تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):آنچه دوست ندارى درباره‏ات گفته شود، درباره ديگران مگوى. 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833701445




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دختر جوان زندگی‌ام را تبـاه کرد


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: از لحظه‌ای که محمد می‌آید برای مصاحبه و روی صندلی می‌نشیند، یک لحظه هم آرام و قرار ندارد. ته چهره استخوانی‌اش را که خوب نگاه کنی، خیلی کم شبیه یکی از فوتبالیست‌های مطرح دنیاست.



قد بلند، سبزه رو، لاغر اندام با موهای مشکی کوتاه و لبخندی که یک لحظه هم از لبانش دور نمی‌شود. نگاه‌های تیزی دارد و کم پلک می‌زند. می‌گوید 30 ساله است، اما رفتار و وجناتش خیلی کمتر از اینها نشان می‌دهد. بسیار شیطان و بازیگوش به نظر می‌آید. بینی‌اش شکستگی دارد و جای کمرنگ چند زخم هم در گوشه و کنار صورتش جلوه می‌کند. با این‌که روزهای سختی را پشت سر گذاشته، اما بازیگوشی و شیطنتش همچنان سرجایش است. وقتی از روز آشنایی با دختری که برای اولین بار او را با مواد مخدر آشنا کرد حرف می‌زند، رفتار محمد کودکانه می‌شود. صادقانه اعتراف می‌کند که از قصد و نیت آن دختر خبر نداشته است. دختر سرنوشت‌ساز زندگی محمد هم متوجه این موضوع دراو شده بود که با نقشه‌ای حساب شده و پوشیدن لباسی نامناسب سراغ او رفت که به عنوان تعمیرکار لباسشویی به خانه‌اش رفته بود تا ماشینش را تعمیر کند. آن موقع محمد پسر 22 ساله‌ای بود که در آن سن به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد، مواد مخدر بود. دخترک بدون ‌این‌که نگران عکس‌العمل محمد باشد، شیشه را جلوی او گذاشت و گفت بکش. محمد هم که از رفتار مشتری‌اش جا خورده بود، با چشم‌هایی بهت زده نگاهش می‌کرد. دخترک که می‌دانست ته دل محمد چه می‌گذرد، پیشدستی کرد و گفت بکش نگران نباش اعتیادآور نیست. هیچ فرقی با قلیان ندارد. این را که گفت، محمد تسلیم شد و برای اولین بار شیشه کشید که 13 سال تمام ادامه پیدا کرد. بعد از مصرف شیشه تا چند روز گیج و منگ بود. «سه روز تمام در خانه همان دختر ماندم. هم شیشه کشیدم و هم رابطه داشتیم. در سه روزی که در خانه او بودم، اگر از شرکت تماس می‌گرفتند و سفارش کار می‌دادند، بهانه می‌آوردم و می‌گفتم یکی دیگر را به جای من بفرستید. بعد از سه روز رفتم خانه. هنوز در توهم بودم. کیف ابزارم را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن آنها. از 9 شب تا 7 صبح یک دم مشغول تمیز کردن بودم. اصلا متوجه کاری که می‌کردم، نبودم. مادرم شک کرد. شب که پدرم به خانه آمد، موضوع را به او گفت. پدرم مرا به گوشه‌ای برد و پرسید: شیشه می‌کشی؟ گفتم بله. اول عصبانی شد، اما بعد نصیحتم کرد، اما تنها چیزی که نمی‌شنیدم، نصیحت‌های پدرم بود. صبح که آفتاب زد، رفتم سراغ همان دختر. زنگ زد و کاسب برایمان مواد آورد و بعد کشیدیم. در طول پنج روز، یک میلیون و 200 هزار تومانی را که در جیبم بود خرج کردم.»

محمد با این‌که سعی می‌کند آرام باشد، اما از تکان‌های مداوم پایش مشخص است که هیجان‌زده شده. وقتی به او می‌گوییم، چرا این‌قدر پایت را تکان می‌دهی، می‌گوید تیک عصبی است و با دست پایش را می‌گیرد تا تکان نخورد، اما چند دقیقه بعد خسته می‌شود و دوباره پایش را بشدت تکان می‌دهد و قصه‌اش را ادامه می‌دهد. فقط به این دلیل سرکار می‌رفتم که پول دستم بیاید بتوانم خرج موادم کنم. گاهی به قدری توهم می‌زدم که وقتی می‌رفتم خانه مشتری تا لباسشویی‌اش را درست کنم، از صبح تا شب همه چیز را به مشتری توضیح می‌دادم. کل لباسشویی را پایین می‌آوردم و دوباره جمع می‌کردم. مشتری پول که می‌داد، یکراست می‌رفتم سراغ همان دختر و با هم مواد می‌کشیدیم. در مدتی که مشغول کشیدن شیشه بودم، پدرم که جان به لب شده بود، تصمیم گرفت ترکم دهد. یک شب که خواب بودم، یکدفعه چهار تا قلچماق ریختند روی سرم. پدرم گفته بود گول زبان محمد را نخورید و چشم از او برندارید، وگرنه فرار می‌کند. چهارنفری بلندم کردند و انداختند صندوق عقب ماشین و رفتیم کمپ خاتون‌آباد. کمپ جای خوبی برای درمان شدن نیست. می‌گفتند در یکی از کمپ‌ها پدر و پسری بودند که اعتیاد داشتند و تصمیم گرفته بودند با هم درمان شوند، اما پسر به خاطر سوء‌تغذیه فوت کرد و پدر برای این‌که جیره غذایی او را هم بگیرد، مرگ پسرش را از همه پنهان می‌کند. شرایط آنجا خیلی وحشتناک است. خلاصه بعد از شش ماه از کمپ بیرون آمدم و یکراست رفتم سراغ مواد. باز هم شیشه. محمد به اینجای قصه‌اش که می‌رسد، با تعجب می‌گوید: «خط تلفن‌هایم را دائم عوض می‌کردم، اما نمی‌دانم آن دختر چطور پیدایم می‌کرد. دوباره در خانه‌اش بساط پهن می‌کردیم و شیشه می‌کشیدیم. هفت سال از مصرفم می‌گذشت که کم‌کم تاثیرش را روی ظاهرم نشان داد و همه فهمیدند اعتیاد دارم. هم مصرف‌کننده بودم، هم مواد می‌فروختم. روزی یک میلیون تومان شیرین کاسب بودم. پاتوقم جایی بود که خفت‌گیرها زیاد رفت و آمد می‌کردند و برای این‌که بتوانم از خودم دفاع کنم، همیشه گاز اشک‌آور و قمه همراه داشتم. یک‌بار نامردها آمارم را به ماموران دادند و آمدند سراغم و قمه و گاز اشک‌آور را پیدا کردند. سر همین موضوع یک ماه آب خنک خوردم.» محمد با دست به سرش اشاره می‌کند و می‌گوید یک بار چهار تا خفت‌گیر ریختند توی پاتوق. بدجور شلوغ شد. رفتم ببینم چه شده که یکدفعه یک ضربه قمه خورد به سرم. خفت‌گیرها آمده بودند از کاسب‌ها حق و حسابشان را بگیرند. وسط آن ماجرا چند نفر آمدند که اسلحه داشتند. لوله را گرفتند سمت آنها. خفت‌گیرها از بس وحشت کرده بودند که از ترس فرار کردند و موتورشان را هم جا گذاشتند. شیطنت چشم‌های محمد وقتی این قضیه را تعریف می‌کند، حسابی دیدنی است. وقتی می‌گوید خفت‌گیرها موتورشان را جا گذاشتند و رفتند، از ته دل کیف می‌کند و می‌خندد. مینا علیپور ضمیمه تپش جام جم




جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 02:15





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن