واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: گَرد و خاك نيمهجان تاريخ در قاب سينما
مخاطب ما خيلي دل خوشي از سينماي تاريخي ندارد؛ برعكس تلويزيون. براي همين هم بينندهاي داريم به اصطلاح كشتهمرده سريال تاريخي اما فراري از قصههاي اين شكلي روي پرده.
نویسنده : محسن غلامي قلعهسيدي
مخاطب ما خيلي دل خوشي از سينماي تاريخي ندارد؛ برعكس تلويزيون. براي همين هم بينندهاي داريم به اصطلاح كشتهمرده سريال تاريخي اما فراري از قصههاي اين شكلي روي پرده. شايد به خاطر اين است كه تا حالا نديده سينماي ايران كار شاق تاريخي ساخته باشد.
البته فيلمهاي از اين جنسي هستند اما انگار براي مخاطب سينمارو جا نيفتاده كه ميشود اينها را نيز روي پرده ديد و كيف كرد. پس استقبال كردن و نكردن از امثال اين آثار را نميشود توي كيفيتش جستوجو كرد؛ خود سينمادار الان هم چندان رغبتي بهشان ندارد؛ متأسفانه چون گيشهساز و به اصطلاح پولدرآر نيستند. حتي اگر «يتيمخانه ايران» باشد كه به نظرم مدعي است! به نظر بهتر است كمي مقدمه بچينيم و بعد هم كوتاه درمورد فيلم محل بحث، گپ بزنيم.
اين فرم از فيلمسازي يعني تاريخسازي در سينما، هنوز براي ما خيلي تعريف نشده؛ اينكه مثلاً فيلم را صرفاً در بستر خشك تاريخ بسازند يا مانور بر قصه بدهند يا غيره؟ چون نساختيم، بلد هم نيستيم و ملت را هم گيج ميكنيم كه لابد سينما جاي اين قصهها نيست! دست و دل مخاطب ميلرزد نكند اين آثار نيز مساوي شعار باشد.
از «يتيمخانه ايران» بگوييم كه تركيبي از اينهاست البته فيلم محترمي است. نتيجه را همين اول بگيريم اينكه آن را اتفاقاً روي پرده عريض بايد ديد؛ چون پر پروداكشن است و اساسش بر رنگ و صداست. نمونههاي ديگري قبلاً ديدهايم كه تنه به اين فيلم ميزند مثل «راه آبي ابريشم» كه اينقدرها هم بدك نبود گرچه لزوماً قصه ميگفت و اين، كارش را به نسبت «يتيمخانه ايران» راحت ميكرد.
فيلم طالبي اما يك جنمي دارد؛ هم تاريخي است و هم قصهگو. تايم بلندش اذيت نميكند. سينماي كلاسيك است با داستاني سرراست. عقبجلو نميكند و در قصه گفتن به لحاظ زماني نسبتاً يكدست است. البته خب توي اين همه اطلاعات آن هم از يك فاجعه تاريخي نشنيده، انگاري هول است. اينكه ميخواهد از همه چيز حرف بزند ولي سينما با دو ساعت توانش را ابداً ندارد. قصهاش را شايد شنيدهايم؛ داستاني نشنيده و كهنه اما زيرخاكي. «قحطي، مرگ، استعمار بريتانيا، فاجعه و غيره.» واژههاي مفهومي و تئوريك يك ماجرا كه با ملي و مذهبيگرايي، فيلمنامه شدهاند. اين همه حرف زدن در «يتيمخانه ايران» واقعاً مرد ميخواهد! به نظر نشود جميع اينها را يكجا ببينيم. حالا چرا؟
ميزانسنبندي ابوالقاسم طالبي حائزاهميت است. همان سكانس استارت را ببينيم؛ قهرمان قصه، با دست بسته روي گاري خوابيده و با دندان ميخ را درميآورد. قطره خوني كه با باران قاطي ميشود و قاب دوربيني كه با اين نما بازي ميكند و... چه شمه جالبي از ماجرا ميدهد. از اين جور صحنهها كم نداريم.
نميخواهم از اصطلاحات وسترن ايراني و امثالهم استفاده كنم؛ اما داستان رنگ هماهنگي دارد. دوربين درخدمت ماجراست و خب زيادي نيز خودش را به رخ ميكشد. اما امان از حجم زياد دادههايي كه ميخواهد از تاريخ بدهد و نميدهد. اين همه براي يك فيلم سينمايي زياد ازحد است و باعث ميشود كه گاهي درام قصه را ول كنيم و بچسبيم به كلمات قلنبهسلنبه و شعارهاي گلدرشت! شايد با اين روند يك آن حس مخاطب را برانگيزي تا چندتا فحش لحظهاي را نثار استبداد حاضر در فيلم كند اما نبايد اين را توي جملات يكطرفه نقشهاي مثبت چپاند و حقانيت را به زور از دهان اين كاراكترها توي صورت مخاطب پرت كرد.
وگرنه داستان «يتيمخانه ايران» خودش نماسازي شماتيك از 100سال قبل را دارد. بوي تاريخ را هم ميشود درون لوكيشنها و طراحي صحنهاش حس كرد ولي فيلمنامه انگاري طوري چيده شده كه قرار است همين الان از به اصطلاح دشمن فعلي زهرچشم بگيرد. يا اينكه بازه زماني فعلي را سوار بر آن سالها كرده مثل يك نوع پيشبيني!
چه بسا بايد همه چيز را در خود قصه به خورد مخاطب داد نه اينكه او را تهييج كرد. بالاخره كار از كار گذشته پس فعلاً بايد صرفاً روايتگري واقعبينانه داشت البته با لالاييخواندن براي مخاطب كه قسمت دوم قضيه را فراموش نميكند و داستانگوست. دو جبهه كه يكي مليگراهاي بيقهرمان و به قول فيلم بيعلمدارِ ايراني و ديگري انگليسيها را ميبينيم كه سير تاريخي درستي دارد اما بهتر است بگويم خيلي زود همه چيز را تمام ميكند طوري كه محمدجواد به عنوان يك قهرمان بااصالت براي مخاطب جا نميافتد؛ ماندگار نميشود. به نظرم چون از اول برايش كدگذاري نميشود. زيباييشناسيها بيشتر توي طراحي و لوكيشنها هستند و نه در ريخت داستاني. فيلم پر از نقاطي است كه قابليت پردازش بيشتر دارند چون جذابند.
اصلاً نميشود منكر جزئيات و پرداخت فيلمساز در نماسازي و جاسازي قصه در چارچوب دوربين شد. آنچه لازم است از قحطي و بيماري و غيره ميبينيم اگرچه حتي كم هستند. از اين بابت كه مقدمه فيلم به جاي اينكه كوتاه باشد برعكس بيشتر گذري است. تازه در بدنه ماجراست كه مخاطب ميفهمد قضيه از چه قرار است. (البته اگر بدون پيشينه سراغ ديدنش برود يا حواسش به بار اطلاعاتي نريشن نباشد.)
كاش كاراكترها همهشان مثل شخصيت محمدجواد، تاجر ايراني- يهودي حتي دكتر و نظامي فيلم، باري از ماجراي فيلم را به جلو ميكشيدند. بقيه خيلي خنثي هستند.
همسر قهرمان فيلم كه كلهم درحال گريه است، كاراكتر حسام و اعظم اصلاً به هم نميآيند يا سكانسهايي مثل دورهمي سران انگليسي كه خيلي زمخت است و اينها متأسفانه بار دوز شعار را بالا ميبرد.
وگرنه قصه روان است، روايت از ديد نريشن انگاره به دردبخوري است و بازيها نيز با اين كاراكترها، خوبند. تصويرهايي كه آن بازي زماني ميدهد مناسب و متناسبند مثل صحنههاي قحطي، جان دادن و مردارخواري آدمها، اجسادي كه روي هم تلنبار ميشوند، ضجه زدنها و شيوع بيماري و ترس...
اما «يتيمخانه ايران» با وجود بكري، زور ميزند در فيلمنامه و از همان ابتدا نشانهشناسي و كدگذاري ميكند خصوصاً روي شخصيتها. البته خب بهجاي اينكه خود قصه به بيننده اطلاعات بدهد اين را كلهم به دوش راوي گذاشته. همچنانكه دوربين و تكنيك كارگردان فقط در گريمِ صحنهها خلاصه شده و اكثريت فيلمنامه نيز در نريشن. (نباشد انگار فيلمنامه نيز الكن ميماند متأسفانه!)
«يتيمخانه ايران» بايد كمتر خط و نشان ميكشيد. حيف از اين فيلمها كه ديالوگهاي قوي ندارند. اين ردل و بدل شدن تاريخ را بايد در دل دايره واژگاني كاراكترهايش ديد و شايد نمايش غليظ و قطعقطع شده از پلانهاي زياد. چه ايرادي دارد وقتي لوكيشن عظيمي ساخته شده كمي هليشات بگيريم و بقيه قضايا. اينجا همه چيز سليقه است البته!
بيخيال اين اما و اگرها؛ چراكه نميشود توي چند خط از كد و نشانه تا چكشكاري داستان و نقدي جدي، دم زد. همين بس كه در «يتيمخانه ايران» با فيلمي روبهروييم كه فهميده سينماي تاريخي صرفاً روايت كردن نيست. پس براي مخاطب بايد داستان گفت و او را خسته نكرد. قاببندي سينمايي از ياد نرود و نهايتاً اينكه درون اين ماجراي تاريخي، قهرمان را فراموش نكند حتي اگر قهرمانش قدرت ماندگاري نداشته باشد. (مثل اين فيلم كه ندارد).
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۳۹۵ - ۲۲:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 118]