واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: چرا محمدرضا شاه در بحران شرایط ، همیشه فرار را بر قرار ترجیح می داد؟ دوگانگی شخصیت محمدرضا و ریشه های آن ( قسمت پنجم )
شاه در تمام طول عمر خود حتی یك لحظه از سلطه بیرونی ( یعنی رضاخان و انگلیس و آمریكا ) رهایی نیافت و از سوی دیگر اسیر و زندانی توهمی شدید و رشد یافته در دوران خویش بود. با این كه خود را شیفته و دنباله رو ژنرال دوگل می دید و تمایل شدید داشت تا در شرایط بحرانی كشور و در صورت ایجاد حوادث غیرمترقبه همچون رهبرانی چون ناپلئون یا دوگل ظاهر شود و به مثابه یك قهرمان اسطوره ای و فناناپذیر گردد، اما در واقعیت همیشه عكس آن بود و با اولین جرقه های بحرانی در حكومتش ، فرار را بر قرار ترجیح می داد. دوگانگی شخصیت شاه سبب شد سرانجام او در تخیلی كه به آن شكل واقعی داده بود تثبیت شود.او صرفاً در مواقع بحرانی كمی به خود می آمد اما اكثراً در حالت مستی به سر می برد. تفاوت محمدرضا و فیلم چاپلین در این بود كه هر بحرانی كه محمدرضا دچار آن می شد او را به مستی بیشتر سوق می داد و او به جای عبرت آموزی و پند گرفتن از آن بحران ، عكس آن عمل می كرد و این داستان عملكرد ناخودآگاه در طول تاریخ است، كه بسیاری از نوسانات عظیم تاریخ را به خود اختصاص داده است.دوگانگی شخصیت شاه در اواخر حكومتش به اوج خود رسید و آمریكا در آن نقش بسیار اساسی داشت ؛خصوصاً در دوران ریاست جمهوری ریچارد نیكسون بیماری روحی شاه به اوج خود رسید. محمدرضا در بحران ها نهایت ضعف را از خود بروز می داد همان گونه كه در شرایط عادی عظمت و اقتدار تخیلی و بیمارگونه ای را در حد جانشینی كوروش نمایان می ساخت.محمدرضا كه به جهان رهنمود اقتصادی می داد ، معتقد بود كه ایران به زودی به عنوان ژاپن دوم در صف پنج كشور صنعتی جهان قرار خواهد گرفت و به همین منظور آهنگ رشد اقتصادی ایران را با كره جنوبی آغاز كرد. اما در اوج شكوفایی قیمت نفت ، ساختار اقتصادی كشور را به سمت هولناكی سوق داد و نه تنها شبیه ژاپن نشد بلكه از كره جنوبی هم عقب تر ماند و به قول كارشناسان اقتصادی، ایران در دوران شاه به نابودی كشیده شد. درآمد حاصل از نفت یا صرف جشن ها و بذل و بخشش های شاه به كشورهای دیگر می شد یا به جیب چاپلوسان سرازیر می گردید و یا جهت خرید سلاح های نظامی از كشورهای امریكا و انگلیس و فرانسه و... به مصرف می رسید.شاه پس از جنگ جهانی دوم یكی از بحران های بسیار تند را پشت سر گذاشت و آن دوران نخست وزیری دكترمصدق بود. به لحاظ روان شناسی و با ملاك های علم شناخت شناسی می توان گفت: حوادثی كه منجر به كودتای 28 مرداد شد به بهترین شكل ِ ممكن چهره واقعی شاه را عریان ساخت و عمق ضعف و ناتوانی روحی او را به معرض نمایش گذاشت و انقلاب اسلامی برای همیشه چنین روحیه ای را دفن كرد.
تفاوت ظریفی كه مابین كودتای 28 مرداد و انقلاب بهمن 57 وجود دارد، این است كه شاه در دوران نخست وزیری دكترمصدق هنوز ظرفیت محدودی برای زندگی معمولی در خارج را داشت؛ اما در انقلاب اسلامی به دلیل تسلط كامل ناخودآگاه و اوج اقتدار پوشالی خود كه كاملاً با او یكسان سازی كرده بود دیگر اندك ظرفیتی برای زندگی معمولی نداشت. چون سال ها در شرایطی حكومت كرده بود كه در داخل ، هیچ نیرویی در مقابل او قرار نمی گرفت و همین شرایط باعث شده بود كه سركوب های گذشته و ترس ها و اضطراب ها و تحقیرها ، شكل حیوان افسار گسیخته ای به خود بگیرد. در چنین حالاتی فرد به محض از دست دادن موقعیتی كه ناخودآگاه در ذهن او تثبیت كرده ، به سرعت دچار از هم پاشیدگی روحی می شود. در واقع زمان مرگ شاه هنگامی بود كه از فرودگاه مهرآباد به خارج پرواز كرد.بازتاب رفتار شاه و سخنانش در بحرانی تر شدن اوضاع ، نیاز به تأمل و تحلیل با ملاك های تخصصی دارد. در روان شناسی ما بین ترس و اضطراب تفاوت قائل هستند. تعریفی كه در خصوص ترس می دهند عبارت است از: [ " ترس" عكس العمل طبیعی و متناسب فرد، در مقابل سوژه یا عامل بیرونی]؛ مثلاً اگر فردی با مشاهده یك شیر درنده پا به فرار بگذارد عكس العمل متناسب با سوژه نشان داده است ، اما اگر با دیدن یك سوسك بگریزد عكس العمل غیرطبیعی و نامتناسب با سوژه از خود ارائه داده است. چنین حالتی را در فرد" اضطراب" می گویند. به عبارت دیگر ،« اضطراب عكس العمل افراطی و هیجانی در مقابل عامل بیرونی است».فردوست از بیماری روحی علیرضا (برادر شاه) و محمدرضا كه بیانگر اضطراب تحقق یافته ای بر پایه یك تیك عصبی است سخن می گوید. او می نویسد:« علیرضا همیشه خود را مریض تصور می كرد و همین حالت در محمدرضا هم بود.او نیز هر لحظه تصور می كرد كه میكروبی به او حمله كرده و بدون پزشك یك لحظه نمی توانست زندگی راحتی داشته باشد؛ پس محمدرضا و علیرضا هر دو دارای یك مرض بودند كه می توان آن را " میكروبوفیا" یعنی ترس از میكروب به طور دائم و در تمام مدت شبانه روز و برای تمام عمر نامید. در چنین مواقعی، محمدرضا اگر پزشك حضور نداشت او را احضار می كرد و تا دكتر برسد از من و از هر فردی كه در دسترس بود، حتی از پیشخدمت ها سؤالات گوناگون می نمود ولازم بود به او گفته شود كه به هیچ وجه چنین میكروبی به شما حمله نكرده. با این جواب، او تا اندازه ای راحت می شد. ولی مدت آرامشش كوتاه بود و دو مرتبه ناراحتی شروع ، و سؤالات هم شروع می شد.» میكروب و حمله آن به محمدرضا و علیرضا، یك تـَوهُـم بر پایه اضطراب بود كه در مواقعی شكل تحقق یافته به خود می گرفت و با توصیه دیگران تا حدودی فروكش می كرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 610]