تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 2 فروردین 1404    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1867342831




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یکی برای همه - شهرآرا آنلاین


واضح آرشیو وب فارسی:شهرآرا آنلاین: یک زندگی ایدئال با انواع و اقسام امکانات مادی، رفاهی و معیشتی، درآمد نجومی، املاک و مستغلات، سفرهای آن چنانی و ماشین های لوکس. خیلی ها بدون داشتن حتی یک قلم از این ها خوشبخت اند؛ آن هم به معنای واقعی!شریعتی- تا صحبت از «خوشبختی» می شود، اغلب یک زندگی ایدئال با انواع و اقسام امکانات مادی، رفاهی و معیشتی، درآمد نجومی، املاک و مستغلات، سفرهای آن چنانی و ماشین های لوکس و... در ذهنمان ردیف می شود. غافل از اینکه خیلی ها بدون داشتن حتی یک قلم از این ها خوشبخت اند؛ آن هم به معنای واقعی! چون دلشان بزرگ است و امیدشان تنها به خدا؛ از همه دنیا خدا را دارند و داشتن خدا یعنی داشتن همه چیز... .  مریم تنهاعضو سالم خانواده ای شش نفره است که همه اعضای آن حتی پدرومادرش دچار معلولیت هستند؛ اما با وجوداین، لبخند از چهره اش جدا نمی شود. با اینکه هیچ یک از اسباب ظاهری و مادی خوشبختی را ندارد و ۳۲ سال عمرش، به واقع ۳۲ سال خزان و رنج و محنت بوده، اما نه تنها هیچ گاه دربرابر امواج مشکلات سر خم نکرده، بلکه خود را خوشبخت می داند و با توکل بر خدا همچنان امیدوارانه پیش می رود. یکه و تنها، اما همچون کوه مصمم و استوار ایستاده تا بهترین آینده را برای خانواده باصفایش رقم بزند. او آرزوهای زیادی برای خانواده اش دارد؛ خصوصا از چهار سال پیش که رسما سرپرستی خانواده را عهده دار شده است. در آستانه روز جهانی معلولان، پای صحبتش می نشینیم تا با مشکلات معلولان و خانواده های آنان بیشتر آشنا شویم.  .......................................... صدمات روحی و جسمی معلولیت را برایمان به ارمغان آورد مریم با آهی از ته دل، معلولیت پدرومادرش را صرفا ناشی از صدمات دوران جنینی و نه مسائل ژنتیکی می داند و می گوید: کم توانی ذهنی و نیز نابینایی یکی از چشمان مادرم، به دلیل افسردگی، ناراحتی اعصاب و نیز ضربه فیزیکی در دوران جنینی بوده که بعد از تولد هم هرچه پدربزرگم برای درمان پیگیری می کند، به نتیجه ای نمی رسد و می گویند اگر چشم نابینا عمل شود، احتمال ازدست رفتن بینایی چشم دیگر نیز وجود دارد. مادر پدرم نیز در دوران بارداری، باشنیدن خبر مرگ برادرش به جنین درون شکمش ضربه می زند که باعث صدمه دیدن و درنهایت کم توانی ذهنی پدر می شود؛ درحالی که سایر خواهران و برادرانش سالم بودند. ۳فرزند معلول؛ حاصل ازدواج  پدر مریم در سن ۲۸سالگی و مادرش در ۱۹سالگی باهم ازدواج می کنند و ثمره این ازدواج، چهار فرزند می شود که سه نفرشان دچار معلولیت ذهنی هستند. زهرا، اولین فرزند خانواده است که سال۶۲ به دنیا آمده است. اوکه دوسه سالی را در مدرسه عادی تحصیل کرده و پس از آن به مرکز توان بخشی مهر (ویژه دختران کم توان ذهنی) و گلدوزی و برخی هنرهای دستی را آموزش دیده است، همین که متوجه می شود مریم درباره او توضیح می دهد، به سرعت کارهای گلدوزی اش را می آورد و نشانم می دهد. مریم ادامه می دهد: بعد از حدود پنج سال به دلیل بالابودن شهریه و هزینه سرویس، دیگر نتوانستیم زهرا را به مرکز توان بخشی بفرستیم و ازآن موقع تاکنون باوجود علاقه اش به رشته های هنری، خانه نشین است؛ البته دو سال هم توسط یکی از اقوام به مرکز شبانه روزی سپرده شد، اما با توجه به محیط نامناسبی که داشت، او را به خانه برگرداندم. پسران خانواده یعنی علیرضا و محمد هم به ترتیب متولد ۶۷ و ۶۹ و فرزندان سوم و چهارم خانواده هستند. آن ها ابتدا در مرکز استثنایی جوادالائمه(ع) تحصیل می کردند، اما پس از مدتی به دلیل شیطنت هایی که داشتند و علاقه نداشتن به درس خواندن، به پیشنهاد مریم، به مرکز روزانه بهگام (ویژه پسران کم توان ذهنی) می روند تا رشته های هنری را آموزش بینند. مریم دراین باره می گوید: به تدریج که به سن نوجوانی و جوانی نزدیک می شدند، کنترلشان بسیار سخت می شد؛ چراکه ناگهان از منزل بیرون می رفتند و تا چند ساعت یا چند روز برنمی گشتند یا به خودشان صدمه می زدند یا مورد سوء استفاده مردم قرار می گرفتند؛ لذا از دو سال پیش برخلاف میلمان ناچار شدیم آن ها را به مرکز شبانه روزی شهید بهشتی(ره) بسپاریم که از آن به بعد یکی دوشب در هفته به خانه می آیند و دور هم هستیم.  برادرانم دوست دارند معلم شوند مریم با اشاره به اینکه برادرانش، هر دو، عضو بسیج و اهل مجالس دعا، مسجد، زیارت و نمازجمعه هستند، اضافه می کند: با اینکه نمی توانند نماز را کامل بخوانند، اما به عشق اینکه آقا (رهبر معظم انقلاب) سفارش کرده اند، به نمازجمعه می روند. محمد درحالی که عطرش را نشان می دهد، میان حرف خواهر می پرد و می گوید: آنجا برای مردم عطر می ریزم.  مریم با اشاره به اینکه برادرانش حالا که بزرگ تر شده اند، از فرار از مدرسه پشیمان شده و هر دو دوست دارند معلم شوند، ادامه می دهد: وقتی دیدم درسشان را نمی خوانند، دوست داشتم حداقل هنری را به صورت پایه آموزش ببینند تا کمک حال آینده شان باشد؛ اما هر جا رفتند، اعم از مراکز روزانه و شبانه، این گونه نبود و برای آموزش از شاخه ای به شاخه دیگر می پریدند. لذا اکنون نه درآمد دارند، نه چیزی از زندگی می دانند. علیرضا خیلی تمایل به ازدواج دارد و باتوجه به مطالبی که پای منبرها شنیده، فقط می داند ازدواج به عنوان سنت پیامبر(ص)، کار خوبی است؛ اما از شرایط و مسئولیت های آن چیزی نمی داند.  علیرضا: دوست دارم پیش خانواده باشم  علیرضا که متوجه صحبت خواهرش درباره او شده، میان حرفش می پرد و با ذوق می گوید: در خانه برای مادرم چایی دم می کنم. دوست دارم پیش خانواده باشم و مرکز روزانه بروم نه شبانه روزی. او همچنین با اشاره به حادثه تصادف اخیر قطار سمنان، از رهبر معظم انقلاب با عنوان «آقاجان» نام می برد و از پیام تسلیت ایشان خبر می دهد؛ چراکه به گفته مریم، رادیو و تلویزیون را با دقت گوش می دهند و نگاه می کنند و خیلی علاقه مند به مطالعه روزنامه هستند؛ حتی حواسشان به گران ترشدن قیمت آن هم هست.  از اینکه نباشم، هراس دارند این بانوی صبور سرپرست خانواده، توضیحاتش را این گونه ادامه می دهد: آن ها هر ماه توسط روان پزشک ویزیت می شوند و برای کنترل هیجانات و عصبانیت، دارو می خورند؛ اما درعین حال هر گونه درگیری میان خودشان است و به دیگران کاری ندارند، اتفاقا خیلی هم نسبت به دیگران با محبت هستند. باوجوداین، باید همیشه حواسم به آن ها باشد؛ از اینکه نباشم، هراس دارند و یکی دوساعت که بیرون می روم، فورا تماس می گیرند.  این ها برکت زندگی ام هستند او علت سالم بودن خودش را مراقبت بیشتر در دوران بارداری می داند و می گوید: وقتی مادرم مرا باردار بود، به دلیل اختلاف با پدرم تصمیم به جدایی می گیرد و حدود یک ماه به خانه پدرش می رود؛ اما باز به خاطر بچه هایش برمی گردد. از طرفی همین یک ماه که تحت مراقبت و رسیدگی خانواده بود، در سلامت جنینش مؤثر واقع می شود. زمانی که دوره دبیرستان را می گذراندم، اطرافیان متوجه کم توانی خواهر و برادرهایم شده بودند و برخوردشان با من و آن ها متفاوت بود که این مادر را خیلی ناراحت می کرد. اطرافیان از همان اول اصرار داشتند همه خانواده را به مرکز بهزیستی یا توان بخشی بسپرم و دنبال زندگی خودم بروم، اما خودم نخواستم؛ چراکه از نظر عاطفی به آن ها وابسته ام و این ها درواقع برکت های زندگی من هستند. حتی چندباری هم که شرایط ازدواج برایم فراهم شد، نپذیرفتم؛ چون شرطشان جدایی ام از خانواده بود. مریم درباره اینکه چگونه توانسته با وجود سلامت خودش، شرایط خانواده را بپذیرد و نه تنها با آن ها بماند، بلکه سرپرستی شان را هم به قیمت گذشتن از آینده خودش، تقبل کند، می گوید: از وقتی یادم می آید، آشپزی می کردم و کمک حال مادر بودم. قد من به اجاق گاز نمی رسید، اما روی چهارپایه می ایستادم و غذا را با دستوری که از مادرم می گرفتم، می پختم. درواقع هیچ گاه نتوانستم مانند هم سن وسال هایم بچگی کنم. تا پیش از دوره دبیرستان مدام خود را با دوستان مقایسه می کردم و از معلولیت خانواده ام پیش دیگران خجالت می کشیدم؛ اما پس از آن کم کم توانستم با شرایط خانواده ام کنار بیایم و آن را باور کنم. خیلی به ادامه تحصیل، آن هم در رشته روان شناسی علاقه دارم، اما باوجود وضعیت مادی نامناسب و سرپرستی از خانواده، امکانش تاکنون فراهم نشده است. به گفته مریم، مادر خانواده که درصد کم توانی ذهنی اش از همه کمتر است، تازه پنج شش سال است متوجه وضعیت معلولیت بچه ها شده و خیلی از این مسئله رنج می برد و حتی از ازدواجش پشیمان است؛ حتی گاهی به خاطر اینکه مریم با بقیه بچه ها فرق دارد، به او حس بدی پیدا می کند. پدر هم در سن ۶۲سالگی، روابط عمومی اش با مردم خوب و در کارش موفق است؛ ولی در خانه نمی تواند با بچه ها کنار بیاید.  آرزو دارم خانه ای مناسب برای خانواده ام فراهم کنم در ادامه از کسب وکار پدر خانواده جویا می شوم. او از دوران کودکی و پس از فوت پدرومادر که میان خواهران و برادران احساس تنهایی می کند، به توصیه اطرافیان، به دنبال کار می رود تا مستقل شود؛ لذا در محله پنجراه با حاج حسین علیزاده که در مشهد نمایندگی نوشابه داشت، آشنا و نزد او مشغول به کار می شود. این کار تا سال ۷۵ که حاج حسین ورشکست می شود، ادامه پیدا می کند و پس از آن به توزیع روزنامه روی می آورد. مریم درباره نحوه صاحب خانه شدنشان می گوید: پدرومادرم اوایل ازدواج در منزل عمویم زندگی می کردند؛ اما پس از مدتی با مراجعاتی که به آستان قدس داشتند، در محدوده رضاشهر یک قطعه زمین به آن ها واگذار می شود که وقتی من هفت ساله بودم، آن را می فروشند؛ اما بنگاه دارها سر پدرم کلاه گذاشته و تنها یک ونیم میلیون تومان از پول فروش زمین را به صورت خانه ای در منطقه ساختمان به ما می دهند. ۲۲ سال در آن خانه زندگی کردیم و این اواخر درصدد تغییر خانه به دلیل قدیمی بودن و مشکلات متعدد آن بودیم که از طریق یکی از خیرین با مجمع خیرین مسکن ساز اهل بیت(ع) آشنا شدیم و ما را برای استفاده از مجتمع مسکونی محمدیه به بهزیستی معرفی کردند. خانه را فروختیم و پولش را برای خرید یک واحد از مجتمع محمدیه به بهزیستی دادیم. مابقی هزینه هم با کمک خیرین تکمیل شد و ۲۹ اسفندماه سال گذشته این واحد را تحویل گرفتیم؛ اما ازیک سو سروصدای بچه ها همسایه ها را اذیت می کند و ازسوی دیگر چون خانواده ام به خانه ویلایی و حیاط دار عادت دارند، خیلی راضی نیستند و برایشان سخت است؛ لذا از آرزوهایم این است که بتوانم خانه ای ویلایی برایشان مهیا کنم تا راحت و خوش حال باشند.  دعا کنید مستمری بگیران بمیرند! مریم با اشاره به اینکه هزینه زندگی شان صرفا از محل توزیع روزنامه پدر و یارانه تأمین می شود، می گوید: با توجه به وضعیت خانواده، بیرون از منزل نمی توانم شاغل باشم؛ ازطرفی کار در خانه هم باوجود شیطنت بچه ها سخت است. بهزیستی هم صرفا دفترچه بیمه در اختیارمان گذاشته و روی حساب اینکه پیش ازاین خانه ای کلنگی داشته ایم، احساس می کنند وضعمان خوب است و مستمری نمی دهند. گاهی هم که درخواست رسیدگی بیشتر می کنیم، می گویند «دعا کنید کسانی که مستمری می گیرند، بمیرند تا منابع مالی مان برای کمک به شما بیشتر شود». مرا به بهزیستی فرستادند تا آینده ام خراب نشود  او در ادامه به بازدید یکی از خیرین از خانواده اش اشاره می کند و می گوید: یکی از خیرین که سال۸۲ به خانه مان سر زد، بسیار متعجب و متأثر شده بود. می گفت نمی دانم چه کار می شود کرد و برای حل مشکلات این خانواده از کجا باید شروع کرد. نهایتا تصمیم گرفتند مرا از خانواده جدا و به بهزیستی ببرند تا آینده ام خراب نشود. یک سال را آنجا گذراندم و هر ماه یک هفته به خانه سر می زدم که اوضاعش اصلا قابل توصیف نبود و طی این یک سال آن قدر روی مادرم فشار آمد که به اندازه ۱۰ سال مادرم پیر شد. از طرفی مشکلات خانواده های دیگر را که دیدم، فهمیدم مشکلات من نسبت به آن ها قابل قیاس نیست؛ بنابراین دیگر طاقت نیاوردم و به خانه برگشتم. می گویند کاش تو هم مثل بقیه خانواده ات بودی تا غصه نمی خوردی مریم درباره نحوه برخورد جامعه و اطرافیان با خانواده اش خاطرنشان می کند: وقتی پول و سلامتی باشد، همه انسان را می خواهند؛ اما این ها که نباشد، اغلب نه تنها اعتنایی ندارند، بلکه باید به آن ها گفت «ما را به خیر شما امید نیست، شر مرسانید». اطرافیان خیلی به ما حسادت می کنند؛ خصوصا برای اینکه من سرپرست خانواده شده ام. اغلب مردم هم برخورد صحیحی با معلولان ندارند و حتی بعضا نامهربانی شان به توهین یا سوءاستفاده هم می رسد؛ نهایت دلداری شان این است که می گویند کاش تو هم مثل بقیه خانواده ات بودی تا غصه نمی خوردی. نشانه فرستاد تا مطمئن شوم هوایمان را دارد او ادامه می دهد: همه این برخوردها وقتی با اذیت بچه ها جمع می شود، کم می آورم و سر سجاده اشک می ریزم؛ قرآن می خوانم و با خدا درددل می کنم و از او می خواهم دستم را بگیرد و تنهایم نگذارد. غسل صبر و توسل به حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) هم جزو کارهای ثابت و واجبم شده است. تاچندوقت پیش از بس مشکلات زیاد و پی درپی بود، فکر می کردم خدا ما را فراموش کرده؛ لذا نشانه ای از او خواستم که بدانم هوایمان را دارد و به یک هفته نکشید که آن نشانه رسید و دلم بیش ازپیش گرم و امیدوار شد.  مشکلات، سخت است؛ اما من، سخت تر به اینجا که می رسد، بغضش می ترکد و محمد که همه حواسش به خواهر است، سریع برایش دستمال می آورد تا اشک هایش را پاک کند. مریم ادامه می دهد: بچه ها خیلی بامحبت هستند و شادی این ها دلم را شاد می کند. وجودشان منتی است که خدا بر سرم نهاده و خواسته میان همه شان من سالم بمانم تا به آن ها خدمت کنم. تحمل مشکلات، سخت است؛ اما من سخت ترم و برای آرامش، رفاه و شادی خانواده ام، از هیچ تلاشی دریغ ندارم. حاضرم پدرم سخت گیرترین پدر دنیا، اما سالم باشد مریم از لبخند رضایت مادر و دور هم بودنشان به عنوان شیرین ترین لحظات زندگی یاد می کند و می گوید: خانواده ام از نعمت سلامت محروم اند؛ اما همین که دورهم هستیم، خوب و زیباست. او، سلامتی خانواده اش را مهم ترین آرزویش معرفی و تأکید می کند: برخی جوان ها خیلی کم صبر و ناشکر هستند. قدر سلامتی پدرومادرشان را نمی دانند و از برخی سخت گیری ها یا دعوای والدین شکایت می کنند؛ درحالی که من حاضرم پدرم سخت گیرترین پدر دنیا، اما سالم باشد. اگر رئیس جمهور بودم، با آمریکا دوست نمی شدم بچه ها هم در ادامه از آرزوهایشان می گویند. زهرا بااشاره به اینکه شب های احیا تا سحر بیدار هستیم و دعاها را گوش می کنیم، می گوید: دوست دارم در کربلا با امام حسین(ع) بودم و از ایشان دفاع می کردم. آرزویم این است که پسر بودم و به سوریه می رفتم. اگر رئیس جمهور بودم، با آمریکا دوست نمی شدم. همچنین به همه اجاره نشین ها خانه می دادم.  علیرضا که حواسش هست امشب بیست وهشتم ماه صفر است، رحلت پیامبر(ص) را تسلیت می گوید و ادامه می دهد: اگر کارمند بهزیستی بودم، به بچه های معلول شهریه می دادم تا درس بخوانند. محمد نیز می گوید: اگر جای مسئولان بودم، معلولان را از سربازی معاف می کردم. بازهم مشکلات محمدیه که کسی آن ها را نه می بیند و نه می شنود در پایان، مریم نیز مانند دیگر اهالی مجتمع محمدیه، نبود وسیله رفت وآمد به مرکز شهر، مسجد و سایر امکانات معیشتی و رفاهی را از مشکلات جدی این مجتمع می داند و می گوید: با اینکه اغلب خانواده های ساکن محمدیه دارای افراد معلول هستند، حتی یک خط اتوبوس واحد در اینجا وجود ندارد و برای هر رفت وآمدی ناچار به استفاده از تاکسی و آژانس هستیم.


شنبه ، ۱۳آذر۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهرآرا آنلاین]
[مشاهده در: www.shahraraonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن