تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 18 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827317581




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

حال و هوای بهشت زهرای تهران


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: روزنامه ایران: «خانم با چشم خودت دیدی؟ با دست می‌شورند یا با ماشین؟» زن میانسال است. چادر مشکی بر سر دارد و برای شرکت در مراسم تشییع جنازه یکی از بستگانش به اینجا آمده. مقابل غسالخانه بهشت زهرای تهران به انتظار نشسته. چون از سمت سالن تطهیر می‌آیم، فکر می‌کند، رفته‌ام داخل غسالخانه. جواب می‌دهم: «نمی‌دانم خانم. من ندیدم، اما مگر می‌شود با ماشین مرده شست؟»


اول هفته است. مقابل غسالخانه شلوغ است و جمعیت عزادار صف کشیده‌اند. خیلی‌ها روی یک تابلوی فلزی نام مرده‌شان را ثبت کرده‌اند. بقیه هم مشغول کارهای اداری کفن و دفن. زن با دستمال کاغذی عرق روی پیشانی‌اش را می‌گیرد: «چند ساعتی است اینجا منتظریم. همه‌اش حرف‌های مختلف می‌شنوم اما فکر کنم دروغ باشه. آخه چطور می‌توانند مرده را با ماشین بشورند!» حالا نوبت من است سؤالم را مطرح کنم. قبر را چند خریدید؟ پرسشی که مرا به بهشت زهرای تهران کشانده. برخی می‌گویند با آنکه قیمت قبر در بهشت زهرا رسمی شده و مردم موظفند قبر را فقط از سازمان بهشت زهرا خریداری کنند اما هنوز خیلی‌ها غیر علنی و غیررسمی خرید و فروش می‌کنند. یک جور تجارت زیر زمینی و مخفی. گاهی با قیمت‌های گزاف 80 تا 90 میلیون.
 
 زن برایم می‌گوید قبر خواهرزاده شوهرش را 2 میلیون و 100 هزار تومان خریده‌اند. یعنی یک قبر که نه، از این سه طبقه‌ها. اگر می‌خواستند یک قبر بخرند 700 هزار تومان می‌شده. فعلاً سه طبقه خریده‌اند تا دو طبقه‌اش را نگه دارند، خدای نکرده برای بقیه. البته امکان اینکه بعداً دو طبقه‌اش را بفروشند هست؛ حالا که این طوری شده. زن چند بار زیر لب می‌گوید: «خدا نصیب نکنه، خدا نصیب نکنه.»

دکه‌های مرگ کلاهبرداری و ابطال شناسنامه
 
دور تا دور سالن تطهیر دکه‌هایی است که مستقیم با مرگ در ارتباطند. البته غیر از این هم نمی‌تواند باشد. بنر تسلیت فوری در 2 دقیقه. گل و گلاب، ترمه، چاپ اعلامیه فوری و... وارد مغازه‌ای که گل می‌فروشد می‌شوم. تاج گل از 50 تا 150 هزار تومان. شنیده‌ام در اطراف غسالخانه پیش از این دلال‌ها قبر خرید و فروش می‌کرده‌اند. مرد گل‌فروش می‌گوید خیلی وقت است این داستان‌ها جمع شده و همه مجبورند از سازمان، قبر بخرند. حتی اگر کسی قبر این جوری بخرد، نمی‌تواند مرده‌اش را دفن کند. چون مسئولان اجازه نمی‌دهند همه چیز رسمی شده.
 
«خانم اینجا پر از شایعه است. چند نفر از صبح از من پرسیده باشند مرده‌ها را با دست می‌شویند یا ماشین، خوب است؟ بابا سازمان کلی آدم را برای همین کار استخدام کرده. اصلاً شما فکرش را بکنید چطور ماشین می‌تواند این کار را بکند؟»
 
 مردی که با تاج گلی بزرگ از گلایل و گل‌های زرد از گلفروشی بیرون می‌آید، می‌گوید: «خانم اگر دنبال قبر در قطعه‌های قدیمی هستی اینجا نگرد، برو سمت سنگ قبرفروش‌های اطراف بهشت زهرا. اینجا پر از دژبان است. می‌ترسند فعالیت کنند. ما خودمان در قطعه 305 قبر خریدیم 9 میلیون تومان. البته ما از سازمان خریدیم. اما پسر خاله‌ام برای مادرش در آن قطعه قدیمی‌ها خرید 30میلیون. بعد هم گفت هدیه گرفته. راه خرید زیاد است اما دلال‌ها دیگر اینجا نیستند.»
 
 جوان عزادار دیگری که در نزدیکی‌مان قدم می‌زند، می‌گوید قبر پسر خاله‌اش را همین امروز 700هزار تومان خریده‌اند: «اینجا قبر زیاد گران نیست. می‌دانی کجا خیلی گران است؟ امامزاده محمد، امامزاده طاهر کرج و لواسان. آنجاها هم به خاطر نزدیکی به امامزاده و هم به خاطر اینکه خوش آب و هواست قبر هم گران است. می‌گویند 15-20 میلیون. تا 700میلیون هم شنیده‌ام. مردن پولدارها هم پرخرج است.»
 
سری به سالن‌های اصلی می‌زنم؛ جایی که مردم کارهای اداری کفن و دفن را انجام می‌دهند. در یک گوشه سالن پلاکارد قرمز رنگ بزرگی گذاشته‌اند با یک کلمه زرد رنگ در صدرش: «هشدار» مضمون کلی‌اش این است: «همشهریان مراقب باشند که افرادی سودجو قصد کلاهبرداری دارند و در پوشش کارمندان سازمان به در خانه‌ها مراجعه می‌کنند و به کسانی که عزیزشان را از دست داده‌اند وعده پرداخت هزینه‌های‌شان را می‌دهند. اما اول از این افراد پول می‌گیرند.» مشابه این پلاکارد تقریباً در همه جای سالن دیده می‌شود. صف بلندی هم برای ابطال شناسنامه تشکیل شده. آنجا این هشدار دیده می‌شود: «طبق قانون، ابطال شناسنامه بعد از مهلت قانونی، شامل جریمه نقدی است.»
 
سازمان بهشت زهرا پیش از این گفته بود 11 نوع قبر را با قیمت‌های متفاوت ارائه می‌دهد که ارزان‌ترین آن معادل 500 هزار تومان در قطعه‌های جدید و بهای گران‌ترین قبر هم 20 میلیون تومان در فاز اول بهشت‌ زهراست. همچنین شورای شهر با تصویب پیشنهاد شهرداری تهران اجازه داد در مناطقی از بهشت زهرا بارگذاری دو طبقه و سه طبقه نیز انجام شود. شاید برای همین است که وقتی به قطعه‌های جدید بهشت زهرای تهران می‌روی، قبرهای تازه کنده شده و آماده همه سه طبقه است.


 آرامگاه‌های قدیمی مزد گورکن‌ها و قبرهای چند طبقه
 
 در برخی قطعه‌های قدیمی بهشت زهرا تک و توک مراسم تشییع جنازه برگزار می‌شود. برخی قبرها سایه‌بان دارند یا در میان درختان بلند سر به فلک کشیده احاطه شده‌اند. گورکن‌ها را از دور می‌بینم با لباس‌های سر تا پا زرد و کلاه قرمزرنگشان.

ماشین دور می‌زند و از مقابل گورهای دسته‌جمعی خانوادگی عبور می‌کند. شنیده‌ام بهشت زهرای تهران دیگر اجازه ایجاد چنین آرامگاه‌هایی را نمی‌دهد. گورهای خانوادگی در واقع اتاق‌هایی هستند در کنار هم در یک ردیف آجری. همه‌شان درهای محکم قفل زده دارند و چند قبر هم داخل‌شان. تنها راهی که می‌توانی بفهمی در این اتاق‌های در بسته چه می‌گذرد آن است که از شیشه‌های شکسته یا مجراهایی که توسط خانواده باز گذاشته شده به داخل‌شان سرک بکشی. برخی درها قدیمی‌اند و برخی کاملاً نو. در بیشتر این آرامگاه‌ها چند صندلی، شاخه‌های خشک شده گل و عکس‌هایی از اموات می‌بینی. در این ظهر پاییزی نسبتاً خنک، هیچ‌کس نیامده تا به عزیز از دست رفته‌اش سر بزند. همه اتاقک‌ها خالی، سرد و یخ‌زده به نظر می‌آیند.
 
به یکی از قطعه‌های جدید می‌روم. صدای جیغ و داد عزاداران از دور شنیده می‌شود. قبرهای خالی همه سه طبقه و آماده دفن مرده هستند. از ضلع شرقی، دفن کردن مرده‌ها آغاز شده. یک گورکن در میان قبرها قدم می‌زند. لباس سر تا پا زرد رنگ دارد. البته بدون کلاه قرمز رنگی که در سایر قطعه‌ها دیده‌ام. دور سرش دستمالی پیچیده. کارش تمام شده و به قول خودش دارد چند لحظه‌ای نفس می‌کشد تا بعد به کانکس محل استراحت‌شان در بالای قطعه برود و ناهار بخورد.
 
پوست سفید صورتش حسابی آفتاب سوخته شده. چشم‌های سبز دارد: «خانم اینجا پر از دوربین است. به ما گفته‌اند با کسی حرف نزنیم دردسر می‌شود. از سختی کارم هم اگر بخواهی خودت دیگر می‌شنوی، همه‌اش گریه و زاری و داد و بیداد. روحیه‌مان خراب شده. کار هم که سخت است، خیلی سخت. البته برای‌مان سفر شمال و قشم گذاشته‌اند روحیه‌مان عوض شود. اما برخورد مردم گاهی بد است، دائماً به ما فحش می‌دهند، بدرفتاری می‌کنند. انگار ما باعث مرگ عزیزشان شده‌ایم.»
 
 چنان خاکی به هوا برخاسته که با هر جمله‌ای که از دهانم خارج می‌شود، مقداری خاک هم وارد حلقم می‌شود. به سرفه می‌افتم. مرد می‌خندد: «همین‌ها سختی کارمان است. ببین تو چند لحظه هم نمی‌توانی این آب و هوا را تحمل کنی، اما من هر روز هشت صبح اینجا هستم تا شش بعد از ظهر، بین این همه خاک.»
 
اسمش را نمی‌گوید اما برایم تعریف می‌کند که اوایل کارش مدام خواب قبر و مرگ می‌دیده، اما این روزها بعد از 5 سال همه چیز برایش عادی شده. البته نه تا این اندازه که شغلش را به دیگران بگوید. نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌اش هم نمی‌دانند که اینجا مرده خاک می‌کند. قبرها که مکانیزه کنده می‌شوند و کار آنها فقط گذاشتن مرده در گور و گذاشتن سنگ لحد و پر کردن گور است. به همه گفته در یک شرکت کار می‌کند جز همسرش که شغلش را می‌داند. بچه‌هایش سه و یک ساله‌اند. نمی‌داند آنها که بزرگ شدند شغلش را به آنها بگوید یا نه؟
 
 با احتیاط از میان گورهای خالی می‌گذرم. حواسم هست تا ناگهان در یکی از آنها سقوط نکنم. سه طبقه‌اند؛ افتادن در طبقه اول که عمقش کم هم نیست، نمی‌تواند بدون تبعات باشد. مرد جوان جنازه‌ای را داخل گور می‌گذارد و سنگ لحد رویش می‌چیند. از دور اشاره می‌کند چند لحظه‌ای منتظرش بمانم. دوست دارد چند دقیقه‌ای صحبت کند. 27 ساله است، چشم و ابرو مشکی. گردنبندش از زیر لباس زرد رنگش پیداست. راحت اسمش را می‌گوید. دستکش کاموایی دست کرده. نفسی می‌کشد: «خواهر مرده، با مشت کوبید توی صورتم. ببین جایش مانده. گفت چرا این جوری برادرم را در قبر می‌گذاری. یک فحش بد هم داد که فلان فلان شده روی برادرم خاک نریز! عادت کرده‌ایم به ما گفته‌اند هیچی نگویید. عزادارند حق دارند. ما هم لب از لب باز نمی‌کنیم اما این رسمش نیست.»
 
 او هم از سختی کار گلایه می‌کند، اینکه حقوق‌شان مطابق قانون وزارت‌کار است اما چون تعطیلی ندارند با اضافه کار و این ور آن ور، ماهی یک‌میلیون و خرده‌ای می‌گیرند: «اعصابم خراب شده.
 
خانه می‌روم تا زنم می‌آید درد دل کند، می‌گویم ساکت! خب زن است دوست دارد شوهرش گاهی به حرفش گوش بدهد اما نمی‌توانم کلافه می‌شوم.» به دستکشش اشاره می‌کند: «تا دو سال قبل آمپول کزاز می‌زدند، حالا هیچی. نه دکتری نه آزمایشی. با این همه خاک و دست زدن به این همه مرده نمی‌دانم آخر چه بلایی سرم می‌آید.» دو سال از آخرین باری که دکتر رفته می‌گذرد. شنیده‌ام در مشاغلی از این دست، موظفند کارکنان را رایگان ویزیت پزشکی کنند، اما او می‌گوید از این خبرها نیست: «بعد از 5 سال هنوز قرارداد ندارم. کار ما دست پیمانکارهاست. فکر کن روی هر قبر 22 سنگ لحد می‌گذاریم. هر سنگ لحدی 17 کیلوحساب کن! حال 30 جنازه که بیاید چقدر سنگ باید جا به جا کنیم؟ هر روز 10-15 تن سنگ لحد می‌آوریم در قطعه می‌چینیم. بیشترین فشار کاری هم بین ساعت 11تا 2 بعد از ظهر است.
 
 کمر درد دارم، اما چیزی نمی‌گویم. اگر بگوییم کمرمان عیب کرده، می‌گویند کارگر مشکل‌دار نمی‌خواهیم، مجبوریم ساکت بمانیم. تعطیلی هم نداریم. روز عید و سیزه‌بدر هم سر کاریم. دو روز و نیم در ماه مرخصی داریم. سالی یک‌بار هم تابستان‌ها برای اینکه روحیه‌مان باز شود می‌فرستندمان شمال. سوئیت می‌دهند.»
 
آهی می‌کشد و چمباتمه سر یکی از قبرها می‌نشیند: «قبلاً که جوان می‌آوردند، برای دفن ناراحت می‌شدم اما الان همان هم برایم عادی شده. مادربزرگم را خودم دفن کردم.» او شغلش را مخفی نکرده و همه بستگانش می‌دانند اینجا کار می‌کند. می‌گوید از مرگ عادی‌تر برایش نیست و دیگر مرگ کمتر کسی ناراحتش می‌کند. هر چند فوری با خنده‌ای اضافه می‌کند: «البته هنوز روی مادرم حساسم.»
 
 جوان می‌گوید قبرهایی که از رویشان می‌گذریم 2 میلیون قیمت دارند. گاهی به سرش می‌زند برود بالای سر قبرها دعا بخواند: «دعا‌خوان‌ها روزی 150 تا 200 هزار تومان درآمد دارند. یک بار همکارم را بردند برنامه ماه عسل گفت خیلی به ما می‌رسند. دروغ گفت!»
 به سنگ قبر فروشی‌های نزدیک بهشت زهرا می‌روم. صاحب چند مغازه تأیید می‌کنند آنهایی که قطعه قدیمی می‌خواهند، اینجا به مغازه‌ها می‌سپارند: «اینجا قبر
90-80 میلیون هم خریده‌اند، خانم حالا حالاها باید بیایید، اینجا داستان‌های خودش را دارد.» راست می‌گویند اینجا داستان‌های خودش را دارد.





۰۵ آبان ۱۳۹۵ - ۰۷:۱۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن