واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: سيد علي ميرفتاح در روزنامه اعتماد نوشت:
فكر نكنم درباره فيدلكاسترو حرفي مانده باشد كه حالا از زبان من بخواهيد بشنويد. تا گفتند رهبر كوبا به رحمت خدا رفته، تلگرامي و توييتري و فيسبوكي بمباران شديم از بس اظهارنظر درباره اين پيرمرد نود ساله شنيديم. يكي او را ستود، يكي به او بد گفت، يكي از او نقلقول آورد، يكي درباره او نقلقول آورد... يكي به بهانه مرگ كاسترو زد به امريكا، يكي هم به اين بهانه زد به انقلاب اسلامي، يكي هم... از صبحتا به حال آنقدر عكس از جواني و پيري و كهولت كاسترو ديدهام كه به قول آن مردي كه رفته است اما دلش ميخواهد برگردد، كاسترو دانمان در حال پاره شدن است.
بعيد ميدانم مرگي كه اينقدر براي ما مهم است براي خود كوباييها مهم باشد. البته كه مهم است. منظورم كامنت روي مرگ است. ميگويم بعيد است اينقدري كه ما بر اين مرگ كامنت ميگذاريم كوباييها يا بازماندگان كمونيسم كامنت بگذارند. كلا ما ايرانيها به «مرگ» حساستريم تا بقيه اقوام.
كاسترو كه سهل است از فاميل دورمان هم - خدايي نكرده- كسي بميرد، سريع با روحش احساس صميميت ميكنيم و برايش مويه ميكنيم و در اوصافش داد سخن سر ميدهيم. اين عادت ما است و خيلي ربطي به شبكههاي اجتماعي ندارد. شبكههاي اجتماعي باعث «بيشتر در چشم آمدن» آن شدهاند. اما در اين ميان چيزي كه معمولا مغفول ميماند جلوه حضرت مرگ است. ما معمولا يادمان ميرود كه در اين مواقع به خودمان تذكر بدهيم كه حتي اگر فيدلكاسترو هم باشي بالاخره ميميري و سر و كارت با كرامالكاتبين ميافتد.
مرگ حق است و برايش هيچ فرقي نميكند كه مسافر بختبرگشته قطار باشي يا رهبر انقلابيترين كشور قاره امريكا. من حقيقتا به خوب و بد كاسترو كار ندارم. دربارهاش هم خوب شنيدهايم و هم بد. تاريخ، سختگيريهاي خودش را دارد و معمولا به چيزهايي كه دولتهاي غالب مينويسند، اعتنا ندارد. عربها ميگويند «الحكم لمن الغلب.» يعني حكم از آن غالب است. اما تاريخ خيلي به غالب و مغلوب كار ندارد. تاريخ با صبر و حوصله مو را از ماست بيرون ميكشد و حتي از پس هزاران سال نميگذارد كه ماه حقيقت پشت ابر بماند.
ماه رهبر كوبا هم بالاخره از پس ابر رسانهها بيرون ميآيد... اما به نظرم مهمتر از ماه حقيقت، درك اين حقيقت لايتغير است كه «همه ميميريم.» از اتفاق چيزي كه ميتواند ما را - هركه باشيم و در هر مقامي باشيم- تبديل به انسانهاي بهتري كند و اخلاقمان را بهتر كند، يادآوري دايمي مرگ است. مرگ براي همسايه نيست. مرگ براي من روزنامهنگار هم هست و همينكه هر لحظه به خودم تذكر دهم كه ميميرم شايد باعث شود كه كمتر زخمزبان بزنم، كمتر ديگران را بيازارم، كمتر نفسانيتم را در كارم دخالت بدهم.
اصلا بحث مهرباني و نامهرباني نيست. بحث ناپايداري دنياست و اينكه كلا و جزئا دنيا و مافيها ارزش آن را ندارد كه بابتش دلي بيازاريم. اتفاقا حقيقتي را كه اولياي خدا بيش از هر حقيقت ديگري گوشزدمان كردهاند همين ناپايداري دنيا و بيارزش بودن پستها و مقامهاست. در اين پستها و مقامها اگر توانستيم حقي را به صاحبش برگردانيم يا ناحقي را از غاصبش بگيريم خوب است، در غير اين صورت به تعبير امامعلي به عطسه بز هم نميارزد. حقيقتا در اين جمله اميرالمومنين دقت كنيد.
خلافت در زمان امام كم از امپراتوري نبود. نصف دنيا در سيطره اسلام بود و خليفه مسلمين قدرتي مترادف قدرت امپراتوري روم داشت بلكه بيشتر و نافذتر. با اين همه اميرالمومنين ميگويد كه اگر ماه و خورشيد را هم صاحب شود حاضر نيست دانهاي را به ناحق از دهان مورچهاي بگيرد. وعظ نميگويم. عرضم اين است كه دنيا ناپايدار است، دنياداري ناپايدارتر و اين همه شاه و رييسجمهور و سلطان همانطوري مردهاند كه بقال و شوفر و لبويي و كارتنخواب.
عرض من اين است كه هر مرگي، زنگي است كه ما را متوجه حقيقتي ازلي و ابدي ميكند و هر مرگ آدم نامدار و بلندمرتبهاي ما را مضاعف متوجه اين حقيقت ميكند. چهگوارا مرد، كاسترو هم مرد، من هم ميميرم و چيزي از هيچكدام ما نميماند مگر نام خير؛ اگر بماند. بر اين رواق زبرجد نوشتهاند به زر كه جز نكويي اهل كرم نخواهد ماند. كمونيست يا مسلمان فرقي نميكند. اگر كاسترو كار خيري كرده، ميماند اگر نه چنان محو و نابود ميشود كه تو گويي اصلا از مادر زاده نشده. اين تازه معاملهاي است كه مرگ با بزرگان ميكند، ما كه مگسي بر دماوندي بنشيند و برخيزد.
۰۷ آذر ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 89]