واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای جهاد و شهادتماجرای عمامهای که در عملیات ثامنالأئمه جا ماند
خبرنگار پرسید که حاج آقا، شما در این عملیات چه چیزی را از دست دادید؟ من هم در پاسخ گفتم: دیشب عمامهام را از دست دادم، در حین عملیات از سرم افتاد و گم شد و الان بدون عمامه هستم.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، رزمندگان و خانوادههای شهدا منشور گنجی هستند که جنگ را باید از دل آنها جستوجو کرد، واژه به واژهای که بیان میکنند، گوشهای از سند افتخار سربازان روحالله و برگی زرین از تاریخ شیعه است. بخش دفاع مقدس خبرگزاری فارس در مازندران در حد توان روزانه گزارشاتی را در همین زمینه و برای اشاعه فرهنگ غنی دفاع مقدس منتشر میکند تا توانسته باشد گوشهای از مجاهدتهای رزمندگان مازندرانی و همچنین رشادتها و سیره عملی 10 هزار و 400 شهید این استان را از این طریق منعکس کند؛ در ادامه یکی دیگر از گزارشات مدنظر، از نظرتان میگذرد. * ای از سفر برگشتگان، کو شهیدان ما ؛ کجا شدند غرقه به خون، دوستان شما ایوب جمشیدی از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس و اهل روستای جامخانه ساری، در گفتوگو با فارس اظهار میکند: امدادهای الهی از جمله مواردی بود که رزمندگان سالهای مقاومت بارها و در عملیاتهای مختلف آن را با تمام وجود خود احساس کردهاند.
شب عملیات محرم، یکی از این موارد بود، پس از آغاز عملیات، ماه در وسط آسمان قرار داشت و آسمان صاف و مهتابی، میدان دید وسیع و مناسبی را در اختیار عراقیها قرار میداد. به همین منظور انجام عملیات برای چند ساعت به تأخیر افتاد و وضعیت موجود تشویش و اضطراب را در میان فرماندهان و رزمندگان حاکم کرده بود. ساعاتی بعد، تودهای از ابر بر فراز منطقه عملیاتی ظاهر شد و باران، باریدن گرفت، دشمن که در آمادگی کامل بهسر میبرد با شروع بارش باران، آمادهباش را در برخی از مناطق لغو کرد. در پی این ماجرا، عملیات از سر گرفته شد و بسیاری از نیروهای خودی توانستند با استفاده از غفلت نیروهای دشمن، خود را تا پای سنگرهای دشمن رسانده و رزم جانانهای را از خود به نمایش بگذارند. از دیگر خاطرات بهیادماندنی سالهای دفاع مقدس برای من، ساعتهای پس از عقبنشینی از عملیات والفجر 4 بود؛ آن هم در شرایطی که عدهای از دوستانمان شهید یا زخمی شده بودند، پس از عقبنشینی، هنگامی که به مقر نیروهای خودی رسیدیم، این نوحه معروف آهنگران در حال پخش از بلندگوهای محوطه قرارگاه بود: «ای از سفر برگشتگان، کو شهیدان ما؛ کجا شدند غرقه به خون، دوستان شما؛ گویند یکی زان کشتهها، به بدن سر نداشت؛ زان دیگری بیدست و پا به زمین سرگذاشت». در آن ساعات، غمانگیزترین دقایق عمرم را سپری میکردم و همزمان با شنیدن این نوحه، خانوادههای دوستان شهیدمان، در ذهنمان تداعی میشدند که از ما میپرسیدند: «پس دوستانتان چه شدند؟» * این بار به منطقه جنوب میروم و در آنجا شهید میشوم محمدعلی باقری از دیگر رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس که اهل روستای جامخانه ساری است، در گفتوگو با فارس، بیان میکند: همراه با تعدادی از بسیجیان هممحلهای و محله همجوار، مدتی را در منطقه اسلامدشت در محور پیر خضران انجام وظیفه میکردیم. یک روز چند نفر از این بچهها درخواست مرخصی 48 ساعته کردند، به مریوان رفتند و عکس یادگاری در آنجا انداختند.
وقتی از مریوان برگشتند، یکی از این بچهها به من گفت: «وقتی مأموریتم در این منطقه تمام شد و به خانه بازگشتم، بار دیگر اعزام میشوم، این بار به منطقه جنوب میروم و در آنجا شهید میشوم، دلم میخواهد این عکس را بزرگ کنید و روز تشییع جنازه، جلوی جنازه و جمعیت حرکت دهید، این عکس را برای آن روز گرفتم». آن روز این حرف را به شوخی گرفتم اما مدتی گذشت تا اینکه روزی در حال عبور از ورودی روستای اسرم، پارچهنوشتهای دیدم که شهادت موسی صالحی را به عموم مردم اسرم تسلیت گفته بود. آن لحظه بود که متوجه حرفهای آن روز موسی شدم و تأسف خوردم که نتوانستم به وصیت آن شهید عمل کنم. * پدری که غافل از زنده بودن فرزندش در سردخانهها بهدنبال جنازههای بیسر میگشت حجتالاسلام رجبعلی بازاری دیگر رزمنده لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس که او هم اهل روستای جامخانه ساری است، در گفتوگو با فارس میگوید: اولینبار پیش از عملیات شکست حصر آبادان بود که به جبهه اعزام شدم. من بهعنوان یک روحانی رزمی ـ تبلیغی در کنار رزمندگان در عملیات «ثامنالائمه(ع)» شکست حصر آبادان شرکت کردم.
بعد از عملیات، یکی از خبرنگاران رادیو نزد من آمد و تقاضای مصاحبه کرد، بنده هم قبول کردم، در پایان مصاحبه، خبرنگار پرسید که حاج آقا، شما در این عملیات چه چیزی را از دست دادید؟ من هم در پاسخ گفتم: دیشب عمامهام را از دست دادم، در حین عملیات از سرم افتاد و گم شد و الان بدون عمامه هستم. خبرنگار هم در جمعبندی سخنانش گفت: «حاج آقا بازاری، عمامه سرش را گم کرد». ظاهراً یکی از بستگان اینجانب که یک خانم بود، صدای خبرنگار را میشنود و اینطور برداشت میکند که حاج آقا بازاری در حالی که سر در بدن ندارند، شهید شدند. این حرف در روستای جامخانه پخش میشود تا جایی که مرحوم پدرم، جستوجو در سردخانهها را برای یافتن جنازهام آغاز میکند و بهدنبال جنازههای بیسر میگردد تا شاید مرا شناسایی کند که موفق به این کار نمیشود و منتظر میشود تا جنازه را بیاورند. وقتی که از جبهه بازگشتم و نزدیک منزلمان رسیدم، عکسالعمل پدر و مادرم را هیچوقت فراموش نمیکنم. زمانی که وارد خانه شدم، چند مرتبه به دورم چرخیدند و سپس مرا در آغوش گرفتند، این صحنه را هرگز فراموش نمیکنم و به ارواح پاکشان درود میفرستم. انتهای پیام/3141/ت30
95/04/06 :: 18:47
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]