تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هر کـس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل کم او راض...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798714521




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان یک شعر بلند


واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه اطلاعات: بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکویى اهل کرم نخواهد ماند
خانم بهادرزاده(قندهارى) تعریف مى کرد: شبى از شبهاى زمستان بود. برف مى آمد. دخترم سرش را روى دفتر مشق اش گذاشته و به خواب رفته بود. ناگهان درِ خانه را زدند. این وقت شب؟ مردى لاغر و مضطرب پشت در بود. گفت: «خانم، من عیالوارم و فقیر. با یک پسر و چهار دختر همه در یک اتاق اجاره اى زندگى مى کنیم. مادر زنم هم با ما زندگى مى کند. به شّدت بیمار است. توان مراقبت از خودش را ندارد. از بوى نجاست و ادرارش نمى توانیم زندگى کنیم. به ما کمک کنید.» شنیده بودم جایى در منطقة کهریزک هست که از چنین افرادى نگهدارى مى کنند. نشانى آنجا را به مرد دادم. چند روز بعد باز درِ خانه را زدند. همان مرد بود. این بار از من خواست تا سرى به آنجا بزنم و خودم وضع آنجا را ببینم . فردایش با همسر و دخترم به سوى کهریزک راه افتادیم.آن محل را
نمى توانستیم پیدا کنیم. ولى از هر کس مى پرسیدیم به ما مى گفت: همین مسیر را بروید تا به «بو» برسید. بالاخره رسیدیم. بوى تعفّن را نمى شد تحمّل کرد. تا آن روز، معلول و سالخوردة علیل ندیده بودم. کوهى از زباله روى هم ریخته بود. یک چاه آب هم بود که از آن آب مى کشیدند. در گوشه اى گوسفند سر بریده بودند. در گوشة دیگر داشتند با آب کثیف چاه، ماهى مى شستند. شب عید بود. حدود چهل معلول و سالخوردة فقیر را در آنجا اسکان داده بودند. شپش از سر و روى آنها بالا مى رفت. مار و عقرب هم در هر گوشه اى از اتاق مى خزید و باز بوى تعفّن مى آمد. پرسیدم این بو از کجا مى آید؟ گفتند اکثر این سالخوردگان نمى توانند جلو ادرار و مدفوع خود را نگاه دارند. به دستگاهى که ملافه ها را ضدّ عفونى مى کند ...
[ مشاهده متن کامل داستان یک شعر بلند در روزنامه اطلاعات ]اخبار پیشنهادی:


چهارشنبه ، ۲۴خرداد۱۳۹۶


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روزنامه اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن