واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: این دو دوست با وسوسه یک زن و نقشهای که برای سرقت دلارهای پیرمردی تنها کشیده بودند، سه سال پیش به خانه این پیرمرد در یکی از محلههای تهران رفتند و او را کشتند.
پولها و سند خانه او را دزدیدند و متواری شدند. آنها پولهای سرقتی را میان یکدیگر تقسیم کردند و راز این جنایت را به مدت سه سال پنهان نگه داشتند اما فکر نمیکردند بعد از این سه سال زمانی که تصمیم میگیرند سند سرقت شده از خانه مقتول را با یک نقشه از پیش تعیین شده به فروش برسانند و پول کلانی به جیب بزنند، ماجرای این جنایت فاش شود و آنها دستگیر شوند. زن جوان مدعی بود که با همدستی این دو مرد نقشه سرقت از پیرمرد را طراحی کرده و قرار نبوده جنایتی رخ دهد. اما اقدام برای فروش خانه مقتول را اعتراف کرده بود. همدستان وی نیز در تحقیقات قضایی ـ پلیسی گفته بودند نقشه سرقت کار آنها نبوده و این دزدی را زن جوان که پیرمرد را میشناخته طراحی کرده و آنها را با وعده یکشبه پولدار شدن فریب داده و تصمیم به سرقت گرفته اند. فرصتی در دادسرا به خبرنگار تپش دست داد تا با این دو متهم به نامهای مصطفی و عباس گفتوگو کند که میخوانید. چطور نقشه قتل پیرمرد را طراحی کردید؟ مصطفی: من طراح این نقشه نبودم و فقط همراه دوستم آن ر ا اجرا کردیم. زنی که همراهم بود نقشه را کشید. با این زن که در جستوجوی یافتن خانه اجارهای بود، آشنا شدم. بعد از آن یک روز سراغم آمد و از پیرمردی گفت که پولدار است و اگر پولهایش را سرقت کنیم، یکشبه پولدار میشویم. فریب خوردم و با دوستم همراه شدیم. بعد چه شد؟ ساعاتی پیش از جنایت دوباره نقشه دزدی از خانه را مرور کرده و بعد آن را اجرایی کردیم. سند را همراه یک میلیون و 800 هزارتومان پول دزدیدیم. سهم ما نفری 600 هزارتومان شد. سند خانه پیرمرد را هم با فریب یک نفر، قولنامهای به نام او منتقل کردیم و به او وعده دادیم بعد از آنکه سند به نام او منتقل شد و خانه را فروختیم به وی 70 میلیون تومان بپردازیم که موفق به فروش خانه مقتول نشدیم. متاهل هستی؟ بله. سابقه کیفری داری؟ نه. بعد از جنایت با همدستانت ملاقات کردی؟ دیگر آنها را بعد از تقسیم پول و ناکامی در فروش خانه ندیدم. هیچ تماسی هم با هم
نداشتیم. فکر میکردی پیرمرد مرده باشد؟ نه، فکر نمیکردم. چون زمانی که از خانهاش بیرون رفتیم او زنده بود. چند روز
اطراف خانهاش پرسه میزدیم و حال او را جویا میشدیم و حتی چند مرتبه به بیمارستانی که او منتقل شده بود، سرزدیم. زمانی که متوجه شدیم او فوت کرده تصمیم گرفتیم راز جنایت را پنهان
نگه داریم. در این مدت عذاب وجدان نداشتی؟ کمی عذاب وجدان داشتم. خطا کردم و فریب آن زن را خوردم و این چنین گرفتار شدم. آبرو و خانوادهام را از دست دادم. گمان نمیکردم پیرمرد مرده باشد چطور با همدستانت آشنا شدی؟ عباس: من اهوازیام و در یزد همراه همسر و دو فرزند خردسالم در بنگاه املاک کار میکردم. چند ماه پیش از حادثه با مصطفی از طریق دوست تهرانیام آشنا شدم. در تهران با او و زن جوان که طراح سرقت بود ملاقات کردم. قرار بود فقط پولها را سرقت کنیم و قتلی در کار نباشد. بعد چه شد؟ عباس: ساعاتی پیش از حادثه، همسر و بچههایم را خانه پدرزنم گذاشتم و به بوستانی رفتم. دو همدستم به آنجا آمدند. آخرین حرفها را با هم زدیم و نقشه دزدی را مرورکردیم. زمان سرقت پیرمرد میخواست سروصدا راه بیندازد که دست و پایش را بستیم.دهانش را گرفتیم. همان موقع همسایهها متوجه حضور ما شده بودند. در زدند که ساکت شدیم و در را باز نکردیم. 15 دقیقه که گذشت و مطمئن شدیم که همسایهها رفتهاند، آنجا را ترک کردیم. اما هنگام فرار پیرمرد زنده بود. در این سه سال دیگر همدستانم را ندیدم. سهم تو از پولهای سرقتی چقدر بود؟ من فقط 600 هزارتومان. مثل دو همدستم. پولهای دزدی را داخل کیفی ریختیم، سوار وانتمان شدیم و فرار کردیم. من سند را سرقت نکردم. بعد از حادثه با هم ملاقات و پولها را به سه سهم مساوی تقسیم کردیم. چند روز بعد از سرقت بود که دچار عذاب وجدان شدم. آن مبلغ را میخواستم جمع کنم و به پیرمرد بازگردانم که بعد از دستگیری متوجه شدم فوت کرده است. معصومه ملکی ضمیمه تپش روزنامه جام جم
شنبه 27 آذر 1395 ساعت 00:01
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]