پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1850751610
اين يك خبر هيجان انگيزاست!
واضح آرشیو وب فارسی:الف: اين يك خبر هيجان انگيزاست!
نویسنده: حمیدرضا نظری، 5 آبان 95
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۵۱
درتحریریه یک سایت خواندنی و خوش رنگ و خوش نما، سردبیر مهربان و خوش تیپی، درگوشه ای نشسته و خوش خوشان به مطالعه اخبار مختلف مشغول است که خبرنگار جوان و خوش کلامی، شتابزده و با خوشحالی تمام، خودش را به او می رساند که: " بفرما جناب سردبیر؛ اینم یه خبر بسیار عالی و با ارزش و خواننده پسند؛ تولید خود بنده اس؛ داغ و تازه!" - یعنی مناسب سایت با ارزش و مفید ما؟! - بله؛ مناسبِ مناسب!! سردبیر پس از خواندن خبر، با لب و لوچه آویزان آن را به خبرنگار برمی گرداند:" نخیر جونم، به درد سایت ما نمی خوره! " - آخه چرا؟! - چون این یه خبر بارشیه! حالا درسته که فصل پاییزه، اما هنوز خبری از بارش و بارندگی نیست! من گفتم برو یه خبر مهم، جذاب و هيجان انگيز پیداکن که هم جدید باشه و هم به درد مردم بخوره؛ یعنی اطلاعات شون رو بیشتر و مشکلات شون رو کمترکنه! خبرنگار لبخند می زند وکاغذ و خبری دیگرتحویل می دهد:" این چطوره؟! " - اين که یه خبرکُرنشیه پسرجون؛ کُرنش و تعظيم و قربون صدقه رفتن روسا توسط بعضي از كارمندها که دیگه گفتن نداره! خبرنگار، برگی دیگرتحویل می دهد:" این خبررو دیگه می پسندی قربان؛ من اطمینان دارم!" - امیدوارم همین طور باشه که می گی!... ای بابا! اینم که تابشیه؛ آخه تو این فصل پاییز، آفتاب که همچين رمق و جونی نداره تا به فرق سر آدم های شهر بتابه و حالشون رو سرجاش بیاره!... گفتم که خبر باید جذاب، خواندنی، ارزشمند و مهم باشه؛ فهمیدی؟! - بله بله، فهمیدم؛ لطفا به این خبر هم یه نگاهی بندازین! - نخیرآقا، اینم که خارشیه و به درد سایت پزشکی می خوره، نه سایت ما که... خبرنگار درآخرین مرحله، مصمم و با اطمینان، آخرین خبر را رو می کند:" این دیگه ردخور نداره؛ اگه باور ندارين، بخونین آقا!" سردبیر، پس از خواندن خبر، با خوشحالی فریاد شادی سر می دهد و به یکباره و ذوق زده از جا بلند می شود و صورت خبرنگار را می بوسد:"خودشه! همینه! آفرین؛ به این می گن یه خبر جذاب و مهم و هيجان انگيز!" و با شور فراوان و صدای رسا ، تیترخبر را می خواند: " از دادگاه خانواده چه خبر؟! بهترین بازيكن تیم ملی، بالاخره از همسرش جدا شد!... ورزش! طلاق!... ورزش! ... جدایی!... به به، چه خبر داغی؛ بپا نسوزی پسر! خودشه؛ یه خبر داغِ داغِ داغ!... آخ جون دیگه بهتر از این نمی شه!! تو با اين خبر، منو شگفت زده كردي خبرنگار عزیزم!... این خبر هيجان انگيز، باید سریع بره رو صفحه اول سایت با ارزش و مفیدمون؛ خیلی خیلی سریع!!" * داستان شيرينِ يك گردن شكسته! " ای وای گردنم! عجب دردی هم داره!... خدا بگم چيكارت کنه ای "داود" گردن شکسته که گردنم رو شكستي و هیکلم رو چلوندی!... واقعا که این دفتر مشاوره و خدمت به خلق ا... هم برای ما شده است دردسر، ها! راستش را بخواهيد من به حال شما غبطه مي خورم كه اكنون اندام و گردني سالم و بي درد داريد! خوش به حال تان كه اينك در صندلي لم داده ايد و با خيالي آسوده، داستان شيرينِ منِ گردن شكسته را مي خوانيد و شايد هم بخندید!... اشكالي ندارد؛ بخنديد؛ مُفت چنگ تان!!... **** هفته قبل در اتاق مشاوره، مشغول بررسی پرونده های مراجعین گرفتار در پيچ و خم روزگار بودم كه ناگهان مردي هيكل دار و چهارشانه، به یکباره و با عجله وارد شد و با صدای بلند گفت:" سام عليكم آق مشاور!... کجایی؟... نمی بینمت!... هستی یا نیستی؟!" از پشت ميز و صفحه مانيتور سرك كشيدم و به قد و بالا و اندام بسيار قوي مرد نگاه كردم و جا خوردم و بر خود لرزيدم؛ فكر كردم شايد آمده است تا مرا بخورد!... به سختي گفتم:" س... سلام!" - اِ... اینجایی؟!... تو چقدر ریزه میزه ای مشاور!! - امرتون چیه؟! مرد، دستي به سبيل از بناگوش دررفته اش كشيد و جواب داد:" چاکرت آق داود پنچرگير، معروف به داود هيكل، مدتيه كه دچار يه اِشكل جزئي شدم كه پاك دمغم كرده! " - معذرت مي خوام؛ يعني پنچر شدي؟! مثل اين كه به شخصيت داود هيكل خيلي برخورد؛ چرا كه با مشت به روي ميز كوبيد که:" زبون تو گاز بگير جوجه! بنده مدتيه احساس مي كنم كه هيكلم همچين اُفت کرده و ديگه نمي تونم مثل قدیما، درخت هاي پارك محله مون رو از جا بکنم!!" راستش وقتي با دقت به بر و بازوي او نگاه كردم، از وحشت دچار تن لرزه شديد شدم!... گفتم:" ببخشيد پهلوون! مگه شما زورت به درخت هم مي رسه؟!" - كجاي كاري کوچولو موچولو؟! اين كه چيزي نيس؛ آق داود مي تونه آب رودخونه رو خشك و كوه دماوندرو از جا بلند کنه و یه آخ هم نگه!! - آخ جون! بنازم به اين زور بازو!... احسنت به شما!... خب حالا چه كمكي از دست من برمياد؟! داود، كمي از میز فاصله گرفت و اندام مرا خوب برانداز کرد وگفت:" بگو ببينم تو با اين قيافه و این لباس و کت و شلوارت، چند من وزن داري؟" - خالص یا ناخالص؟! - سرجمع! - فكرمي كنم با چربي و استخوون، حدود چهل و هشت كيلو! - اي بابا! توكه به اندازه یه گوني پنجاه کیلویی سيب زميني هم كه نيستي! - حالا منظورت از اين سوال چيه آقا؟! داود سينه اش را جلو داد و بادي به غبغب انداخت كه:" مي خوام با يه زور بازو، فشارت بدم و بچلونمت!! " از شدت هراس، به يكباره راه نفسم بسته شد:" بچلوني؟!! " داود آستين پيراهنش را بالا زد و چند قدم جلو آمد:" خب آره ديگه! من باس بفهمم دِ آخه واس چي اين هيكل یه هوا اُفت کرده و حالم رو گرفته!... حالا بيار جلو اون گردن باريك و هیکل قناست رو، ريزه ميزه!" - ول کن آقاجون! مگه من باهات شوخی دارم؟!... دِ می گم ول کن!... ای بابا!... نخیر؛ مثل این که شوخی نمی کنه و جدی جدی می خواد منو بچلونه و... - آخ جون؛ چه گردني؛ عجب قشنگ و خوش دسته؛ عينهو ميل سوپاپ! - نکن آقا! دردم میاد!... چيكار مي كني آقا داود؟!... ولم كن پهلوون... اي واي يكي به دادم برسه!... اي واي مَردم! مُردم!...کمک!... آهاي همسایه ها! منو از دست این هیکل نجات بدین!...خطر! خطر!...كمك!...كمک!... آخ گردنم!... **** " ای وای گردنم! عجب دردی هم داره!... خدا بگم چيكارت کنه ای "داود" گردن شکسته که گردنم رو شكستي و هیکلم رو چلوندی!... واقعا که این دفتر مشاوره و خدمت به خلق ا... هم برای ما شده است دردسر، ها! راستش را بخواهيد من به حال شما غبطه مي خورم كه اكنون اندام و گردني سالم و بي درد داريد! خوش به حال تان كه اينك در صندلي لم داده و با خيالي آسوده، داستان شيرينِ منِ گردن شكسته را خواندید و شايد هم خندیدید!... اشكالي ندارد؛ مُفت چنگ تان!! * اين مشكل من كي شود آسان؟! " اي واي! اين مشكل من كي شود آسان؟!..." سالن نمايشگاه نقاشي خلوت است و پرنده پر نمي زند! مرد نقاش، يكه و تنها و بيكار، با چهره اي عبوس روي صندلي نشسته و هرچند لحظه يك بار، دستش را به دهان نزديك مي كند و خميازه اي جانانه مي كشد! لحظاتي بعد ، پيرمردي وارد مي شود و به نقاش چشم مي دوزد... و اما نقاش درعالمي ديگر به سرمي برد؛ دست روي شكم مي گذارد و در حالی که به خود می پیچد، خميازه مي كشد و باز هم از ته دل ناله سر مي دهد... پيرمرد، به آرامی به نقاش نزدیک می شود و با دلسوزي، دست روي شانه تكيده اش مي گذارد: " چي شده بابا جون، دلت درد مي كنه؟!" - دل؟!.. نه! - خوابت مياد؟ - خواب؟! نه، نه!! - گشنته؟! - نه پدرجون؛ مشكل من اينه كه در اين مدت يك ماه نمايشگاه، نتونستم حتي يه تابلو ارزون قيمت بفروشم!... اگه بخوام از حال و روز خودم برات بگم، جگرت کباب... و با كنجكاوي سر تا پاي پيرمرد را برانداز مي كند:" نكنه شما براي..." - بله؛ براي خريد اومدم! مرد نقاش، ذوق زده از روی صندلی بلند می شود و نور امید در نگاه و چهره بی رمقش لانه می کند: " آخ جون؛ خرید تابلو؟!" - نه باباجون؛ کمی سبزی و پیاز و سيب زميني عیال پسند؛ جوری که غُر نزنه و... - اي بابا! بازار تره بار، بيست قدم اون طرف تره، عمو! - کدوم طرف؟ - همون طرف که همیشه شلوغ و پر از جمعیته! - دستت درد نكنه پسرم؛ واقعا مشكلم رو آسون كردي!... خب لطف عالی مستدام! خداحافظ! پيرمرد قبل از بیرون رفتن از نمايشگاه، با حسرت و لذت، تابلوي زيباي نقاشي انواع ميوه هاي خوش طعم نصب شده بر ديوار در خروجی را بو مي كند و با خيالي خوش، لبخندزنان هر لحظه دور و دورتر مي شود!... مـرد نقاش، يكه و تنها با چهره اي عبوس، همچنان دستش را به دهـان نزديك مي كند و خـميازه اي جانانه مي كشد: " اي واي! اين مشكل من كي شود آسان؟!..." * مردي كه خيلي پَرت است! چند روز قبل، براي هواخوري به پارك محله رفتم و بر روي نيمكت زهوار دررفته اي نشستم و به نوا و چهچهه پرندگان سياه و دودگرفته مستقر درآسمان بزرگ شهرم گوش جان سپردم كه سر و كله همسايه عزيزم اكبرآقا پيدا شد... او درحالي كه از شادي در پوست خود نمي گنجيد، يك صفحه از روزنامه را درمقابل چشمانم گرفت و هيجان زده گفت:"خبرداري چي شده آقا فرامرز؟!" گفتم:" نه! شايد این بار واقعا قراره حقوق کارمندان، یه افزایش درست و حسابی..." - نه آقا، عجب حرفي مي زني ها!... در روزنامه نوشته كه بالاخره بعد از مدت ها تلاش بی وقفه، يه مهاجم سرزن، صيد شد! خبرمسرت بخشي بود؛ اگر ماموران قانون، مي توانستند همه مهاجمان و افراد مُخل آرامش و آسايش اجتماع را صيدكنند، خيلي از مشكلات مردم حل مي شد و... خطاب به اكبرآقا گفتم:" خب خدارو شكر! به نظرم اين آدم رو بايد فورا گردن بزنن تا براي ديگرون درس عبرت بشه!" اكبرآقا دركمال تعجب به صورتم خيره شد:" گردن بزنن؟!!" - خب بله؛ براي اين كه قاتله و با بيرحمي تموم، سرمردم بيگناه رو زده و نابودشون كرده! - تو چي داري مي گي آقا؟! مثل اين كه از مرحله خيلي پرتي! اين سرزدن با اوني كه تو فكر مي كني زمين تا آسمون فرق داره! تو نمي دوني كه اين جوون نابغه، چه خوب سر مي زنه! - چطور! مگه طرف، آرايشگره؟! - آرايشگرچيه؟! اين پسر بعد از استارت، بلافاصله سر مي زنه و... - پس بگو راننده اس! - نه جونم! چرا پرت و پلا می گی؟! تو نمي دوني كه با حضور اين آدم بزرگ، حريف بلافاصله غافلگير و كيش و مات مي شه و... - مگه شطرنج بازه؟! - نه بابا، فوتباليسته و درخط حمله توپ مي زنه؛ توي اين روزنامه نوشته كه يه تيم مطرح اروپايي، بالاخره اين بازيكن مهاجم و سرزن رو، صيدكرده و باهاش قرارداد چهارساله بسته تا براش بازي كنه!! واقعا كه از دست اكبرآقاي همسايه عصباني شدم! بی انصاف يك ساعت وقت مرا گرفته بود كه فقط همين را بگوید!... به سختي خودم را كنترل كردم و لبخند زدم:" پس گفتي كه اين آقا مي خواد بازي كنه، ها؟!" اكبرآقا به شدت خوشحال بود و قاه قاه مي خنديد:"بله آقا فرامرز؛ مي خواد بازي كنه!" ديگرتحمل خنده هاي اكبرآقا را نداشتم و حتما بایدکاری می کردم؛ از روي نيمكت بلند شدم و برسرش فرياد زدم:" بازي، سرتو بخوره مرد حسابي؛ بگو داري منو بازي مي دي تا بهم بخندي و..." و خواستم مثل همان مهاجم سرزن، يك ضربه جانانه برسرش بزنم و خونين و مالينش كنم كه وحشت زده و با گام هاي بلند و با سرعت هرچه تمام تر پا به فرارگذاشت...خوشا به حال آن مهاجم سرزن و بدا به حال اين نيمكت زهوار دررفته و چهچهه پرندگان سياه و دودگرفته مستقر درآسمان اين شهر بزرگ من و خودِ من!! * يكي گُرخيد و گريخت! پسربچه اي، با سر و صورتی کثیف، روي فرش اتاق دراز كشيده و مشغول نوشتن مشق مدرسه است. پدر مهربان خانواده، به تلويزيون و خانم كارشناس برنامه خانواده چشم دوخته است كه واقعا حرف هاي خوب و قشنگی براي گفتن دارد: " پدران و مادران محترم بدانندکه باید به نظافت و بهداشت جسمي و روحي رواني و نيز تحصيلي فرزندان خود رسیدگی کنند و نگذارند این دلبندان زیبا و نازنازی آنان، دچار مرض و آلودگي و بيماري هاي گوناگون شوند. اولياي عزيز بايد در اين خصوص..." پدر، فورا دستمال ضخيمي از روي ميز اتاق برمی دارد و دماغ بچه را به سختی پاک می کند. پسربچه از فرط درد، ناله سرمی دهد:" آی دماغم! ولم کن بابایی! دردم میاد! چرا اذیتم می کنی؟!... اي واي مامان،کمک!... کمک!..." - اینم از نظافت دماغ پسردلبندم تا دچار مرض و بيماري نشه!... به به، عجب تمیز شد این دماغ كوچولوي نازنينم!... حالا این قدر سر و صدا نکن بذار ببينم اين خانم مهربون ديگه چي مي گه! خانم كارشناس در ادامه بحث شیرین بهداشت خانواده می گوید:" رعایت بهداشت روانی کودکان از بهداشت جسمانی آنان واجب تر است. شما نباید باعث آزار و اذیت بچه ها شوید.کودکان دلبند شما بسیار لطیف و حساس هستند و..." پدر، شرم زده سرش را پایین می اندازد تا از تیررس نگاه کودکش دور بماند. او پس از چند لحظه خجالت و عرق ریزی پدرانه، کودک را درآغوش می گیرد و دماغ كوچكش را می بوسد:" الهی بابا قربون اين دماغ مخملی ات بره! من به بهداشت روحی روانی تو خیلی بی توجه بودم! بشکنه این دست که باعث آزار و اذیت دماغ کوچولوی تو شد!" زنگ تلفن روي ميز عسلي پذيرايي به صدا در مي آيد... - آهاي بچه خوشگل بابايي! برو اون گوشي رو بردار ببين كيه عزيزم! پسر بچه مداد و پاك كن را روي دفتر مي گذارد و به سمت پذيرايي حركت مي كند و گوشي تلفن را برمي دارد... پدر دو باره چشم و گوش و حواس خود را به صفحه جادويي تلويزيون و برنامه مفيد آن مي دهد: " همكاري اولياي شاگردان، در بهبود وضعيت جسمي و تحصيلي كودكان، بسيار موثر است؛ پس اگر مي خواهيد فرزنداني ممتاز داشته باشيد، بايد..." - بابا ! - چي مي گي بچه؟! پسربچه كه از پدر و دستمال دستش مي ترسد، با نگراني از لاي در به درون اتاق نگاه مي كند:" مدير مدرسه مون زنگ زده!" - خب، چي مي گه؟ - مي گه به ولي تون بگو تو كارهاي مدرسه، با ما همكاري كنه! - مي گه به كي بگو؟ - به داداش "ولي" مون! - خب چرا اينو به من مي گي پسر؛ برو به داداشت بگو! - آخه گناه داره بیدارش کنم؛ مامان تازه بهش شیر داده و الان هم خوابيده! - اي واي از دست تو و این داداشت و همه داداش های كوچولوي امروزي؛ مگه مي ذارین آدم دو كلمه حرف قشنگ قشنگ گوش كنه و بهره ببره!! و باز هم به خانم كارشناس برنامه خانواده نگاه مي كند كه همچنان حرف هاي بسيار خوب و قشنگي براي گفتن دارد، مثل این که اين خانم، دست بردار نیست و حالا حالاها می خواهد پدر و مادرهاي محترم و بينندگان تلويزيون را راهنمايي كند: " اولیای گرامی! باز هم اعلام می کنم که از ما گفتن؛ می خواهید گوش کنید، می خواهید نکنید؛ بدانيد و آگاه باشيدکه مهربانی بیش از اندازه، بر فرزندان شما تاثیر بسیارخطرناکی دارد و آنان را لوس و نُنُر بار خواهدآورد، پس باید..." پسربچه که حرف های خانم کارشناس را شنیده است، مثل بید بر خود می لرزد و پس از بستن در اتاق، وحشت زده به سمت در خروجي خانه، پا به فرار می گذارد!... پدر، دستمال ضخيم را در دستش مي فشارد و با عصبانیت و با سرعت، عین قرقی به دنبال بچه از اتاق بیرون می رود: " چرا گُرخیدی و گریختی بچه جون؟!! كجا در می ری شیطون بلا؟! من بچه لوس و ننر نمی خوام! اگه دستم به اون دماغت برسه می دونم چیکارش کنم!... صبرکن پسر! تا کجا می تونی فرارکنی؟!... می گم صبر كن!..."
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
دفتر خبری در لاهیجان افتتاح شد
دفتر خبری خبرگزاری جمهوری اسلامی در لاهیجان افتتاح شد رشت - ایرنا - دفتر خبری خبرگزاری جمهوری اسلامی ایرنا در شرق استان گیلان به میزبانی شهرستان لاهیجان افتتاح شد به گزارش خبرنگار ایرنا مراسم افتتاح دفتر خبری خبرگزاری جمهوری اسلامی در شهرستان لاهیجان عصر پنجشنبه با حضور محمدکمراطلاعاتی دشمن را شکستیم/ دشمن را در آهن پاره هایش مدفون می کنیم/خود را لاهیجانی می دانم - پایگاه خبری تحلیل
فرمانده قرارگاه پدافند هوایی خاتم الانبیاء ص با بیان اینکه امروز با اشراف اطلاعاتی به هواپیماهای اسرائیلی روی باند فرودگاه خودشان اخطار داده می شود گفت امروز دشمن با تکنولوژی جلو آمد و ما دهان آنها را با تکنولوژی بستیم و هنوز باور ساخت سامانه باور۳۷۳ برای دشمن غیرممکن استافتتاح دفتر خبری در لاهیجان
افتتاح دفتر خبری ایرنا در لاهیجان محمد خدادی مدیرعامل خبرگزاری جمهوری اسلامی در سفر به گیلان در شورای اداری لاهیجان شرکت کرد و همچنین دفتر خبری ایرنا این شهرستان را افتتاح کرد 28 مرداد 1395 19 21 عکس مجتبی محمدی ID 3323132 29 عکس نسخه اصلی نسخه اصلی نسخه اصلی نسخه اصلی نسخه اصپافشاری وزیر اقتصاد روحانی بر یک اقدام غیرقانونی!/ دلیل اصرارهای طیب نیا چیست؟ | پایگاه خبری تراز
تراز طیب نیا در حالی در مصاحبه خود با المانیتور خبر از اجرای FATF از سوی ایران داد که در جلسه شش مهر در مجلس با مخالفت جدی نمایندگان مواجه شد و طبق صحبت های علی لاریجانی رئیس مجلس کسی حق ندارد خارج از قوانین مجلس اقدامی را پیرامون FATF بپذیرد به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ترازقیمت ارز امروز 95/07/25 | پایگاه خبری تراز
تراز قیمت ارز امروز دربازار قیمت انواع ارز در بازار تهران تومان ارزفروشهر یورو3 994هر پوند انگلستان4 455هر دلار کانادا2 770هر دلار استرالیا2 745هر فرانک سوئیس3 650صد ین ژاپن3 510هر کرون سوئد408هر کرون دانمارک532هر کرون نروژ438هر درهم امارات984هر لیر ترکیه1 182هر رینگت مقیمت طلا وسکه امروز 95/07/25 | پایگاه خبری تراز
تراز قیمت طلا وسکه امروز دربازار قیمت طلا و نقره ریال طلاقیمتهر انس طلا دلار1 251 02هر مثقال طلا در بازار تهران4 756 000هر گرم طلای 18 عیار1 097 230هر گرم طلای 24 عیار1 462 530هر انس نقره دلار17 42 قیمت سکه ریال سکهقیمتارزش طلاطرح قدیم10 830 00010 618 096طرح جدیبا گرانترین گوشت جهان آشنا شوید | پایگاه خبری تراز
تراز الکساندر پولمارد تنها قصابی در جهان است که گرانقیمتترین گوشت را عرضه میکند گوشتی که می توان آن را مدتها نگهداری کرد به گزارش تراز الکساندر پولمارد تنها قصابی در جهان است که گرانقیمتترین گوشت را عرضه میکند گوشتی که می توان آن را مدتها نگهداریقیمت خودرو امروز 95/07/25 | پایگاه خبری تراز
تراز قیمت خودرو امروز دربازار ایران خودرونام خودروقیمت بازار تومان قیمت کارخانه تومان وانت آریسان دوگانه سوز کد 1640125 000 00025 258 000سمند SE کد 5731029 000 00027 594 000سمند LX کد 2934033 000 00030 290 000سمند EF7 کد 2921232 800 00030 130 000سمند EF7 مامقدمات پرداخت ارزی در خودپردازها فراهم شد | پایگاه خبری تراز
تراز مدیر کل فناوری اطلاعات و ارتباطات بانک مرکزی گفت برخی از بانکها بخشی از عملیات صرافی خود را از طریق دستگاه های خودپرداز انجام می دهند به گزارش تراز ناصر حکیمی درباره اضافه شدن بخش پرداخت های ارزی در برخی از دستگاه های خودپرداز بانکی و فعال سازی آن گفت این حوزه پجدیدترین خبرها از سریال سروش صحت/ عکسهای «لیسانسهها» را ببینید
پخش از شبکه سه جدیدترین خبرها از سریال سروش صحت عکسهای لیسانسهها را ببینید شناسهٔ خبر 3795723 - یکشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۵ - ۰۹ ۴۲ هنر > رادیو و تلویزیون jwplayer display inline-block; تاکنون تصویربرداری ۲۵ درصد از سریال لیسانسه ها که از شبکه سه سیما به پخش خواهد رسید به-