واضح آرشیو وب فارسی:تراز: تراز: به رغم کسانی که عصر انقلابات را خاتمه یافته تلقی میکنند، «انقلابی بودن»، دیگر به یک ضرورت روزمره جوامع انسانی بدل شده است. اگر در گذشته تاریخ، «انقلابی بودن»، هر چند صد سال یا این اواخر، چند ده سال، و وقتی زیربنای فرهنگی جامعه با روبناهای نهادی تصادم سازشناپذیر مییافت، ضرورت پیدا میکرد، امروزه دیگر چنین نیست.
به گزارش تراز ،دکتر حامد حاجیحیدری : نکته 1. به رغم کسانی که عصر انقلابات را خاتمه یافته تلقی میکنند، «انقلابی بودن»، دیگر به یک ضرورت روزمره جوامع انسانی بدل شده است. اگر در گذشته تاریخ، «انقلابی بودن»، هر چند صد سال یا این اواخر، چند ده سال، و وقتی زیربنای فرهنگی جامعه با روبناهای نهادی تصادم سازشناپذیر مییافت، ضرورت پیدا میکرد، امروزه دیگر چنین نیست. پس از «ابرانقلاب ارتباطات» که به طور متوسط، هر دو سال یک بار، زیر و رو شدن مناسبات اجتماعی را به دنبال دارد، و این زمان دو ساله رفته رفته کوتاه و کوتاهتر میشود، «انقلابی بودن»، دیگر یک ضرورت روزمره جوامع انسانی است. نکته 2. دگرگونی سازمانها و نهادهای کشور در قالب «انقلاب»، از «انقلابی بودن» افراد قابل تفکیک نیست. به عبارت دیگر، بسیاری از نیروهای انقلابی در مقیاس کشور، به این دلیل به نتیجه مطلوب نمیرسند که فرد فرد مردم در خود نیازی به «انقلابی بودن» احساس نمیکنند. در این حال، مردم ترجیح میدهند که با دگرگونیهای جزئی، به زندگی روالمند خود ادامه دهند. البته همین مردم، اغلب از دنیا نالان هستند و سیاستمدار انقلابی باید آنها را از این «تناقض تولستوی» آگاه کند؛ لئو تولستوی، نویسنده تاریخساز روس، میگوید: «همه به دنبال دگرگونی دنیا هستند، اما، هیچ کس به فکر دگرگونی خود نیست». تعبیر درخشان تولستوی هشداری مفید برای هر مصلح اجتماعی و سیاستمدار انقلابی است که به دنبال ایجاد و حفظ دگرگونی است، تا از انقلابهای محیطی عقب نیفتد؛ «انقلابی بودن»، بیشتر یک امر فرهنگی است تا سیاسی.نکته 3. برخی از سیاستمداران پا به سن گذاشتۀ انقلاب ما، همان مردان انقلابی قدیم، همان «گروه عقلا»، اغلب در پی اعمال اصلاحات سازمانی و نهادی هستند تا انقلاب اجتماعی همواره؛ آنها دیگر چندان انقلابی نیستند. روحیه اصلاحاتی آنها این است که وقتی صدای الزامات «انقلاب درونی» را از متن جامعه میشنوند، به جای انطباق منطقی با این الزامات، تشکیلاتی برای آنها مهیا میکنند تا «در آینده» همسازی با زمانه به دست آید. برای دست یابی به «انقلاب منطقی»، این اقدامات لازم هستند، اما، تضمینکننده موفقیت نخواهند بود. یک «انقلاب منطقی» در صورتی که بر اساس تحول در ساختار فکری و قابلیتهای افراد کشور نباشد، نهایتاً محکوم به شکست است. سیاستمدار، به موازات برنامهریزی برای دگرگونی سازمانی و تشکیلاتی، باید به تحول انقلابی در چارچوبهای ذهنی مردم خود توجه کند.نکته 4. نیروهای انقلابی برای اعمال دگرگونی در ساختار فکری مردم، باید به شیوه یادگیری و رویههای عملی آنها توجه کنند. باید دقت کرد که آنها چه نحو ارتباطاتی را برقرار میکنند. مردم در هر زمانهای و در هر قشر و رده اجتماعی، زندگی مخصوص به خود را دارند که سرشار از اعتقادها، اولویتها، انگیزهها و ارزشهای آنهاست. این مؤلفههای فکری باید کشف شوند و سیاستمدار باید به زبان مردم، موضوعات را توضیح دهد و آنها را برای پذیرش دگرگونیها تشویق کند.نکته 5. علاوه بر دگرگونی درافکار، شامل اعتقادها، اولویتها، انگیزهها و ارزشها، بر سیاستمدار لازم است تا نحوی تهذیب و تقوا را در مردم پدید آورد تا افکار به اعمال تبدیل شوند. این به معنای تشخیص و تنظیم گرایشهای معمول در اجتماع و تأثیرات آنها بر رفتار مردم است. باید «ملکه»ای که منجر به رفتاری خاص در لحظه تصمیمگیری میشود، تغییر کند تا دگرگونی عمیق رخ دهد. باید ترسها و امیدها و عادات اذهان تغییر یابند.نکته 6. در گام بعد، باید خلأهای عملکردی از بین بروند. باید زمینه و محیط، طوری تسهیل شود که افراد قشرهای مختلف که به لحاظ ذهنی و عملی مهیا شدهاند، وارد فرآیندهای تغییر اجتماعی شوند. در تنظیم و مهیا ساختن محیط، نقش «جو فرهنگی» و همچنین، «نفوذ» سیاستمدار به اشخاص و الگوهای پرنفوذ اجتماعی، و همچنین رسانههای غالب دوره، اهمیت کارساز دارد.نکته 7. نهایتاً توصیه میشود تا روند نهایی اجرای تغییرات با الگوهای پیشگام آغاز شود. یکی از بهترین راههای غلبه نهایی بر مقاومت و ترس مردم و همچنین سیاستمداران «گروه عقلا» از دگرگونی، علم کردن پیشگامان دگرگونی است. برای سالیان طولانی این عقیده وجود داشت که نوع بشر نمیتواند مسافت یک مایل (معادل ۱٫۶۰۹ کیلومتر) را در کمتر از 4 دقیقه طی کند. طی دهه 1940 و اوایل دهه 1950، دوندگان زیادی به این عدد نزدیک شدند، اما، نتوانستند آن را بشکنند، اما، در ششم ماه مه 1954، راجر بنیستر توانست یک مایل را در 3 دقیقه و 59 ثانیه بدود. فقط46 روز پس از رکورد تاریخی بنیستر، جان لندی توانست این رکورد را باز هم بهبود دهد. تا سال 1957، 16 دونده دیگر رکوردی را شکستند که تا پیش از آن تصور میکردند، مانعی غیر ممکن است. امروزه، هزاران نفر، مسافت یک مایلی را در کمتر از 4 دقیقه میدوند. «نیروهای تغییر اجتماعی» هم به طریقی مشابه رفتار میکنند. ما غالباً موانع بسیاری مانند «یکمایل 4 دقیقهای» برای خود ایجاد کردهایم؛ پیش از آنکه تمام کشور باور کند که غیرممکن، ممکن است، یک فرد یا تعدادی از افراد باید چشمانداز را عوض کنند و ضعف شیوه تفکر قدیمی را نشان دهند (توأم با برداشتهای آزاد از پایگاه اطلاعاتی مککنزی).
منبع: صبح نو
زمانبندی انتشار: 16 بهمن 1395 - 08:40
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تراز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]