تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ايمان مؤمن كامل نمى شود، مگر آن كه 103 صفت در او باشد:... باطل را از دوستش نمى پذيرد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817358383




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

از آشنایی در زایشگاه تا طلاق به خاطر مهاجرت


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: روزنامه ایران: بالاخره به آخر خط رسیدند. با دریافت حکم طلاق، زن می‌ماند و مرد می‌رفت. 25 سال پیش که ازدواج کردند فکرش را هم نمی‌کردند که روزی از هم جدا شوند اما حالا آن روز رسیده بود. چراکه تصمیم به «مهاجرت» راه زن و شوهر میانسال را از هم جدا می‌کرد.
 

مرد تنها به دادگاه آمده بود. ضرورتی هم به حضور زن نبود، همه کارهایشان را یکی دو هفته قبل انجام داده بودند و فقط ابلاغ حکم مانده بود. در گوشه‌ای از شعبه 266 دادگاه خانواده منتظر بود تا اینکه منشی دادگاه برگه‌ای را از پرونده جدا کرد، روی آن مهری زد و به دستش داد.
 

 مرد میانسال که «خسرو» نام داشت موهای جوگندمی و اندامی ورزیده داشت. لحن صحبتش هم نشان می‌داد باید شغل خاصی داشته باشد. او خلبان بود و همسرش «پروانه» ماما. نخستین بار سال‌ها پیش در روز تولد برادرزاده خسرو، درست پشت اتاق زایمان با هم آشنا شده بودند. حالا آن نوزاد، جوانی 25 ساله شده بود و در امریکا تحصیل می‌کرد.خسرو برگه را از منشی گرفت و از دادگاه بیرون رفت تا مدارک لازم را برای طلاق و مراجعه به دفترخانه طلاق آماده کند. وسط راهرو جلوی آسانسور ایستاد. پیرزنی با عینک ته استکانی او را می‌پایید. پیرزن تا رسیدن آسانسور نتوانست صبر کند و از او پرسید: «از هم طلاق گرفتید؟»خسرو یک لحظه خشکش زد. به ورقه تا شده در دستش نگاه کرد و گفت:«از کجا فهمیدید مادر؟»
 

پیرزن به تندی جواب داد:«پسرم من یک مادر هستم. از نگاه کردن به چشم‌های بچه‌هایم می‌فهمم چه حالی دارند. تو هم مثل پسر خودم می‌مانی...»آسانسور رسید و هر دو سوار شدند. در همان حال پیرزن پرسید:«دوستش نداشتی؟»و خسرو بدون معطلی جواب داد:«عاشقش بودم. حالا هم دوستش دارم. خانمم هم مرا دوست دارد...»آسانسور به پایین حرکت کرد. اما نگاه خسرو روی عددهای قرمز طبقات ثابت ماند که شمارش معکوس داشتند؛ درست مثل روزهای خوش گذشته او و پروانه که بسرعت سپری شده بودند.
 

زوج میانسال دو هفته پیش با دادخواست طلاق توافقی به مجتمع قضایی ونک مراجعه کرده بودند. آنها بدون هر گونه بحث و جنجالی به توافق رسیده بودند که کارهای قانونی را انجام دهند. پروانه مهریه‌اش را بخشیده بود و خسرو شش دانگ خانه را در شمال تهران به نامش سند زده بود. زن هیچ حق و حقوق دیگری نخواست، از همان روز اول زندگی هم به حقوق دریافتی خودش از بیمارستان راضی بود. بخشی از درآمد آنها در 25 سال گذشته صرف خرید یک خانه و خودرو شده و مابقی را صرف سفرهای متعدد داخلی یا خارجی کرده بودند. فرزندی هم نداشتند که درباره حضانت و آینده‌اش توافق کنند، اصلاً از همان ابتدا به بچه دارشدن اهمیتی نداده بودند.
 

قبل از توقف آسانسور در طبقه همکف، مرد میانسال در این فکر بود که سال گذشته در چنین روزی کجا بودند؟ بعد یادش آمد که دعوتنامه‌ای از برادرش برای اقامت در امریکا دریافت کرده بود. از روزی که چشم‌هایش ضعیف شده بودند خلبانی را کنار گذاشته و خودش را پیش از موعد بازنشسته کرده بود. پس از آن هم در حرفه کابینت‌سازی سرمایه‌گذاری کرده بود، اما چند سال نشده ورشکست شده و به حقوق بازنشستگی قناعت کرده بود. از پارسال تا دو هفته پیش با همسرش درباره رفتن به آنسوی آب‌ها حرف زده بود، اما پروانه کسی را در امریکا نداشت و خانواده‌اش در همین تهران ساکن بودند. از همه مهمتر چند سال دیگر از فعالیت به‌عنوان مامای زایشگاه بازنشسته می‌شد و ترجیح می‌داد حداقل تا آن زمان صبر کند.
 

در آسانسور باز شد، خسرو در را نگه داشت تا پیرزن بیرون آمد و آرام آرام راه افتاد. بعد از آن لحظه­‌ای ایستاد و از مرد پرسید:«می دانم که همدیگر را دوست دارید، اما ممکن است هر کدام­تان ازدواج کند. آنوقت برای همیشه همدیگر را از دست می‌دهید. از من گفتن بود...»
خسرو لبخندی زد و گفت:«نه من اهل ازدواج دوباره هستم و نه همسرم. فعلاً من تصمیم دارم به خارج از کشور بروم و او دوست دارد بماند. اما همسرم گفته هر وقت که برگردی، در خانه به رویت باز است...»
 

پیرزن زیر لب گفت:«امیدوارم مادر...» سپس عصا زنان وارد پیاده رو شد. در آستانه شب یلدا مجتمع قضایی خلوت‌تر به نظر می‌رسید. در عوض آجیل فروشی‌ها و قنادی‌های شهر ساعات شلوغی را از سر می‌گذراندند، انگار زن و شوهرها بهانه‌ای برای کنار هم بودن پیدا کرده بودند.




۲۴ آذر ۱۳۹۵ - ۰۷:۱۲





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن