنم و آنقدر سینهام را از شعر پر کنم که دهانم بوی عطر شعر بگیرد. همیشه میگویم مبادا بمیرم و این همه زیبایی را در وجودم نریزم حالا میفهمم که سعدی وقتی بیت زیر را سرود منظورش چه بود. هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی زخاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست میاندیشم که هزار سال دیگر در تاروپود آمیخته من با خاک، رهگذران میتوانند رایحه شعر را از خاک من بنوشند. فرزندانتان هم شعر از بر میکنند؟ من یک فرزند دارم که در شرف فارغالتحصیل شدن در مقطع دکترای زبان و ادبیات فارسی است. گاهی او بیش از من میفهمد، البته زبان عربی هم خوب میداند و زبان انگلیسی او هم قابل توجه است. بنابراین خواسته یا ناخواسته او هم دارد با شعر بزرگ میشود. تا به حال شده در خانه حرفتان را با زبان شعر مطرح کنید؟ بله من همهجا شعر را زندگی میکنم. چقدر برای اهل خانه وقت میگذارید؟ از ویژگیهای اخلاقی من این است که میخواهم عنان شیوه زندگیام را خودم در دست داشته باشم، مشروط بر اینکه هیچکس دیگر دلآزرده نشود. بنابراین ضمن احترام به خواسته دیگران سعی دارم بیشترین وقتم را در کتابخانهام بگذرانم و البته به قول شیخ محمود شبستری: جهان چون خط و خال و چشم و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست بنابراین سعی دارم برای هر کاری بهاندازه خودش وقت بگذارم. اوقات فراغت را چگونه سپری میکنید؟ اگر فراغتی حاصل شود میاندیشم که چه باید بکنم. میاندیشم که چگونه دردهای انسانها را در حد توانم بکاهم. چگونه دلی را بگشایم و پای غمی را ببندم. ولی از حافظ آموختم که: من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم باشد یا: هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست؟ پیوند عمر بسته به مویی است هوشدار غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست؟ اما یک موضوع مرا ملول میکند، اینکه چرا بچههای جوان کمتر قدر وقتشان را دارند. دلم میخواست این مصراع حافظ را روزی هزار بار فریاد کنم که: «وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی» چقدر اهل ورزش کردن هستید؟ من از دوازده سالگی ورزش را آغاز کردم و با ورزش بزرگ شدم. اگر یک ماه ورزش نکنم بیمار میشوم. تقریبا خیلی از ورزش ها را یاد گرفتهام اگرچه کمتر به قهرمانی فکر کردهام ولی در بسیاری از سطوح مدالهایی دریافت کردهام. من هفتهای سه نوبت و هر نوبت دو ساعت تنیس بازی میکنم. تمام تلاشم این بوده که به همراهان ورزشیام نگویم فلان روز کار دارم و نمیتوانم در کنار شما فلان روز حضور داشته باشم. هفتهای دو یا سه روز هم صبحها شنا میکنم، گاهی هم در خانه میل میگیرم. به هر حال پس از فرایض الهی ورزش در اولویت اصلی است. وقت دیدن مسابقات ورزشی را ندارم ولی مسابقات تنیس جهانی را سعی دارم تماشا کنم و لذت ببرم. شما چقدر قائلید که شبکههای اجتماعی وقت مطالعه جوانان را کمتر کرده است؟ هر وقت جوانان راه افراط را بپویند از سعادت زندگی خودشان خواهند کاست. البته ما نمیتوانیم از فضاهای مجازی دور باشیم اما نباید به جایی برسیم که فضای مجازی برای ما بر فضای حقیقی پیشی بگیرد. فضای مجازی انکارناپذیر است و اگر کنترل نشود حتما کاربرانش را به نوعی بیماری به نام وسواس مبتلا میکند و آنگاه لذت زیستن را از ما میگیرد. امید است فرصت بیابم یک بار جداگانه این موضوع را مورد بحث قرار دهم. اما اجازه فرمایید مصاحبه خودم را با بیتی از سعدی به فرجام ببرم: هزار سال جلالی بقای عمر تو باد شهور آن همه اردیبهشت و فروردین سجاد روشنی - دبیر صفحه آخر جام جم
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 ساعت 07:29
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 98]