تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):خدايا ... نيّتم را به بهترين نيّت ها و عملم را به بهترين اعمال برسان، خدايا به لطف خ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834346615




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

طنز؛ پول از کجا؟ ما از کجا؟!


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: علی‌اکبر محمدخانی در روزنامه شهروند نوشت:


تا این‌جا گفتم که رفتیم خواستگاری و انداختنمان بیرون و بابا گیر داد برو سر یک شغل نان و جگر دار و ما هم با رفیقمان آقا حقی رفتیم که جیگرکی بزنیم!
 

روز اول به حقی گفتم: خب حالا ما با کدوم پول می‌خوایم تشریف ببریم جیگرکی بزنیم؟ حقی گفت: نگران نباش، من تو بانک یه آشنای گردن‌کلفت دارم، می‌ریم سه سوته یه وام تپل می‌گیریم، می‌زنیم به کار.
 
هیچی، فرداش با حقی رفتیم بانک، دیدیم جمعیت زیادی نقاب کشیدند رو صورتشان، هر کی یک هفت‌تیر و یک زنبیل هم توی دستش، صف کشیدند جلوی بانک. از یکی پرسیدم: داداش شما هم اومدید وام بگیرید؟
 
گفت: نه پ، اومدیم دزدی. بعدم با انگشت شست، آخرِ صف را نشون داد و گفت: فقط ازتون خواهش می‌کنم شماره بگیرید، برید انتهای صف، نوبتو رعایت کنید، نظم رو هم به هم نزنید و گرنه کلتمون میره تو هم! گفته باشم!
 
هیچی ما هم شماره گرفتیم، رفتیم انتهای صف، نه تفنگی داشتیم، نه تیری، نه تیرکمونی! منتظر ایستادیم تا نوبت به ما برسد! دزدها هم بندگان خدا خیلی منظم و مرتب یکی‌یکی می‌رفتند تو بانک، دزدی ‌می‌کردند، گهگاهی هم یک تیر ترقه‌ای چیزی درمی‌کردند که کسی شک نکند!
 
خلاصه بعد چند ساعت نوبت ما شد. رفتیم تو. به حقی گفتم: خب کو آشنات، بریم پیشش، سریع کارمونو راه بندازه، حقی هم رفت با یک بنده خدایی برگشت که نه دست و نه پا داشت نه کلا هیچی.
 
فقط یک گردنِ خالی بود با یک دانه از این کیف سامسونت‌ها. گفتم حقی این چیه؟ گفت: آشنای گردن‌ کلفتمه‌ دیگه. گفتم: پس کو دستش، کو پاش، کو کله‌ش؟ اصلا اینا به کنار، کو نافِش؟
 
حقی گفت: آقا شما چه کار به نافش داری؟! آن‌قدر که این گردنش کلفته، دیگه وجودش خلاصه شده تو همین یه گردن، بقیه جاهاش به درد نمی‌خورد، بریدن انداختن جلوی، دور از جون، سگ.
 
به گردنه گفتم: خب حالا برای ما کاری می‌تونی بکنی؟ گفت: نه، به خاطر وضع ظاهریم، اخراجم کردند. گفتم: الان به چه درد می‌خوری؟ گفت: به درد لای جرز. حقی گفت: دور از جون؛ که مثلا طرف ناراحت نشود. هیچی من گفتم: حقی بیا بریم. از این بابا کاری برنمیاد. بیا مستقیم بریم پیش رئیس.
 
هیچی، رفتیم پیش رئیس بانک فرمودیم: رئیس جان این وام ما چی شد؟ گفت: کور بودید صبح‌ تا حالا کار چند تا دزد مسلحو راه انداختیم. دیگه پولی نمونده برامون بدیم به شما. گفتیم: پس ما چکار کنیم؟ گفت: برید فردا بیاید شاید یه کاری براتون بکنم!
 
فردایش باز رفتیم دیدیم همان‌ آش و همون کاسه‌ است. دیگه نا‌امید شده بودیم که یهو یکی از این از رندان همه‌چیزدان که در خشت خام همه چیزو می‌بینند، همین‌جوری که نی می‌زد آمد جلو فرمود: فرزندانم، می‌خواهم پندی را آویزه گوشتان کنم که تا آخر عمر آویزانتان بماند.
 
ما گفتیم چه پندی؟ فرمود: هیچ وقت نا‌امید نشوید و دست از تلاش برندارید. ما گفتیم: ‌ای رند دانا خودت که می‌بینی برای یه قرون وام چقدر امروز و فردا می‌کنند، با این اوضاع چه‌جوری نا‌امید نباشیم؟
 
که دیدیم همین‌جوری که دارد نی می‌زند با چشم خمار و گریون از تو خورجینش چندتا نقاب و هفت‌تیر و پنجه‌بکس و اسپری فلفل درآورد، داد دستمان و با بغض خاصی فرمود: حلزون از کوه فیجی بالا می‌رود، آرام، آرام... این را گفت و همین‌جوری که نی می‌زد در افق محو شد و رفت!
 
ما هم فردایش رفتیم بانک، همین که هیبتمان را دیدند، همه چی حل شد و وام را گرفتیم و سریع افتادیم دنبال پیدا کردن مغازه! یعنی می‌خواهم بگویم زندگی سخت نیست! باید راهش را بلد باشی و همرنگ جماعت بشی!




۰۴ آذر ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن