تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):فرزندم از خواندن قرآن غافل مباش، زيرا كه قرآن دل را زنده مى كند و از فحشاء و زشتى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850211511




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یک قاب، دو روایت «نگاهی به وضعیت آزادگان در زمان اسارت»


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: یک قاب، دو روایت «نگاهی به وضعیت آزادگان در زمان اسارت» تهران - ایرنا - 26 مرداد سال 1369 برای همه یادآور یک روز تاریخی و به یادماندنی از رشادت های اسیران ایرانی توسط رژیم بعثی عراق است، روزی که همه آزادگان از سختی ها و ناگفته های آن دوران حرف هایی برای گفتن دارند.


دوران اسارات آزادگان براساس گفته های اسیران دربند رژیم بعثی عراق تا حدی با مشقت گذشته که برخی با گفتن سختی های آن دوران، اشک در چشمان شان جاری می شود و نمی توانند آنچه را که بر آنها گذشته را بازگو کنند.در این باره خبرنگار اجتماعی ایرنا با دو تن از اسرای آن دوران گفت و گوهای مفصلی درباره روایت ها، ناگفته ها و سختی های دوران اسارت، خاطرات تلخ و شیرینشان در دوره اسارت انجام داده است که در پی به صورت دو روایت آمده است:** روایت اول : «که عشق آسان نمود اول...»ابراهیم اعتصام یکی از این اسرا که بیش از دو سال به اسارت رژیم بعثی عراق درآمده بود اینگونه آغاز می کند که در تاریخ چهارم خرداد سال 1367 در شلمچه به اسارت درآمدم... هفتم شهریور 69 همراه دیگر آزادگان به وطن برگشتیم.روزی که به اسارت درآمدم 29 ساله و معلم آموزش و پرورش بودم و به عنوان مامور در بسیج سپاه پاسداران بودم. وی که اکنون یک معلم بازنشسته و 57 سال سن دارد، ادامه می دهد، انقلاب اسلامی که به برکت وجود حضرت امام راحل اتفاق افتاد حوادث جدی داشت و یکی از این حوادث که به نوعی به وسیله استکبار جهانی و دشمنان نظام و انقلاب بود آغاز جنگ تحمیلی بود.دشمنان از انقلاب هراس داشتند و آمریکا رژیم طاغوت را از دست داده بود، صدام را شناسایی کرده بودند و با سواستفاده از آن دوران که در ایران اتفاقی افتاده و سیستم نظامی و امنیتی ما سر و سامانی ندارد با این نیت هجوم آوردند و جنگ را آغاز کردند.جنگ را شروع کردند تا بتوانند در طی چند روز انقلاب را به پایان برسانند اما از آنجا که انقلاب ما اسلامی و انقلابی بود و جزو باورهای عمیق مردم بود، بالاخره آنها شکست خوردند اما رزمندگان را به اسارت خود درآوردند.آن زمان امام راحل پیام دادند که مردم در میادین حضور پیدا کنند و مردم در آن دوران صحنه های عاشورایی به منصه ظهور رساندند ، در آن دوران، پدر و فرزند، مدیر، معلم و دانش آموز، طلبه، کشاورز، بازاری و همه و همه در صحنه حضور داشتند و جنگ صورت هایی داشت یکی شهادت، دیگری جانبازی و شکل دیگر آن اسارت بود. در طول جنگ ما بیش از 90 عملیات داشتیم و رشادت ها و دلاورمردیهایی داشتیم که جز افتخارات ملت ایران است، در آن دوران رزمندگان به شهادت فکر می کردند هرگز به اسارت فکر نمی کردیم و حتی آمادگی و اطلاعاتی در خصوص اسارت نداشتیم. در نبردی که در سرزمین شلمچه که یادآور جنگ و نبرد عاشورایی رزمندگان با دشمنان بود، ما دیدیم که دشمنان با همه تجهیزات و امکاناتی که در آن روزگاران در اختیار آمریکا و غرب و شرق بود به مبارزه با ما آمده بودند و ما در روز بعد از اسارت وقتی به پشت صحنه های اردوگاه رفتیم دیدیم که چه تجهیزاتی داشتند. اسارت اتفاق افتاد و در زندان های عراق چه روزهایی که بر بچه ها نگذشته بود، ما در اردوگاه 12 تکریت اردوگاه مفقودالاثران بودیم. آنجا بچه با روحیه جهاد، ایثار و از خودگذشتگی در میدان حضور داشتند و زندگی در اسارت به دست دشمن بعثی و خون آشام شروع شد و دشمن با تمام قدرت در اسارت جنگ اعتقادی، فرهنگی و بحث های سیاسی را آغاز کرد و در آن میدان در حقیقت رویارویی سختی بین رزمندگانی که در بند بودند با دشمن بعثی رخ داد.آنجا هیچ امکاناتی نبود، حتی یک دمپایی؛ برای همه چیز در مضیقه بودیم، هر شش ماه یا سالی یکبار به ما لباس می دادند و به نوعی هرچند همه چیز ممنوع بود اما اردوگاه اسارت، برای ما مدرسه، حوزه و دانشگاه شده بود و همه بچه ها به نوعی انگار فرزندان یک پدر بودند. از امکانات محروم، جسم ها همه نحیف و ضعیف اما روح ها به کمال قابل قبولی رسیده بود، شکنجه ها خاصیت خودش را از دست می داد و باید دشمن مدلش را عوض می کرد.شکر خدا آن روزها تمام شد و با سربلندی آن دوران گذشت و ما نکاتی داریم که ما خودمان را شرمنده شهدا می دانیم و امیدواریم خداوند به ما توفیق دهد این راه عظیم که راه اسلام و پیامبر است را ادامه بدهیم.همه لحظات دوران اسارات هم برای ما تلخ بود و هم شیرین، اما تلخ ترین خاطره از لحظه اسارت است که بسیار سخت و تلخ برای همه رزمندگان بسیجی، ارتشی، سپاهی و نیروهای داوطلب بود.جریانی که تلخ تر از اسارت بود خبر ارتحال امام بود که به ما دادند در آن دوران که دستمان از همه چیز کوتاه بود؛ رادیو، تلویزیون، مجله و روزنامه ای نبود و هیچی در اختیار نداشتیم و محصور در دیوار پولادین و آهنین با عمق 12 متر و سیم خاردار به هم بافته شده به ارتفاع 6 متر بودیم و پشت این دیوار خبری نداشتیم که در این عالم چه می گذرد.در آن دوران چیزی که به ما جان می داد و احساس دلگرمی می کردیم وجود حضرت امام بود و زمانی که عراقی ها اعلام کردند که امام رحلت کرده غم سنگینی بر اردوگاه حاکم شد و انگار همه پشتوانه مان را از دست دادیم و حال و هوای روزهای اول اسارت که مجهول بود به ما دست داد و این تلخ تر از اسارتمان بود.اجازه عزاداری و مراسم سوگواری به ما ندادند و آماده باش حاکم شد اما تلخی آن حادثه و اتفاق در وجود بچه ها بود و فکر نمی کنم این حادثه هیچگاه در ذهن بچه ها محو شود. اما آنچه که ذهن بچه ها را التیام بخشید خبر انتخاب حضرت آیت الله خامنه ای به عنوان رهبر نظام مقدس جمهوری اسلامی بود که خود این خبر لطف و عنایت خداوند بود. ما همیشه یکی از سندهای افتخارمان این جمله رهبری است که می فرمایند دوران اسارت کوتاه شده قرن هایی است که انسان هایی بااستعداد را به الماس های درخشان تبدیل کرده است. وی اینگونه ادامه می دهد که خاطرات ما سند و افتخاری است و من در حد توان خودم کتابی با نام «به سمت پرواز» نوشته ام که چاپ سوم آن است و بخشی از خاطرات آن دوران را به عنوان قطره ای از اقیانوس بیکران آن دوران نوشته ام. خاطرات من در این کتاب از تنبیه عمومی یا انفرادی تا محاکمه های آنچنانی و خوش و بش ها و بگو و بخندهای دوران اسارت است. اما خاطره خوب خبر آزادی بود، روزهای پایانی که نمی دانستیم روزهای پایانی دوران اسارت مان است، آن روزها روزنامه الجمهوریه و الثوره را به اردوگاه می آوردند از آنجا خبرها را پیگیری می کردیم و هیچ نشانی از اینکه رابطه ایران و عراق خوب شده باشد نمی دیدیم و همیشه توپ را تو زمین ایران می انداختند که ایران در مذاکرات همکاری نمی کند. اما روحیه استکباری صدام مشخص بود تا اینکه جریان حمله به کویت پیش آمد و برادران ناخوانده صدام و سران کویت مصر و اردن که صدام را همراهی می کردند بعد از حمله به کویت ماجرا برعکس شد که در روزنامه الجمهوریه از وی به عنوان خائن الحرمین یاد کرده بودند و خبرها پس از حمله به کویت نشان داده که دنیا این موضوع را محکوم کرده است.ما در یک پادگان مخوف زندانی بودیم و امکان اینکه بمباران شود و ما را می کشتند هم بود تا اینکه نامه صدام به مسئولان ایران رسید و ما این موضوع را از دو تلویزیون که برای 10 بند داشتیم و هر شب تلویزیون ها چرخشی به دست ما می رسید؛ خبر نامه صدام به ایران را شنیدیم و این خبر خوب و خوشی بود.ما چون مفقود بودیم وضعیت مشخصی نداشتیم تا اینکه روز 6 شهریور ماه رسید البته تبادل از 26 مرداد شروع شده بود؛ ما در لیست 230 نفره بسیجیان بودیم که ما را به اردوگاه 11 تکریت فرستادند باورمان نمی شد که برای تبادل است و فکر می کردیم ما را می خواهند به عنوان بسیجی نگهدارند. صبح روز هفتم شهریور نیروهای صلیب سرخ جهانی را دیدم که برای آزادی اسرا ثبت نام می کردند و لحظه شادی و طراوت به اردوگاه بازگشت و به ما کارت آزادگی صلیب سرخ جهانی را دادند و کاروان راهی ایران بود و اجازه داشتیم پرده های اتوبوس را کنار بزنیم در اتوبان بغداد و موصل پس از مدتها که زندگی عادی و طبیعی را فاصله گرفته بودیم دیدیم.آن روز روز فوق العاده و به یادماندنی بود.مردم ابراز خوشحالی می کردند ساعت چهار عصر هفتم شهریورماه 1369 به مرز خسروی رسیدیم و با نشانه ای که مامور عراقی اولین بار به ما نشان داد که پرچم ایران بر روی یک پاترول فرماندهی بود؛ صدای صلوات و تکبیر بچه ها بالا رفت و استقبال بی نظیر ما پس از 30 ماه اسارت که از خانه دور بودیم، آغاز شد.اولین دیدار با بچه ها و اقوام و نزدیکان انجام شد. از همسرم به عنوان یک همراه خوب تشکر می کنم و امید آن دارم که وی از ثواب و برکات این راه برخوردار شود. اینها به گردن آزادگان حق دارند و نمی دانیم چگونه جبران زجر های آنها را داشته باشیم، از خانواده ام، پدر، مادر، برادر و خواهرانم هم تقدیر می کنم. آزادگان از اسارت برگشتند، اما برای این گنجینه آماده خدمت در جامعه خوب برنامه ریزی نشد اما خیلی صادقانه می گویم بچه های زیادی همراه ما بودند و من در آن دوران با وجود اینکه معلم بودم، احساس شاگردی کردم. اگرچه بنیاد شهید و امور ایثارگران برنامه هایی برای آزادگان دارد، اما مشکلات جسمی، معیشتی، روحی و درمانی آنها جدی است.قوانینی در رابطه با ایثارگران توسط مجلس شورای اسلامی و وزارتخانه ها در قالب قانون، آیین نامه، دستورالعمل اجرایی و رفاهی تصویب کردند اگر آنها را جمع کنیم کتابها می شود صحبت هایی شده اما در عمل وضعیت آزادگان را دیده اید، توقع و انتظار خانواده شهدا و ایثارگران این است در حد قوانینی که وضع شده و شعارهایی که گفته شده به آنها خدمت کنید.خواسته ما این است که با شان و شئونات خانواده ها بازی نشود چرا که هر روز یک چیزی در خصوص مسائل آنان مطرح می کنند. هنوز آزادگان و خانواده های جانبازان راجع به مسائل درمانی شان مشکل دارند و مسائل مربوط به آنان پاس کاری می شود، امروز آزادگان دنیایی از مشکلات دارند کاش این قوانین نبود.ای کاش روزی که رزمندگان برگشتند می گفتند داوطلبانه رفته اید و هیچ قانونی برای شما وجود ندارد اما با این قوانین بهداشت روانی خانواده های ما دچار چالش شده و ما در مظان اتهام هستیم که هر چه هست برای خانواده ایثارگران است. اگر نمی توانند بگویند تمام قوانین ملغی است تا ما از مظان اتهام خارج شویم ولی اگر مجلس قانونی را وضع کرده است، ما میدان جشن که نرفتیم میدان جنگ رفتیم حال که برگشتیم نظام که پاره تن ماست سهل انگاری، کوتاهی، سیاست زدگی، جریان زدگی و حزب زدگی ها را می بینیم، ناراحت کننده است.** روایت دوم: « اگر با من نبودش هیچ میلی..»محسن درگاهی کهنه سرباز گروهان تهمتن، گردان 131، تیپ 1 از لشگر 21 حمزه که یک ماه قبل از پایان خدمت در عملیات فتح خرمشهر در دوازدهم اردیبهشت سال 1361 اسیر شد.اسارت را در اردوگاههای الانبار، موصل 2، موصل 4 و موصل 1 به مدت 3030 روز گذرانده ام.جزو اولین کاروان اسرایی بودم که در تاریخ 26 مرداد سال 1369 به ایران بازگشت.با وجود گذران 56 سال از عمر هنوز بدنبال کشف عرصه های جدید و تجربه چیزهای نو هستم، قبل از شروع جنگ سرباز پشتیبانی و پارک موتوری بودم، اما در یک برخورد با زنده یاد تیمسار ظهیرنژاد در اولین روزهای آذر 59 داوطلب حضور در خط مقدم جبهه شدم و به عنوان تیرانداز تفنگ 106 در دسته شناسایی کار شروع کردم. گشتی رفتن در پشت مواضع دشمن و دست و پنجه نرم کردن با دشمن و گلوله هایش استرس و لذتی دارد که مگو و مپرس... هنگام اسارت در غرب دارخوین و رودخانه کارون (تاسیسات انرژی اتمی) پس از متلاشی کردن یک تیپ زرهی دشمن، به علت گم کردن راه و اتمام مهمات به محاصره دشمن افتاده و اسیر شدیم.قرار بود اعدام شویم. افسری عراقی از یکی از دوستان قرآنی گرفت و در جیب عقب شلوارش گذاشت. دوست ما بچه آبادان بود و چند کلمه عربی بلد بود گفت: اخی اهنا لا، قرآن ماچ اهنا... و اشاره کرد به جیب بغل روی قلب...؛ افسر عراقی نگاهی کرد و گفت: ای ای... یعنی بله باشه و قرآن را درآورد و در جیب پیراهنش گذاشت... و به دوستانش چه گفت نمیدانم اما آنها از حالت تیراندازی برخاستند و دست از تیربارشان برداشتند.بعضی از بچه ها گریه می کردند چون قرار بود اعدام شویم... عراقی هایی که پشت تیربارها بودند چیزهایی می گفتند... یکی از آنها گفت: رجایی، باهونر(باهنر)، دومی گفت باهاشتی باهاشتی (بهشتی) و سومی گفت گوگوش گوگوش... به هر حال آنها چیزهایی از ایران را می گفتند که در ذهن داشتند... اسارت تماما خوب بود حتی کتک خوردن هایش... از نظر من بزرگترین امتیازی که در زندگیم از آن بهره مند شدم، آشنایی با انسان باادب و اخلاقی بود به نام حاج آقا ابوترابی... بنده رفتار وی را چه در اسارت و چه پس از آن با ذره بین رصد می کردم و چیزی جز کرامت، بزرگ منشی، انسانیت و آزادگی ندیدم.گول دنیا را نخورید... همه اسرا در اردوگاه موصل یک به یکدیگر احترام می گذاشتند و متعرض یکدیگر نمی شدند... از موافق گرفته تا مخالف، حتی جاسوس و منافق و عراقی همه و همه به یکدیگر احترام میگذاشتند... و بر علیه دیگران فعالیت خود را تعطیل کرده بودند... خوب مدینه فاضله به چه میگویند...؟من در اسارت قاری قرآن، موذن و تک خوان گروه سرود بودم... کار خطرناکی بود و لذت داشت، اما لو نرفتم... و در همین جا از کسانی که این مطلب را میخوانند از بابت کارهای این چنینم اگر باعث تشویش درونی آنان شدم عذرخواهی و حلالیت می طلبم... هرچند بر این کارها حاج آقا ابوترابی راضی بودند و این باعث وحدت و یکپارچگی کل اردوگاه می شد... پس از بازگشت کارهای سرود و تئاتر را در ستاد آزادگان دنبال کردم و با دوستان در تالار وحدت، سنگلچ، فرهنگ و حتی زندان اوین سرود اجرا کردیم که مورد استقبال زندانی ها قرار گرفت...تنها خاطره ای که تمایل دارم برایتان تعریف کنم این است: سال 1364 بود که نامه ای از طریق صلیب سرخ بدستم رسید که متوجه شدم مادر و پدرم به سفر حج رفته اند... مادر مرحومم بسیار خلاصه برایم نوشته بود که در ایام حج روحانی کاروان چند بیت شعر از شیخ بهایی خواندند که من از آن اشعار خوشم آمد و تلاش می کردم تا این ابیات را از وی گرفته تا برایت بفرستم، اما فرصتی دست نمیداد که نمیداد... تا روز آخر که در فرودگاه جده بین دو نماز پیش روحانی کاروان رفته و به او گفتم تا این شعر را در دفترش بجوید و به من بدهد... شعر را نوشتم که چنین است:همه شب نماز خواندن،همه روز روزه بودن،همه ساله از پی حج، سفر حجاز کردن،ز مدینه تا به کعبه،سر و پا برهنه رفتن،دو لب از برای لبیک،به گفته باز کردن،به مساجد و معابد،همه اعتکاف کردن،ز ملاهی و مناهی،همه احتراز کردن،.....به خدا قسم که کس را،ثمر آنقدر نباشد،که به روی نا امیدی،در بسته باز کردن...این نامه را به دوست بغل دستی ام ناصر رنجبر نشان دادم، خوشش آمد و گفت این نامه را بده تا به کسی نشان دهم و برایت باز می گردانم.... من گفتم باشه... اما نفهمیدم که به چه کسی نشان داده بود...گذشت و گذشت... تا به ایران بازگشتیم و وارد چرخه زندگی این دنیا شدیم...خلاصه به خواستگاری رفتیم تا همسر گزینیم... که میسر شد... روز عقد کنان از حاج آقا ابوترابی برای اجرای مراسم عقد دعوت کردم... هنگامی که خطبه ی عقد خوانده شد و تمام شد... حاج آقا ابوترابی برگشتند گفتند ما آقا محسن رو از اسارت می شناختیم که از یک خانواده مذهبی هستند، بخصوص زمانی که مادر محترمشون از مراسم حج اون شعرهای زیبا در خصوص خدمت و دستگیری از انسانها رو ارسال کرده بودند... وای خدا... مغزم یهو سوت کشید و اینکه حاجی چطور یک هندونه بزرگی رو توی اون مراسم در حضور خانواده عروس زیر بغلم گذاشته بود...حاج آقا ابوترابی مرامش این بود:تا توانی بجهان خدمت محتاجان کنبه دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی یا که دمیدر تاریخ رسمی کشور ، روز 26 مردادماه به نام روز بازگشت غرورآفرین آزادگان به میهن اسلامی نامگذاری شده است.اجتمام(5)**7268 ** 1418



26/05/1395





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 100]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن