واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: در برخی از جنایتها شاهد آن هستیم کودکان تنها شاهدان قتل یکی یا چند نفر از اعضای خانوادهشان هستند و سایه سیاه کابوس صحنه و مکان جنایت از آنها دور نمیشود. با این کابوس شب را صبح و صبح را شب میکنند.
صدای نالههای مقتول و سکانس به سکانس نحوه جنایتی را که قاتل در مقابل چشمان نگران آنها انجام داده را بهخاطر دارند و مو به مو آن را به زبان میآورند. گاه کابوس جنایتی را که در کودکی شاهد آن بودند تا بزرگسالی یقه آنها را میگیرد و همچنان با آنهاست.با هر صدا و تلنگری و هر فضای تاریکی صدای نفسهای به شمارش افتاده مقتولان را میشنوند، صدای التماسهای آنها در گوششان طنینانداز است.صدای فریاد قاتلان لحظهای از ذهنشان دور نمیشود. صداهای خشنی که بوی مرگ میدهد. به گفته کارشناسان، کودکان حوادث تلخ را براحتی نمیتوانند فراموش کنند و تا مدتها با آن درگیر هستند. این کودکان شاهدان خاموش هستند که صدای فریادهایشان شنیده میشود.بنابراین برای اینکه صحنههای دلخراشی که آنها از مرگ مادر، پدر یا دیگران به چشم دیدهاند و باعث افسردگی آنها میشود را دور کنیم باید اینگونه کودکان را برای فراموش کردن خاطرات تلخ که در ضمیر ناخودآگاه آنها جا خوش کرده نزد روانپزشکان ببریم تا تحت درمان قرار بگیرند و صحنههای آزاردهندهای که در ضمیر پاک ذهنشان نقش بسته را پاک کنیم و نوید زندگی دوباره را به آنها بدهیم. راز جنایت در دل شاهد کوچولو دی ماه سال 87 ماموران پلیس نیشابور هنگام گشتزنی در اطراف شهر بودند که جسد غرق در خون زن جوانی را که پسر خردسالی بالای سرش ایستاده و گریه میکرد، یافتند. جسد زن جوان که با ضربههای چاقو از پای درآمده بود، به پزشکی قانونی و پسر خردسال نیز به کلانتری منتقل شدتا شاید راز قتل مادرش را به کمک او فاش کنند. پسر کوچولو با زبان کودکانه به ماموران گفت: مامان و داداشم که قرار بود به دنیا بیاید، فوت شدند و من را تنها گذاشتند. دلم برای آنها تنگ شده است. بابا به خانه آمد و ما را سوار موتورش کرد. میخواستیم برویم گورستان. کمی از خانه روستاییمان که دور شدیم، بابا موتور را نگه داشت. اطراف بیابان بودیم. هیچکس آنجا نبود. من را پیاده کرد، خیلی ترسیدم. جیغ زدم. مامان را صدا زدم؛ اما بابا به من فکر نکرد و با چاقویی که دستش بود به مامان زد. گریه کردم. از بدن مامان خون میآمد. رفتم بالای سر مامان و گریه کردم. بابا رفت و رفت. با توجه به گفتههای این کودک، تحقیقات کارآگاهان برای دستگیری محمود ـ شوهر حبیبه ـ آغاز شد تا اینکه او چند روز بعد با مراجعه به پلیس سبزوار خود را تسلیم کرد. متهم اعتراف کرد: به دلیل اختلافهایی که با همسر باردارم داشتم، او را به بیابان کشاندم و کشتم. کابوس مرگ مادر حسین هشت سال پیش زمانی که همسرش نمیخواست شب از خانه بیرون برود و برایش موادمخدر بخرد با او درگیر شده و وی را به قتل رساند. او جسد را داخل چمدانی گذاشت و بیرون از خانه رها کرد. اما نمیدانست در آن شبی که جنایت را انجام داده پسر 9 سالهاش شاهد این قتل بوده و سیر تا پیاز ماجرا را به خاطر دارد. زمانی که از این ماجرا چند روز گذشت، خانواده همسر حسین ماجرای گم شدن دخترشان را به پلیس آگاهی کرج گزارش کردند و پروندهای تشکیل و به جریان افتاد. شوهر زن گمشده در تحقیقات مدعی بود که از ناپدید شدن همسرش خبری ندارد. این مرد معتاد همچنان با دروغپردازی میخواست خودش را بیگناه جلوه دهد اما شهادت دادن پسر علیه پدر باعث شد راز این جنایت فاش شود. محسن کوچولو که شاهد این جنایت بود زمانی که پا در اداره جنایی پلیس آگاهی گذاشت، بشدت گریه میکرد و از پدرش میترسید. ماموران او را آرام کردند. وی زمانی که به خودش آمد گفت که پدرش، جان مادرش را گرفته و چون مادرش را در خواب دیده تصمیم گرفته آنچه را که دیده به پلیس بگوید تا مادرش به آرامش برسد. او که شاهد جنایت بود به افسر تحقیق گفت: شب حادثه وقتی پدرم به خانه آمد، مادرم را کتک زد و از او می خواست که شبانه از خانه بیرون برود و برایش مواد بخرد که مادرم قبول نکرد. بعد فریاد زد که باید محسن برای خرید مواد برود که مادرم نگذاشت. درگیری آنها بالا گرفت و مادرم را بشدت کتک زد. او بدحال شد. پدرم از زور خماری نمیتوانست روی پاهایش بند شود، بینی مادرم را شکست و لکههای خون روی لباسش پاشیده شد. پدرم کشانکشان مامان را به حمام برد و با انداختن طناب به دور گردنش خفهاش کرد. از لای در صحنه مرگ مادرم را دیدم. او دست و پا می زد و من از شدت ترس پاهایم میلرزید و نمیتوانستم حرکت کنم. جسد مادرم را داخل چمدانی گذاشت و لباسهایی را روی آن قرار داد وبعد به سختی چمدان را از خانه بیرون برد. با گفتههای محسن، پدرش اعتراف کرد. پسر 3 ساله قاتل مادر را معرفی کرد روزهای پایانی اسفند سال 94 بود. مرد جوان همین که محل کارش را دریکی از محله های مشهد ترک کرد، چند بار با تلفن همراه همسرش تماس گرفت که خاموش بود. دلنگران شد و با سوار شدن به خودرویی به خانه بازگشت. خودروی گشت پلیس و اورژانس مقابل خانه توقف کرده بودند. پسر 3 سالهاش را یکی از همسایهها بغل کرده بود و آرام اشک میریخت. پسرش را از او تحویل گرفت. او در حالی که گریه میکرد، گفت: «مامان دعوا کرد. مامان مرد.» زمانی که از ماموران پرسوجو کرد متوجه شد همسرش با ضربههای چاقو به قتل رسیده و قاتل فرار کرده بود. ماموران در جستوجوی عامل جنایت بودند تا اینکه ردی از او پیدا کنند. در جریان تحقیقات بود که همسر مقتول همراه پسر سه سالهاش به اداره آگاهی مشهد آمد و اعلام کرد پسرش شاهد به قتل رسیدن مادر خانواده بوده و حالا میخواهد ماموران از زبان پسرش حقیقت را بشنوند. پسر کوچولو در میان اشکهایش نام مردی به نام سامان را به زبان آورد و گفت: من و مامان در خانه بودیم که سامان آمد. او با مامان دعوا کرد. با شنیدن گفتههای این شاهد بود که ماموران متوجه شدند عامل جنایت آشنای خانوادگی این خانواده بوده است. سامان تحتتعقیب پلیس قرار گرفت و بازداشت شد. او مدعی بود که همان روزی که زن آشنا به قتل رسیده در خانه خودش بوده و به خانه آنها نرفته است، اما زمانی که با شاهد 3 ساله روبهرو شد سکوت خود را شکست و به قتل زن آشنا اعتراف کردکه به انگیزه سرقت به آنجا رفته که موفق نشده و با کشتن زن جوان فرار کرده است. اما گمان نمیکرده که پسر کوچولو که شاهد این جنایت بوده راز قتل او را فاش کند. معصومه ملکی
پنج شنبه 7 اردیبهشت 1396 ساعت 01:22
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]