واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: استانها > کرمانشاه - کرد پرس نوشت: "روستای سرین عثمانوند اگر آخر دنیا نباشد، بی گمان آخر کرمانشاه که هست. نقطه انتهایی استانی که در صدر جدول بیکاری کشور قرار دارد و از مشکلات اقتصادی و اجتماعی بسیاری رنج می برد".
بهزاد خالوندی: در سفر ابتدای هفته ی استاندار کرمانشاه به بخش سرفیروزآباد و در یک روستای دورافتاده از دهستان عثمانوند، جایی در دل کوه های پوشیده از درختچه های پاکوتاه بلوط، عدهای از مردم روستا گرداگرد مدیران ارشد استان جمع شده اند تا از میان گفته های آن ها کلامی دلگرم کننده برای کاهش دردها و محرومیت هایشان بجویند. در این میان پیرمردی تکیده و سپیدموی قرار است از مشکلات و محرومیت ها بگوید. او هرچند به زبان فارسی چندان مسلط نیست ولی با همان اولین جمله هایش حاضران را تحت تأثیر قرار می دهد: آقای استاندار ایمه دی فره مرحومیم! جمله ای کوتاه که با وجود به کارگیری واژه ای اشتباه، باز سخت تأثر برانگیز می نماید و حتی محرومیت های منطقه را به گونه ای عریان تر به تصویر می کشد. ناخودآگاه لحظه ای به یاد دیالوگ ماندگار فیلم مادر اثر زنده یاد علی حاتمی می افتم: مادر مرد از بس که جان ندارد! مرد سپیدموی در ادامه از وضعیت بد راه ارتباطی، نبود امکانات بهداشتی، نداشتن آب سالم آشامیدنی، عدم پوشش مخابراتی و هزار و یک درد دیگر می گوید و جان کلامش اینکه آن ها هیچ ندارند! از هیجانِ نهفته در کلامِ مرد سپیدموی پیداست که با گفته هایش می خواهد هر طور شده مدیران را مجاب کند روند اجرای پروژهای زیربنایی -که حداقل ها را برای روستاییان فراهم می کنند- شتاب بیشتری به خود بگیرد. تقصیری هم متوجه او نیست چون معلوم نیست چه مدت باید بگذرد تا دوباره گذر استاندار دیگری به این منطقه دورافتاده بیافتد و بیاید پای درددل ساکنانِ این روستای دورافتاده بنشیند. حرف هایش کم اثر هم نیست. استاندار مدیران را یکی یکی به پرسش می گیرد، اینکه در روند اجرای پروژه های راه سازی، آبرسانی و گازرسانی چه اتفاق مثبتی رقم خورده است. مدیران مربوطه سخنان دلگرم کنندهای عنوان میکنند. با دستور استاندار نیز مقرر می شود مبلغی بابت حق انشعاب اخذ نشود و آب آشامیدنی کاملاً مجانی به خانه روستاییان برسد. با اینحال همچنان آشکارا می توان نگرانی را در چشمان مرد روستایی دید. دوست دارم دل را به دریا بزنم و به استاندار بگویم برخی از همین مدیران را به عنوان تضمینی برای اجرای سریع این پروژه ها در همینجا به اجبار مستقر کند تا دل روستاییان کمی قرص تر شود! روستای سرین عثمانوند اگر آخر دنیا نباشد، بی گمان آخر کرمانشاه که هست. نقطه انتهایی استانی که در صدر جدول بیکاری کشور قرار دارد و از مشکلات اقتصادی و اجتماعی بسیاری رنج می برد. شاکله ی این روستای دورافتاده را خانه های سنگی و کاه گلی کوچک با سقف های کوتاه تشکیل می دهند. در پس نگاه مظلوم دختربچه های روستا و چهره ی غمگین زنانش دنیایی از ناگفته ها پیداست. معلوم نیست در اینجا کسانی که نیمه شب گرفتار بیماری می شوند چطور از میان این جاده های سنگلاخی و دورافتاده خود را به درمانگاهی در شهر کرمانشاه می رسانند و بیمارانی که ناتوان از این کارند چگونه شب را به صبح می رسانند. محرومیت از سر و روی روستا می بارد. با نگاهی گذارا به درختچه های کوتاه منطقه می توان واقعیت های بسیار تلخی را فهمید. تنها تعداد معدودی از درختان تناور و کهن سال باقی مانده اند و تپه ها و کوه ها پوشیده از درختچه هایی است که بر تنه ی قطع شده قبلی دوباره روییده اند. درختان بلوط شاید برای امثال من -که علایق زیست محیطی دارند- یک سرمایه طبیعی بسیار ارزشمند محسوب شود ولی بیگمان این بلوطها برای مردمان دیاری که از حداقل رفاه و معاش محرومند، هزار و یک معنای دیگر دارد. اینجا چوبهای بلوط گرمابخش اجاق های خانه در فصل سرد و طاقت فرسای زمستان هستند. شاخه های بلوط، علوفه ای برای گوسفندان محسوب میشوند و میوه ی این درخت نیز قوتی لایموت در ایام سخت و دشوار است. و صد البته درآمد حاصل از فروش زغال های بلوط، بخور و نمیری برای اهالی فقیر منطقه. زغال هایی که به شهرنشینان فروخته میشوند تا قل قل قلیان ها و منقل های کباب و ... آن ها همچنان برقرار باقی بماند. زمینهای قابل کشت نیز محدود و کم حاصل هستند و بعید است جز در سالهای پرباران درآمد خاصی عاید صاحبشان کنند. در این شرایط ته ماندهی درختان بلوط همچنان ضمانتی برای بقای حداقلی این مردمان محسوب میشوند و هرگونه تغییر دلگرم کننده در این شرایط، حداقل تا چند سال آینده بسیار دشوار مینماید. وضعیت معیشتی روستاییان به گونهای است که از هرگونه استدلال زیست محیطی برای آنها ناتوان می شوی. چه انتظاری میتوان از انسانهایی داشت که از حداقل امکانات اولیه زیستی بیبهره اند. تازه مگر در همین شهر کرمانشاه کسی توانسته طی این دهه های متمادی روند قطع باغات سراب قنبر و ... توسط شهرنشینان به ظاهر متممول و متمدن را متوقف کند که حال از آن روستایی محروم توقع درک اهمیت حفظ سرمایه های طبیعی را داشته باشیم. محرومیت طعم تلخی دارد. عفریت فقر که بیاید ایمان و فرهنگ و همه چیز از پنجره بیرون میپرد. بلوط ها قطع می شوند و منابع طبیعی از میان می روند و هزار مشکل اجتماعی و فرهنگی دیگر در پس خود دارد. در این شرایط نجات این مردمان از دست محرومیت نه تنها خدمتی به انسان ها بلکه نجات هزاران درخت بلوط نیز هست که سرمایههای طبیعی ارزشمند این دیار محسوب میشوند. بی گمان هر کسی قدمی برای رفع محرومیت ها از چهرهی این مناطق بردارد از آن بهشتی که خداوند وعده داده بی نصیب نخواهد ماند.
۴۸
سه شنبه 2 شهریور 1395 - 15:52:30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]