واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: خیرین کوچک
هر سال ماه آخر تابستان كه ميشود همه دانشآموزان و خانوادههايشان به تب و تاب خريد وسايل مدرسه ميافتند.
نویسنده : زينب شكوهي طرقي
هر سال ماه آخر تابستان كه ميشود همه دانشآموزان و خانوادههايشان به تب و تاب خريد وسايل مدرسه ميافتند. اما دانشآموزان بسياري هم هستند كه خانواده آنان توانايي مالي خريد كيف، كفش و... را براي آنان ندارند. تعدادي از دانشآموزان داوطلب مدرسه هرسال با همراهي مربيان خود كمكهاي مردمي را جمعآوري ميكنند تا براي دانشآموزان كمبضاعت و بيبضاعت وسايل مورد نياز مدرسه را خريداري كنند. آن روز طبق روال هر ساله قرار بود نيروهاي داوطلب در مدرسه دور هم جمع شوند تا با همفكري، پيشنهادهاي جديدي را براي خيريه امسال ارائه دهند. سعيد يكي از اعضاي داوطلب اين گروه بود. از قرار معلوم هم امسال سال آخري بود كه او و همكلاسيهايش در اين مدرسه درس ميخواندند. سعيد خيلي دوست داشت كار ويژهاي انجام دهد. اين چند روز هرچه فكر كرد به نتيجهاي نرسيد. با عجله لباسهايش را پوشيد و از خانه بيرون رفت. در حال قدم زدن به سمت مدرسه بود كه سر راه به كارگاه نجاري پدرش رسيد. پدر با ديدن سعيد فكري در ذهنش جرقه زد و گفت:«راستي سعيد جان پيشنهاد جديدي براي جمع كردن كمك براي خيريه پيدا كردي؟» سعيد با نااميدي گفت: «نه بابا، خيلي فكر كردم اما به نتيجهاي نرسيدم.» پدر گفت: «اما پسرم من يه پيشنهاد دارم.» سعيد كه خيلي ذوقزده شده بود و ديگر طاقت نداشت با هيجان گفت: «چي پدر، بگو ديگه.»
پدر گفت: «شما و دوستات ميتونيد يه چند روزي توي كارگاه نجاري فوت و فن نجاري رو تا حدودي ياد بگيريد.» سعيد كه دوباره بادش خالي شده بود، گفت: «خب اين به چه درد خيريه میخوره؟» پدر كه در حال برش زدن چوبها بود، گفت: «پسرم بعد از اين مدت شما ميتونيد تو كارگاه وسايل مورد نياز دانشآموزان و حتي چيزهاي تزئيني بسازيد. بعدم توي مدرسه نمايشگاه خيريهاي برگزار كنيد و پولهاي جمعآوري شده از فروش وسايلو صرف خيريه كنيد.» سعيد وقتي حرف پدرش تمام شد از او خداحافظي كرد و به سمت مدرسه راه افتاد. در راه با خودش خيلي فكر كرد و به اين نتيجه رسيد كه پيشنهاد پدر قابل اجراست، البته اگر دوستانش قبول كنند. در جلسه آن روز پيشنهاد خود و پدرش را ارائه داد اما با كمال ناباوري همه قبول و از آن استقبال كردند.
فرداي آن روز سعيد، ميلاد، هادي، سهيل و چندتاي ديگر از بچهها به كارگاه نجاري پدر سعيد رفتند. پدر سعيد هم با خوشرويي از آنها استقبال كرد. همگي لباسهاي كارشان را به تن كردند و خوب به حرفهاي پدر سعيد گوش ميدادند. در همين حين پرهام كه از دانشآموزهاي پرشر و شور مدرسه بود با اكيپ دوچرخهسواري خود جلوي در كارگاه ايستاد و شروع كرد به دست انداختن سعيد و دوستانش. اما آنها بيتوجه به پرهام و همراهانش به كار خودشان ادامه دادند.
چند روزي سعيد و دوستانش در كارگاه مشغول به كار و آموزش بودند تا اينكه پدر سعيد گفت: «خب بچهها شما ديگه اصول اوليه نجاري را ياد گرفتيد و خودتون ميتونيد چيزي را كه دوست داريد درست كنيد. من هم سعي ميكنم به شما كمك كنم. از فردا ميتونيد دست بهكار شيد، چون تا روز نمايشگاه فرصت زيادي نداريد.»
روزها گذشت و بچهها سخت مشغول كار بودند. حسابي از كاري كه انجام ميدادند لذت ميبردند. پدر سعيد هم با ديدن كارهاي زيبا و خلاقانه آنها خستگياش در ميرفت.
روز موعود فرا رسيده بود. بچهها دعوتنامهها و اطلاعيههاي نمايشگاه را در محل پخش كرده و وسايلشان را چيده و روي آنها را پوشانده بودند. بعد از آغاز نمايشگاه آقاي مدير پارچهها را برداشت. همه با ديدن وسايل چوبي دستساز بچهها شگفتزده شده بودند، حتي والدين بچهها هم باورشان نميشد كه اين كارهاي زيبا همان چيزهايي باشد كه بچهها در اين مدت ساختهاند.
خانمها حسابي جذب غرفههاي زينتي شده بودند. يكي قاب عكسي را كه با خردههاي چوب درست شده بود برداشته بود و ديگري جاشمعي كه با كندههاي كوچك درخت ساخته شده بود. روي ديوار انواع ساعتهاي ديواري آويزان شده بود و انواع جعبههاي چوبي كه هر خانمي را به سمت خودش جذب ميكرد.
آنطرفتر آقايان در حال بازديد از غرفه كتابخانه، ميز و صندليهاي مخصوص دانشآموزان بودند. اين وسايل به خاطر جاي كمي كه در اتاق اشغال ميكردند خيلي مورد استقبال قرار گرفتند.
از طرفي پاي ثابت وسايل آشپزخانه هم باز خانمها بودند، خلاصه آنقدر نمايشگاه شلوغ و پر مخاطب شد كه حتي تقاضا بيشتر از عرضه بود. در اين ميان پرهام و دارو دستهاش كه اين چند روز سعيد و دوستانش را خيلي مسخره كردند با ديدن نمايشگاه حسابي از كار خودشان پشيمان شده بودند و براي جبران اشتباهشان به كمك بچهها آمدند.
روز آخر نمايشگاه بعد از جمع كردن وسايل، بچهها دور هم نشستند و شروع به شمردن پولها كردند. لذت شمارش پولها خيلي بيشتر از آن بود كه فكرش را ميكردند. همه پولها به جز اندكي از آن را جهت خريداري وسايل مورد نياز دانشآموزان كم بضاعت به مدير مدرسه دادند و قرار شد با آن مقدار اندك براي تشكر از پدر سعيد، هديهاي براي او تهيه كنند زيرا او بود كه جرقه اين كار را در ذهن آنها زده بود. با اين كار هم بچهها حرفه نجاري را آموخته بودند و هم كار خيري انجام شده بود.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]