تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 3 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):قرآنى كه بر پيامبر نازل شد... عزتى است كه هوادارانش شكست نمى خورند... .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832784032




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گزارش فارس از طرح گروه‌های جهادی برای محرومیت‌زدایی از حاشیه شهر مشهد درس‌هایی از «رمضان» که باید آن را در تمام سال «مشق» کنیم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گزارش فارس از طرح گروه‌های جهادی برای محرومیت‌زدایی از حاشیه شهر مشهددرس‌هایی از «رمضان» که باید آن را در تمام سال «مشق» کنیم
خبرگزاری فارس: درس‌هایی از «رمضان» که باید آن را در تمام سال «مشق» کنیم
جهادگران؛ افرادی که گاهی حتی تا 30 منزل را در دو ساعت، آن‌هم در گرمای تابستانی ماه رمضان سرزده‌اند و علی‌وار، دست یاری به‌سوی محرومان و مستضعفان شهرمان گشوده‌اند...

به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد، نشسته‌ایم؛ زیر سقف مطمئن خانه، در جمع صمیمی خانواده، تابستان باشد کولر روشن است و زمستان هم، بخاری. سفره صبحانه و نهار و شام هم به لطف زحمات پدر و همسر همیشه به راه است. خب... حال یک‌لحظه چشمانمان را ببندیم و به این فکر کنیم که اگر هر یک از این‌ها نباشد، آن‌وقت شرایط به چه صورت است؟ بد نیست کمی سرمان را بچرخانیم و به چند خانه این‌طرف‌تر و آن‌طرف‌تر از خانه خودمان هم نگاهی بیندازیم، حتماً افرادی در همسایگی ما هستند که چیزی را سر سفره‌های خویش کم دارند؛ یکی نان، یکی آب و... دیگری شاید پدر را. حال باید از خودمان بپرسیم آیا برای جبران نداشته‌های همسایگانمان کاری کرده‌ایم؟ فرصتی مهیا شد تا در جمع افرادی باشم که این سؤال را حداقل در ذهن خویش پاسخ داده‌اند و آنجا که نیاز بوده و توانسته‌اند، به این ذهنیت خویش جامه عمل نیز پوشانده‌اند؛ آنجا که محرومیت، همسایه دیوار به ‌دیوار ماست. جهاد فی سبیل الله یعنی این! ساعت 5 بعدازظهر یک روز تابستانی است، انگار آفتاب و گرما دست‌به‌دست هم داده‌اند تا روزه گرفتن سخت‌تر شود برای همه! دعوت‌شده‌ام تا از نزدیک شاهد جهاد جهادگرانی باشم که در همه حال، به فکر همسایگان خویش هستند. در محل قرار، به یکی از گروه‌های جهادی بسیج سازندگی ناحیه مسلم ملحق می‌شوم تا خط به خط، مشق عشق را با آن‌ها بنویسم. پیش از آنکه سوار شوم، اینکه این ماشین پلاک دولتی ندارد، توجهم را جلب می‌کند. داخل خودرو از راننده جهادگر می‌پرسم که ماشین مال خودتان است؟ و او با حرکت سر و کلام خویش حرفم را تأیید می‌کند. عجب جهادی است این؛ هم جهاد با وقت است و هم مال. این اتفاقی است مستمر، و جهادی است که در آن از هیچ‌چیزی دریغ نخواهند کرد این جهادگران، حتی از جان خویش! اما برنامه ازاین‌قرار است که می‌خواهیم سبدهای معیشتی را میان خانوارهای محروم برخی مناطق مشهد تقسیم کنیم تا سفره افطار یا سحرِ خانواده‌ای، خالی از غذا نباشد؛ کاری که قبل از ماه رمضان، در طول آن و پس‌ از آن نیز استمرار دارد و 5 گروه جهادی برادر و 5 گروه جهادی خواهر از ابتدای ماه رمضان شروع به توزیع این سبدها کرده‌اند. البته در سایر نواحی بسیج نیز حرکت‌های مشابهی درحالی‌که انجام است. اما بودجه‌ این بسته‌های معیشتی از دو طریق تأمین می‌شود؛ قرارگاه محرومیت‌زدایی سپاه و همچنین خیرین محترم، توزیع آن‌ها نیز در مناطق شهری و روستایی صورت می‌گیرد.

درحالی‌که طی طریقی هستیم که به یکی از مناطق محروم مشهد منتهی می‌شود. دو نفر از جهادگران خواهر نیز در میانه‌ راه به جمع ما افزوده می‌شوند. در همین حین، جهادگران از چندوچون کارشان برایم می‌گویند. مثلاً اینکه پس از تأمین اعتبار، اقلام موردنیاز تهیه و سپس بسته‌بندی‌شده‌اند. سازمان‌دهی گروه‌های جهادی هم تقریباً یک روز قبل از ماه رمضان صورت گرفته و سپس جهادگران مشغول به توزیع سبد غذایی ماه مبارک شده‌اند. البته توزیع اقلام این بسته‌های معیشتی که شامل قند، روغن، مرغ، تن ماهی، رب، پنیر، حبوبات و برنج هستند، به دو شکل صورت گرفته است؛ هم در مکان‌های خاصی مثل حوزه‌ها و پایگاه‌های بسیج سبدهای غذایی به افرادی که ثبت‌نام کرده‌اند تحویل داده‌شده و هم‌گروه‌های جهادی بسیج سازندگی با تلاش‌های شبانه‌روزی‌شان این بسته‌ها را درب منازل هدف توزیع کرده‌اند. این واژه شبانه‌روزی هم مصداق تلاش بی‌وقفه همین جهادگران گمنامی است که بدون هیچ چشم‌داشتی، سختی روزه‌داری را به جان می‌خرند و در این هوای گرم و طاقت‌فرسا، با شوق‌وذوق عجیبی، طعم خدمت به محرومین را زیر لب مزمزه می‌کنند؛ به‌راستی‌که جهاد فی سبیل الله یعنی این! آرزویی که درمان همه دردهاست وارد بخشی از شهر مشهد می‌شویم که پرت و دورافتاده بودنش، یکی از علت‌های محروم‌تر بودنش است، نمی‌دانم این چه بلایی است که به جان مناطق به‌اصطلاح حاشیه شهر مشهد و دور از مرکز شهر افتاده است و انگار فقط مردم مناطق خاصی از مشهد حق زندگی در رفاه را دارند! در ذهنم با این تقسیم ناعادلانه مناطق شهری کلنجار می‌روم که ماشین جلوی یک مسجد متوقف می‌شود. اذن پیاده شدن می‌دهند و همراه دو برادر و دو خواهر جهادگر حاضر، از ماشین پیاده می‌شوم. یکی از برادران صندوق‌عقب را باز می‌کند و مشغول بیرون آوردن سبد غذایی است و دیگری، درب مسجد را دق‌الباب می‌کند. من و دو خانم جهادگر هم منتظریم تا در را باز کنند. دخترکی جلوی درمی‌آید و بعد از کسب اجازه، به همراه دو خانم جهادگر وارد حیاط مسجد می‌شویم. خادم مسجد همراه دخترش به استقبال ما می‌آید. در حیاط مسجد، زنان و دختران محله جمع شده‌اند و بساط افطاری را مهیا می‌کنند. هرکسی مشغول کاری است و بوی آش فضای مسجد را پر کرده است. ما نیز همراه خادم مسجد وارد منزل ایشان می‌شویم.

پله‌ها را به سمت زیرزمین یکی پس از دیگری طی می‌کنیم. دو خواهر جهادگر با سبد غذایی در دست، پشت سر صاحبخانه قصد ورود به داخل منزل را می‌کنند و من اما نگاهم به راه‌پله‌ی دیگری است که در گوشه‌ای دیگر از زیرزمین قرار دارد. در نگاهی گذرا شاید حدود 15 پله را می‌شمارم و بعد وارد اتاق می‌شوم. اتاقی کوچک که محل زندگی خانم مسنی است که خادم مسجد است. در بدو ورود سبد معیشتی تحویل صاحب‌خانه می‌شود و ما هم در گوشه‌ای از اتاق، می‌نشینیم. دختر جوان نیز کنار مادر می‌نشیند. خادم مسجد پیرزنی است تنها که حدود 60 سال سن دارد، دخترش که به خانه بخت رفته، شرح‌حال مادرش را برایمان بازگو می‌کند. مادر که پاهای ورم‌کرده‌اش را نشان‌مان می‌دهد، سرم سوت می‌کشد! چشمم پاهای پیرزنی تنها را می‌بیند که از درد واریس متورم‌اند و در ذهنم، یاد آن‌همه پله‌ای می‌افتم که اکنون می‌فهمم، منتهی به سرویس بهداشتی می‌شوند؛ یعنی روزی چند بار با این پاها، باید این‌همه پله را پیمود؟ دقایقی با خودم کلنجار می‌روم و دنبال راه چاره‌ای می‌گردم برای این پله‌های سرسام‌آور، کاش این پله‌ها هیچ‌وقت نبودند. کاش هیچ پیرزنی مجبور به پیمودن این‌همه پله نباشد. خانم امیری که از جهادگران است، جویای مشکلات خادم مسجد می‌شود. دختر جوان گلایه دارد که از جانب کمیته امداد به مادرش حقوق تعلق نمی‌گیرد چون خانم است! از هزینه‌های درمان مادر می‌گوید و از هزار و یک درد نگفته. اما وقتی نوبت به درخواست می‌رسد، پیرزن چیزی نمی‌خواهد جز سفر کربلایی که تابه‌حال نرفته است. گویی این‌همه درد و مشکل در برابر این آرزوی بزرگ، گم می‌شود و اصلاً به چشمان قانع و مهربان خادم مسجد، نمی‌آید. خانم امیری از وضعیت و مشکلات خادم مسجد یادداشت برمی‌دارد و شرح‌حال او را می‌نویسد تا در دستور کار قرارگرفته و پیگیری شود. دستان رنجور پیرزن را به گرمی می‌فشارم و با این خانه محقر و کوچک، خداحافظی می‌کنم، گرچه هنوز هم نمی‌توانم تکرار قدم‌های آن پاهای متورم و رنج‌دیده بر آن‌همه ‌پله را در ذهن خودم مجسم کنم. استعدادی برخاسته از دل محرومیت سوار بر خودرو می‌شویم و در حلاوت گرمای تابستانی، کوچه‌های مختلف را پشت سر می‌گذاریم تا به خانه بعدی برسیم. بازهم فرصت را مغتنم شمرده و با جهادگران هم‌صحبت می‌شوم. هنوز در فکر آن پیرزن تنها هستم و راهکار موقتی چون توزیع بسته معیشتی برای افرادی چون او. این مسئله را مطرح می‌کنم که توزیع این سبدها شبیه به قرص مسکنی است برای رفع موقت یک نیاز از خانواده‌های محروم، برای رفع دائم این محرومیت دنبال چاره‌ای بزرگ‌تر باید بود، که یکی از جهادگران می‌گوید: «توزیع این سبدها تنها بهانه‌ای است تا مشکلات خانواده‌های محروم را بفهمیم، مثلاً منزل فرد نیاز به تعمیر دارد، یا بیماری صعب‌العلاج دارد و در هزینه درمان مشکل دارد و امثالهم. توزیع این بسته‌ها به ما کمک می‌کند تا بتوانیم پس از کشف این مشکلات، برای رفع آن‌ها تلاش کنیم.»

شنیدن این حرف مرا راضی می‌کند. اما هنوز درگیر این فکر هستم که چطور می‌شود ضرورت وجود یک بسته غذایی برای یک خانواده محروم را تعریف کرد. یکی دیگر از جهادگران به دادم می‌رسد و برایم این‌گونه توضیح می‌دهد: در بحث معیشت در این مناطق بحران جدی وجود دارد، خانواده‌هایی هستند که به نان شبشان محتاج‌اند. وضعیت آن‌قدر بغرنج است که ممکن است برخی به خاطر همین سبدها روزه بگیرند، یعنی قبلش روزه نمی‌گرفتند! این بحث‌های حمایتی بیشتر شبیه مسکن است ولی خب یک نیاز است. چون برخی خانواده‌ها واقعاً نیاز دارند و لازم است در طول سال چندین بار تحت حمایت معیشتی قرار بگیرند. گرچه علاج نیست اما نوعی نیاز و ضرورت است. از این گروه راهکاری می‌خواهم تا بتواند این خانواده‌ها را خودکفا کند، مسئول گروه می‌گوید: راهکار پیشنهادی ما توانمندسازی و ایجاد اشتغال برای آن‌هاست؛ یعنی آموزش، فرهنگ‌سازی و اشتغال. در بحث اقتصاد مقاومتی نیز، طرح‌های کشاورزی و دام‌پروری را برای مهاجرت معکوس در نظر داریم. فرد تمام مراحل از نوشتن طرح تا وام را با همه سختی‌هایش طی می‌کند و به مرحله تولید می‌رسد، اما مشکل فروش دارد. این مشکل فروش را برخی ارگان‌ها می‌توانند حل کنند. تشکیل شبکه‌ای از خریداران و فروشندگان که بتوانند این محصولات را بدون واسطه به مردم عرضه کنند راهکاری برای حل این مشکل است. گرچه همه این کارها که ما انجام می‌دهیم متولی خاص خودش را دارد، اما خب این‌ها باری است که بر دوش جهادگران افتاده است.

در گیرودار این صحبت‌ها، کوچه‌های پر پیچ‌وخم نیز پیموده می‌شوند تا به مقصد بعدی می‌رسیم. بازهم از ماشین پیاده شده و طبق روال قبلی، وارد منزل خانواده‌ای دیگر می‌شویم. این بار خانمی میانسال پیش روی ما قرار می‌گیرد. به‌محض ورود به اتاق گرمای عجیبی به صورتمان می‌خورَد، با نگاهم دنبال وسیله سرمایشی می‌گردم اما چیزی عایدم نمی‌شود. بسته تحویل داده می‌شود و ما نیز گوشه‌ای از اتاق می‌نشینیم. گرما به‌شدت آزاردهنده است. اتاق چون در زیرزمین واقع‌شده، پنجره کوچکی دارد که هوای تازه برای آمدن به داخل، راهش را به‌زور پیدا می‌کند. خانم میانسال که همسرش معتاد است و در کمپ ترک اعتیاد به سر می‌برد، تنها منبع درآمدش را یارانه می‌داند. او که یک دختر 10 ساله و یک پسر 4 ساله دارد، از اجاره خانه‌اش می‌گوید که باید ماهی 200 هزار تومان بابتش پرداخت کند. او از فامیلش گله می‌کند که حتی به آن‌ها سر هم نمی‌زنند، چه رسد به کمک. هزینه‌های کمپ همسرش نیز ماهیانه 500 هزار تومان است و من نمی‌دانم، دخل‌وخرج این خانواده، چگونه باهم جور در خواهد آمد؟! مشکلات یکی دوتا نیست و متوجه می‌شویم که این خانم، خودش هم آسم دارد و هزینه تهیه داروهایش نیز، مشکلی مضاعف است بر سایر مشکلاتش. او به تلویزیونی که گوشه اتاق قرار دارد اشاره می‌‎کند و می‎گوید: بچه‌ها تلویزیون نداشتند. دخترم بهانه‌گیری می‌کرد. آخر سر زن همسایه این تلویزیون را برای ما آورد و حالا شده دلخوشی بچه‌هایم. در حال گرفتن شرح‌حال هستیم که خانم همسایه که زنی جوان است، وارد اتاق می‌شود. با دیدن خانم همسایه، گُل از گُلِ صاحب‌خانه می‌شکفد. خانم صاحب‌خانه از خانم همسایه تشکر می‌کند و او را همراه همیشگی‌اش می‌داند، اینکه او هر کمکی از دستش بر بیاید انجام می‌دهد و البته ایشان همان کسی است که تلویزیون را برای کودکانش آورده است. هزینه‌های کمپ هم با یاری همین همسایه مهربان و خیر تأمین می‌شود.

در ذهنم دنبال واژه‌ای و صفتی برای این همسایه دلسوز می‌گردم، کسی که در همه حال پشتیبان زنی تنهاست؛ اسمش را فرشته نجاتی می‌گذارم که نه‌تنها در آسمان‌ها نیست، بلکه توی یکی از همین کوچه‌های خاکی و در خانه‌های کلنگی پایین‌شهر زندگی می‌کند، فرشته‌ای که دستان خداست بر روی زمین. هنوز هم گرما آزاردهنده است. طاقت نمی‌آورم و از خانم صاحب‌خانه می‌پرسم: «هیچ وسیله سرمایشی ندارید؟ پنکه‌ای چیزی...» که او سر تکان می‌دهد و می‌گوید نه! با این نه، من و خانم‌های جهادگر نگاهی به هم می‌اندازیم و من اما تصور می‌کنم روزه‌داری در این هوای گرم را، آن‌هم بدون پنکه یا کولر. ناهید، دختر 10 ساله این خانه وارد اتاق می‌شود و گوشه‌ای را برای مخفی کردن شیطنت‌های کودکانه‌اش انتخاب می‌کند. خانم همسایه می‌گوید ناهید شاگرد زرنگی است که تمام نمراتش در مدرسه 20 شده است. و ناهید 10 ساله، استعدادی است که از دل محرومیت برخاسته و روزی برای رفع فقر و استضعاف، قد بلند خواهد کرد. شنیدن حکایت این خانواده هم به پایان می‌رسد ولی داستان محرومیت‌زدایی تازه آغاز می‌شود و انگار دردی به جانمان می‌افتد که ناشی از لمس این دردها و محرومیت‌هاست. در دل خدا را شکر می‌کنم از اینکه اینجا هستم، تا قدر داشته‌هایم را بیش‌ازپیش بدانم و زبان بر ذکر نا داشته‌هایم، ببندم! پای کلاس درس رمضان برای خاطر ملاحظه حال من هم که شده، برنامه توزیع سبد غذایی جهادگران میان محرومان، به همین دو مورد خلاصه می‌شود و این برخلاف تلاش‌های همیشگی آن‌هاست. جهادگرانی که گاهی حتی تا 30 منزل را در دو ساعت، آن‌هم در گرمای تابستانی ماه مبارک رمضان سرزده‌اند و علی‌وار، دست یاری خویش را به‌سوی محرومان و مستضعفان شهرمان گشوده‌اند. در طول مسیر برگشت، جلسه جهادی جهادگران هم برگزار می‌شود و مفهوم کار جهادی نیز همین است؛ مدیریت فرصت‌ها و موقعیت‌ها‌ در هر مکان و زمان.

شنیدن خاطرات تلخ و شیرین جهادگران، حسن ختام این روز جهادی می‌شود. آقای زارعی تلخ‌ترین خاطره‌اش از توزیع سبدهای معیشتی را این‌گونه تعریف می‌کند: در حالی‌ که مشغول توزیع سبد معیشتی در یکی از مناطق محروم مشهد بودیم که یک خانم جلوی ماشین ما را گرفت، من هم گفتم امرتان را بفرمایید. این خانم من را به سمت منزلش راهنمایی کرد وقتی به منزل رسیدیم در یخچالش را باز کرد، دیدم هیچی داخلش نیست. بدون سحری روزه گرفته بود. این صحنه هنوز هم توی ذهن من مانده است. هیچی در یخچالش نبود، فقط آب خالی بود. اتفاقاً دختر این خانم هم همان زمان داخل خانه آمد، حدوداً 8 ساله بود. دست این دختر با آب‌جوش سوخته و به طرز وحشتناکی آسیب‌دیده بود، طوری که گوشت‌های دستش بیرون زده بود. این خانم حتی پول خرید پماد سوختگی برای دست دخترش را نداشت. آن سبد معیشتی را هم که به او دادیم، به‌قدری خوشحال شده بود که مدام گریه و تشکر می‌کرد.» این کوچه‌ها و این مردم، این خانه‌ها و این محرومیت‌ها، گفتنی‌ها و شنیدنی‌های بسیاری دارد؛ چه تلخ و چه شیرین، و کاش ما به خواندن و شنیدن این حکایت‌ها بسنده نکنیم و قدمی برداریم برای دیدن آن. ماه مبارک رمضان رو به اتمام است و اما، درس‌هایش باید ادامه‌دار باشد، که از علی (ع) و پسرش درس انسانیت آموخته‌ایم و این ماه را، به نام بلند کرامت علوی و حسنی می‌شناسیم. حال که درس آموختگان خوبی هستیم، پس کی نوبت درس پس دادنمان می‌شود و کی می‌شود که ما نیز، در این راه قدمی برداریم؟ کافی است کمی به همسایگانمان دقت کنیم، حتماً سفره‌ای خالی پیدا خواهیم کرد. =========== گزارش از فریبا دهقان =========== انتهای پیام/3268/ط40

95/04/15 :: 11:57





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن