واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: مجله همشهری سرنخ: پیرمرد بوکانی پس از نجات جان همسرش از میان آتش، در میان شعله ها گرفتار شد و جان سپرد.
فداکاری سن و سال نمی شناسد، مثل پیرمرد هفتاد و دو ساله ساکن روستای زاواکیو که وقتی دید خانه اش آتش گرفته و جان همسرش در خطر است، برای نجات او به آتش زد و زن هفتاد ساله اش را از خانه شعله ور بیرون کشید اما در نهایت خودش گرفتار شعله های آتش شد و جان باخت.
این حادثه پنجم آبان ماه رخ داد. چند روز پیش از آن بایزید ابراهیم پور، به همراه همسرش «عایشه» برای دیدار با فرزندشان و شرکت در مراسم ختم یکی از بستگان از روستای زاواکیو به شهرستان بوکان رفته بودند. صلاح الدین، پسر خانواده از پدرش خواست که زمستان را نزد آنها و در بوکان بمانند تا از سرمای کشنده روستا در امان باشند. پیرمرد نیز قبول کرد و همره همسرش به روستا برگشت تا وسایل مورد نیازشان را همراه خود ببرند غافل از اینکه حادثه ای وحشتناک انتظارشان را می کشد.
پسر پیرمرد می گوید: «در روستایی که پدر و مادر پیرم زندگی می کردند، زمستان ها به شدت سرد است. از طرفی آنها سن بالایی داشتند و امکانات زندگی شان در زمستان محدود بود و به تنهایی نمی توانستند این فصل را پشت سر بگذارند، برای همین هر سال به خانه ما می آمدند و فصل زمستان را میهمان ما بودند. امسال اما قرار شد زودتر از همیشه به خانه ما بیایند که این اتفاق رخ داد.»
بایزید و همسرش پنجم آبان ماه راهی روستا شدند تا پس از برداشتن لوازم ضروری به بوکان برگردند اما از رفتن آنها زمان زیادی نگذشته بود که در ساعت 12 ظهر تلفن همراه پسرشان صلاح الدین به صدا درآمد. یکی از آشنایان آنها که در روستا زندگی می کرد، از صلاح الدین خواست که هر چه زودتر خودش را به زاواکیو برساند.
«به من گفتند که پدرم دچار حادثه شده اما نمی دانستم که او فوت شده است. پس از شنیدن خبر، بدون اتلاف وقت راهی زاواکیو شدم و وقتی به محل زندگی پدرم رسیدم، شوکه شدم. خانه پدرم دچار حریق شده بود و سیاهی تمام دیوارهای خانه را پوشانده بود. بیشتر وسایل زندگی پدر و مادرم در آتش سوخته بود و همان لحظه مادرم را دیدم که در گوشه ای از حیاط خانه نشسته و در حالی که گریه می کرد به سر و صورتش می کوبید. او وقتی نگاهش به من افتاد فقط یک جمله به زبان آورد: «پدرت به خاطر من در آتش سوخت.»
شعله های مرگبار
اما ماجرای این آتش سوزی دلخراش زمانی رخ داد که بایزید و عایشه به خانه خود رسیدند. هوا به شدت سرد بود و آنها مجبور بودند تا زمان صرف ناهار و جمع کردن وسایل شان خانه را گرم کنند. به گفته صلاح الدین، از آنجا که پدر و مادرش فقط در یکی از اتاق های خانه سکونت داشتند، همیشه آنجا را با یک بخاری نفتی گرم می کردند و بخاری اتاق های دیگر خاموش بود.
«زمانی که پدرم بخاری نفتی را می آورد، آنها کمی آن را تمیز کرده و پس از آن روشنش می کنند اما از آنجا که پدر نفت بیشتری داخل بخاری می ریزد، ناگهان شعله هایش زبانه می کشد.» در آن لحظه عایشه که بسیار ترسیده بود از همسرش می خواهد تا اتفاقی نیفتاده، بخاری را از خانه بیرون ببرد. در این میان بایزید با دستمالی خیس از کناره های بخاری گرفته و سعی می کند آن را خارج کند اما ناگهان تعادلش را از دست می دهد و در نتیجه این اتفاق بخاری زمین می افتد. ناگهان نفت نشت کرده و روی فرش اتاق ریخته و در چشم بر هم زدنی آتش زبانه می کشد.
صلاح الدین می گوید: «پدرم با دیدن شعله های آتش از مادرم می خواهد که برای او ظرفی آب بیاورد تا با خیس کردن پتو و انداختن آن روی بخاری، شعله ها را مهار کند. مادرم به سرعت از آشپزخانه برای پدرم آب می آورد و بار دیگر داخل اتاق می شود.»
اما وقتی آنها آب را روی بخاری و پتویی که آتش به آن سرایت کرده بود ریختند، شعله ها در اوج ناباوری شان شدت گرفته و سقف چوبی اتاق هم شعله ور می شود. آتش بیشتر شد و تشک، لحاف و بالش هایی که برای استراحت از آن استفاده می شد، همه آتش گرفت. به یکباره شعله های آتش به حدی شد که آنها دیگر قادر به خاموش کردن آن نبودند و فقط باید جان خود را نجات می دادند.
«مادرم از شدت ترس خشکش زده بود و قادر به حرکت و خروج از اتاق نبود. پدرم که از او فاصله داشت فریاد زنان چند بار از او می خواهد که از اتاق و خانه خارج شود اما او قدرت این کار را نداشت. این در حالی بود که هر لحظه آتش بیشتر و بیشتر می شد.»
در این لحظه پیرمرد به زحمت و در میان شعله ها خودش را به همسرش می رساند و او را در آغوش می گیرد تا از زبانه های آتش حفظش کند. سپس در حالی که چشم هایش از دود می سوخت، او را به زحمت تا جلوی در اتاق می برد و در نهایت او را به بیرون از آن هدایت کرد اما وقتی خودش می خواست خارج شود، ناگهان آتش شعله گرفت و قسمتی از سقف چوبی اتاق فرو ریخت.
ابراهیم پور می گوید: «مادرم فریادزنان از او می خواهد که از اتاق خارج شود اما پدرم نمی توانست. او از مادرم خواست تا اهالی را خبر کند و مادرم هم به سمت خانه هایی که در نزدیکی شان بودند رفت و با فریاد و گریه از آنها خواست تا پدرم را نجات بدهند اما آن روز و در آن ساعت، جوان های روستا سر کار بودند و مردان زیادی در نزدیکی آنها نبودند اما چند نفری که بودند به سرعت خود را به خانه پدری ام رساند و ابتدا سعی کردند با آب حریق را مهار کنند اما شعله های آتش بیش از آن بود که با ظرف های آب خاموش شود چرا که سقف اتاق نیز چوبی بود و همه چیز دست به دست هم داد تا پدرم شانسی برای نجات نداشته باشد.»
اتاق خواب، یعنی جایی که آتش گرفته بود، یک پنجره مشرف به حیاط داشت اما از آنجا که سال ها پیش جلوی پنجره را نرده کشی کرده بودند، پیرمرد قادر نبود از آنجا هم فرار کند. او تا قبل از آمدن اهالی برای کمک، سعی کرده بود از نرده ها عبور کند اما به خاطر شدت دود ناشی از آتش سوزی از حال می رود و روی زمین می افتد.
«پدرم نه به خاطر آتش که از دود ناشی از آتش سوزی جان سپرد. گرچه پس از آن آتش وجودش را فرا گرفت و صددرصد دچار سوختگی شده بود اما همین که شنیدیم قبل از آتش گرفتن بر اثر خفگی جانش را از دست داده بود کمی آرام شدیم. اگر او در آتش جان باخته بود، هیچ گاه قادر به تحمل این غم نبودیم.»
در این حادثه اهالی وقتی دیدند با آب نمی توانند آتش را مهار کنند، سرانجام نرده ها را شکسته و پیرمرد را از آتش خارج کردند اما دیگ رجانی در بدن نداشت و به خاطر دود و شدت سوختگی جان سپرد: «مادرم با گذشت روزها از وقوع این حادثه هنوز نتوانسته با جای خالی پدر کنار بیاید. او هر روز می گوید من جانم را مدیون بایزید هستم. اگر او نبود من در آتش سوخته بودم. پدرم تا آخرین لحظه مردانگی و عشقش را به مادرم ثابت کرد.»
۱۷ آذر ۱۳۹۵ - ۱۷:۳۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]