تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1816997993
ناگفته «حمید داودآبادی» از رفیق شهیدش
واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
ناگفته «حمید داودآبادی» از رفیق شهیدش در جایی دیگر من و مصطفی در میان اعضای خانواده ما نشسته بودیم بر سر سفره. جلوی من ظرفی از گوجه فرنگی بود که می خوردم ولی مصطفی کاسه ای داشت که غذایش گرم بود.
به گزارش فرهنگ نیوز؛ حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در مطلبی به ناگفته هایی از شهید مصطفی کاظم زاده پرداخت و نوشت: تابستان 1367، شش سال از شهادت مصطفی گذشت، ازدواج کردم و سال 68 منتظر تولد پسرم بودم. به خواست مادر همسرم - به دلیل این که پسرش آبان 1359 در کرخه نور به شهادت رسیده بود، نامش "مصطفی" بود - فرزند اولم را به یاد شهید "سعید طوقانی" گذاشتم سعید. چون به عهد خود وفا نکردم، همان شد که از آن روز به بعد، دیگر مصطفی به خوابم نیامد که نیامد!
چهار سال بعد، اسفند 1372 که منتظر تولد پسر دومم بودم، به همسرم گفتم:
- من دیگه به هیچی کار ندارم. این یکی دیگه باید اسمش رو بذاریم مصطفی.
چیزی به تولد او (18 اسفند) نمانده بود. که این اتفاق برایم پیش آمد. سریع و در همان اولین لحظات برخاستن از خواب، همه آن چه را دیده بودم، عینا بر کاغذ نگاشتم:
بنام حضرت دوست
صبحگاه روز شنبه، هفتم اسفند ماه سال 1372 هجری شمسی مصادف با پانزدهم رمضان المبارک 1414 هجری قمری و روز ولادت با سعادت امام حسن مجتبی (ع) قبل از ساعت 6 صبح، در عالم خواب، شهید عزیز مصطفی کاظم زاده را که در شب جمعه 22 مهر سال 1361 در جبهه سومار به شهادت رسید، دیدم. در آن دیدار او به بعضی سوالات پاسخ گفت که برای خود من بسیار جالب و مهم بود. شرح آن دیدار بدین قرار است:
در کنار باغچه باصفا، در جنب ساختمانی نشسته بودیم. من بودم و مصطفی و شخصی دیگر. (در غالب خوابهایی که از شهدا می بینم، شخصی حضور دارد که اصلا نتوانسته ام او را بشناسم و او همچنان برایم مجهول مانده است. حتی پس از بیداری هم نتوانسته ام چهره او را به خاطر بیاورم. در این خواب نیز همان شخص که در خوابهایم همیشه سومین نفر است، حضور داشت.)
من بدون مقدمه، رو به مصطفی گفتم: "اینجا مثل بیمارستان شهید رهنمون می مونه."
با این حرف صحبتهایمان شروع شد. در کمال تعجب و ناباوری به چهره مصطفی خیره شدم و چون باورم نمی شد خودش باشد، اولین سوالاتم برای کسب اطمینان بود. رنگ صورتش کمی تیره تر شده بود و قدش نیز کوتاه تر به نظر می آمد. به او گفتم:
ح- ببینم تو خود مصطفی هستی؟
م- خب آره چطور مگه؟
ح- آخه من باورم نمیشه، یعنی تو بعد از این همه مدت اومدی منو ببینی؟
م- خب آره مگه چیه؟
ح- یه سوال ازت دارم، ببینم لحظه ای رو که ترکش خوردی یادت میاد؟
م- (با مکثی که کرد شاید می خواست بگوید که دنیا را به فراموشی سپرده است) آره ... یه چیزایی، چطور مگه؟
ح- چه روزی بود؟
م- فکر کنم بیست و دوم مهر بود، سال 61.
ح- اون دو - سه تایی که آخرین لحظه پهلوشون بودی یادت میاد؟
م- آره، بچه های میدون امام حسین بودن.
ح- امام حسین و نظام آباد.
م- آره، خب چیه؟
ح- می خواستم ببینم از لحظه ای که ترکش خوردی تا وقتی که شهید شدی و جون دادی چقدر طول کشید؟
م- هیچی، اصلاً فاصله ای نداشت.
ح- ببینم، من فکر می کنم اون لحظه اون قدر سخت روح از بدنت خارج شد، آخه میگن روح سخت از بدن میره، عین اینکه آدمو از آسمون به زمین بکوبن، هان یا اینکه تو هم مثل اونا که خوب جون می دن، روحت پرواز کرد به هوا؟
م- نه اتفاقاً اون قدر خوب بود. عین پرنده ای که پر بکشه، اون جوری پریدم و رفتم توی آسمون. خیلی خوب و شاد و راحت. اون قدر خوب بود و با حال.
(در اینجا درست مثل آخرین لحظات قبل از شهادت که نظر خود را راجع به شهادت بیان می کرد، دستهایش را رو به آسمان با شتاب باز کرد. همچون پرنده ای که پر می گشاید.)
ح- تو هم طیّرالارض هستی؟
م- طیّ الارض. آره.
ح- یعنی تو میتونی از اینجا بری جای دیگه؟
م- آره.
ح- مصطفی می خوام یه چیزی بگم، می تونی منو بلند کنی، آخه ...
(در اینجا می خواستم بگویم که برای اینکه ایمانم به تو و کارهایت بیشتر شود این کار را بکن ولی او اجازه ادامه حرفم را نداد.)م- خب، وایسا همین جا، اینورتر که سایه من روت بیفته. سایه اون سه تا ستاره هم بیفته پشت سرت. حالا وایسا.
(همان طور که رو به رویم ایستاده بود رو به آسمان نگاه کرد و بعد به من نگریست. نسیم خوشی وزیدن گرفت. با نگاه مرا از جایم بلند کرد و روی یکی از لکه های نور پشت سرم قرار داد. مجدداً دو بار دیگر مرا بلند کرد که با نسیمی خوش همراه بود. از تعجب مات مانده بودم)
این کار که تمام شد با اشتیاق گفتم:
ح- دیگه چیکار میتونی بکنی؟
م- الان که شبه برات اینجا رو صبح می کنم.
(شب پرستاره ای بود. همان جا ایستاده بودم. در انتهای آسمان ابرها کم کم از هم باز شدند و ناگهان صبح زیبایی همراه با نسیمی بسیار خوش و عالی تر از قبل وزیدن گرفت. سینه ام را از آن هوای خوش انباشته کردم. اصلاً هوا را می خوردم. نگاهی به پایین پایمان که شهر بود و ما در جایی بالاتر قرار داشتیم، انداختم. زندگی روزمره مردم در جریان بود. با این تفاوت که همه چیز به صورت نقاشی مضحکی بود و مثل نمایش کارتون کودکان مزخرف.)
در جایی دیگر من و مصطفی در میان اعضای خانواده ما نشسته بودیم بر سر سفره. جلوی من ظرفی از گوجه فرنگی بود که می خوردم ولی مصطفی کاسه ای داشت که غذایش گرم بود. نفهمیدم چه بود. با شوق خطاب به خانواده ام مدام می گفتم: "این مصطفی است ها."
پدرم گفت: "بسه دیگه خودمون می دونیم. زشته هی میگی مصطفی است."
من گفتم: "آخه اون بعد از دوازده سال برگشته اومده پهلوی ما گفتم شاید یادتون رفته باشه."
عجله داشتم مصطفی زودتر برود تا برای همه بگویم او چه کرد.
در جایی دیگر، مصطفی بر روی جایی بلندتر از من نشسته بود و من در برابرش زانو زده بودم. بنده وار جلویش نشسته بودم. چیزی مثل لقمه غذا در دست او بود که من آن را فقط می بوسیدم و نمی خوردم. شخص سوم هم در کنارمان بود. احساس شعف و شور عجیبی داشتم. نگاه من به او بود ولی او چشمانش به جایی دیگر خیره بود و در کل اصلاً به چشمان من نگاه نکرد. به او گفتم:
ح- تو شهدا رو می بینی، مثلاً سعید (طوقانی) اینارو؟
م- آره، همه اونجا هستن.
ح- سلام منو بهشون برسون و بگو بِهِم سر بزنن.
م- باشه، بهشون میگم.
ح- اونجا هم مادیه؟
م- یعنی چی؟
ح- یعنی اینکه اونجا هم مثل اینجا غدا می خورین و خوشین؟
م- آره اونجا هم خورد و خواب داریم.
ح- چه جوریه، با حاله؟
م- خیلی با حاله، اون قدر قشنگه.
ح- دوست دارم بیام اونجا ...
مکثی کرد و فقط لبخندی زد شاید لبخندش علامت رضا بود.
ح- مصطفی وقتی ترکش خورد توی سرت، حالیت شد؟
م- نه چیزی نبود.
اینجا را که آخرین لحظات دیدار بود، با حسرت به او نگریستم و گفتم:
ح- مصطفی، منو دوست داری؟
م- خب آره چطور مگه؟
ح- منم دوست دارم بیام اونجا ولی، می ترسم. نمی دونم اونجا چه جوریه.
دراین لحظه مصطفی تبسمی زیبا کرد. تبسمی به دلنشینی آخرین لبخند در آخرین لحظات قبل از شهادت و حتی در زمان جان به جان آفرین تسلیم کردن.
منبع: مشرق
95/8/3 - 09:52 - 2016-10-24 09:52:22
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]
صفحات پیشنهادی
حمید فرخنژاد در بیمارستان بستری شد
در گفتگو با ایلنا مطرح شد حمید فرخنژاد در بیمارستان بستری شد حمید فرخنژاد بازیگر سینما روز گذشته در بیمارستانی در تهران بستری شد حمید فرخنژاد در گفتگو با خبرنگار ایلنا با اشاره به دلایل بستری شدن در بیمارستان گفت چند روزی از ناحیه دستگاه گوارش احساس ناراحتی میکردآخرین وضعیت حمید فرخنژاد از زبان خودش
آخرین وضعیت حمید فرخنژاد از زبان خودش بازیگر گشت ارشاد گفت به لطف خدا در شرایط جسمانی خوبی به سر میبرم و همه چیز مرتب است حمید فرخنژاد بازیگر سینما و تلویزیون کشورمان در خصوص وضعیت جسمانی این روزهای خود به خبرنگار حوزه سینماگروه فرهنگیباشگاه خبرنگاران جوان گفت بهحمیدرضا نوربخش مدیرعامل خانه موسیقی شد
حمیدرضا نوربخش مدیرعامل خانه موسیقی شد هیئت مدیره خانه موسیقی در جلسه روز گذشته 25 مهرماه با اکثریت قاطع آرا حمیدرضا نوربخش رابه عنوان مدیرعامل دوره جدید انتخاب کرد آفتابنیوز به گزارش سایت خانه جلسه هیئت مدیره خانه موسیقی روز گذشته یکشنبه 25 مهرماه با حضور داود گنجه ایآخرین وضعیت حمید فرخنژاد بعد از عمل جراحی اش!
حمید فرخنژاد با ترخیص از بیمارستان دوران نقاهت را در منزل سپری میکند حمید فرخنژاداین بازیگر که به دلیل عارضه در کیسه صفرا تحت عمل جراحی قرار گرفته روز گذشته از بیمارستان سینا مرخص شد فرخنژاد بازیگر روز شنبه 17 مهر به دلیل عارضه در دستگاه گوارشی سنگ صفرا در بیمارستان بستحمید جبلی با «پسر مریم» مهمان ژاپنیها میشود
خبرگزاری ایسنا فیلم سینمایی پسر مریم به کارگردانی حمید جبلی و تهیهکنندگی فرشته طائرپور در دومین دوره جشنواره اسلام در دو شهر توکیو و ناگویا ژاپن به نمایش در میآید فیلم سینمایی پسر مریم به کارگردانی حمید جبلی و تهیهکنندگی فرشته طائرپور در دومین دوره جشنواره اسلامقدردانی حمید فرخنژاد بازیگر سینمای ایران!
حمید فرخنژاد با ترخیص از بیمارستان دوران نقاهت را در منزل سپری میکند حمید فرخنژاداین بازیگر که به دلیل عارضه در کیسه صفرا تحت عمل جراحی قرار گرفته روز گذشته از بیمارستان سینا مرخص شد حمید فرخنژاد بازیگر روز شنبه 17 مهر به دلیل عارضه در دستگاه گوارشی سنگ صفرا در بیمارستاحمید فرخنژاد بستری شد (+عکس)
حمید فرخنژاد بستری شد عکس حمید فرخنژاد بازیگر سینما به دلیل عارضه در دستگاه گوارشی سنگ صفرا در بیمارستان بستری شد به گزارش ایسنا این بازیگر امروز شنبه ۱۷ مهرماه تحت عمل جراحی قرار میگیرد فرخنژاد در تقدیر از پرسنل بیمارستان خطاب به آنها گفت شما بستگان من هستیدحمید فرخنژاد در بیمارستان بستری شد+عکس
حمید فرخنژاد در بیمارستان بستری شد عکس حمید فرخنژاد بازیگر سینما به دلیل عارضه در دستگاه گوارشی سنگ صفرا در بیمارستان بستری شد آفتابنیوز این بازیگر امروز شنبه ۱۷ مهرماه تحت عمل جراحی قرار میگیرد فرخنژاد در تقدیر از پرسنل بیمارستان خطاب به آنها گفت شما بستگان من هسناگفتههای مریم بوبانی از بازی در «مختارنامه»
ناگفتههای مریم بوبانی از بازی در مختارنامه بوبانی بازیگر نقش دلهم همسر زهیربن قین از خاطرات حضور در سریال مختارنامه و حال و هوای محرم گفت خبرنگار تکیه حسینی باشگاه خبرنگاران جوان مریم بوبانی از آن دست بازیگرانی است که با گذراندن دوره دو ساله بازیگری در یک کارگاه آناگفتههای مریم بوبانی از بازی در «مختارنامه»
بوبانی بازیگر نقش دلهم همسر زهیربن قین از خاطرات حضور در سریال مختارنامه و حال و هوای محرم گفت به گزارش جام جم آنلاین به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان مریم بوبانی از آن دست بازیگرانی است که با گذراندن دوره دو ساله بازیگری در یک کارگاه آزاد بازیگری پا به دنیای بازیگری گذاش-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها