محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1852699903
دختر جوان: مادرم من را فروخت!
واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: روزنامه شرق - سپیده علیزاده؛ مدیرعامل مؤسسه کاهش آسیب نور سپید هدایت: زنان آسیبدیده اجتماعی با مشکلات عدیدهای مواجه هستند. مشکلاتی مانند طرد خانوادگی- اجتماعی، آزار جسمانی و روانی دیدن، مفقودشدن مدارک هویتی، بارداریهای ناخواسته و... که باعث میشود آسیبپذیرتر از قبل شوند و دامنه مشکلات اجتماعی بزرگتر شود.
به جرم معتاد و بیخانمانبودن، انگ بیمار و متجاهر بر آنها زده میشود و صدای فریادشان به گوش نمیرسد. زنانی که زمانی عزیزان این مرزوبوم بودهاند، وقتی در ورطه آسیب قرار میگیرند، آنقدر به حقوق و شخصیتشان بیتوجهی میشود که سریعتر به قعر فرو میروند. سوگل را مادر مصرفکننده موادش، در زمان بارداری سه میلیون تومان به حراج گذاشته بود. فکر میکرد پسر است و به پیشنهاد یار هممصرفش که به سختی میتوان او را پدر نامید، با پول فروش نوزاد، رؤیای استقلال مالی، رهن خانه و خرید خودرو پراید در سر داشتند، تا درمان بیکاری و سفره خالی و مصرف مواد چند روزشان باشد.
وقتی دختر متولد شد، قیمت به نصف کاهش یافت. روزی مادر باردار به من زنگ زد و بهدنبال یافتن راهی برای فروش بچه بود، هر روز به پایگاه خدمات اجتماعی مؤسسه نور سپید هدایت میآمد و سراغ خریدار را میگرفت. آنقدر جوان بود که امید حمایتکردنش برای بازگشت به زندگی سالم، در من تقویت شد. به او گفتم قدم اول،برای یافتن مشتری خوب، قطع مصرف است و خریداری برای فرزند مادر مصرفکننده پیدا نخواهد شد.
به یک مرکز اقامتی ارجاعش دادم و تحت درمان اعتیاد قرار گرفت. تا زمان تولد نوزاد، شش ماهی قطع مصرف و پاکی داشت. روزی که سوگل متولد شد، اصرار داشت او را نبیند. کودک را که روی شکمش قرار دادند، از ترس سختی جدایی، خوشحال نشد. نمیدانم چطور ولی احتمالا حس مادریاش باعث شد تا توصیهام را برای معرفی به خیرین و تحت پوشش قرار گرفتن، بپذیرد.
باور کرد حامیانی وجود دارند و تازمانیکه سالم زندگی کند و مادری خود را نشان دهد، بیپناهش نخواهند گذاشت. عشق سوگل سه سال است سلامتی را به مادرش هدیه داده و زندگی دوبارهای را برایشان به ارمغان آورده است. او پاک است؛ اما با مشکلات پیچیده و چندوجهی اجتماعی- حقوقی مواجه است. اگر حمایت نشود، لغزش و بازگشت، دور از ذهن نخواهد بود.
اولین قربانی زنان آسیبدیده، فرزندانی هستند که ناخواسته از آنها متولد میشوند و باعث تکرار چرخه جرم و آسیب میشوند. حمایت از آسیبدیدگان اجتماعی نسلی را از عذابِ داشتن والدین آسیبدیده میرهاند. ازجمله نیاز آنها حل مشکلات قضائی و حقوقیشان است. والدین مصرفکننده، تولدها و ازدواجهای ثبتنشده و فرزندان بیشناسنامه، آسیبِ آسیبدیدگان را مضاعف میکند. وقت آن رسیده است با بازنگری قوانین، حقوق این قشر از جامعه بهروزرسانی شود.
قرارمان کمی پایینتر از میدان خراسان، سر خیابان معروف طیب است. در پیچوواپیچهای یکی از خیابانهای فرعیاش، خیابانی که از ابتدا تا انتها بنبستها خانههای کوچکی را در خود جای دادهاند، قرار است راوی زندگی دو زن باشند.
ماشین را در یکی از خیابانهای بالاتر پارک میکنیم. خبر دادهاند بنبستها هیچ کدامشان ماشینرو نیستند. پیاده از پیچ خیابان گذر میکنیم و جلوی خانه آپارتمانی کوچکی با دری زردرنگ میرسیم. سپیده، مددکار اجتماعی، دو قوطی آبمیوه با خودش برایشان آورده است. توی راه تأکید میکند باید فکری به حال مهسا کنیم. مهسا که حالا در آستانه ١٩سالگی در خانه مددجویی زندگی میکند و سه سال از پاکیاش میگذرد.
مریم با چادری گلدار از پلهها پایین میآید و ما را به طبقه دوم میبرد. یک اتاق ٣٠متری که با روفرشی طوسیرنگی فرش شده، یک تلویزیون کوچک و بوفهای که اسباببازیهای گلناز، دختر سهسالهاش، را در خود جای داده و یک آشپزخانه و یخچال قدیمی تمامی بضاعت مریم، صاحبخانه ٣٤سالهای است که این روزها، میهمان دختری است که از دست مادرش متواری شده است.
مهسا
سبزه است با چشمان درشت و ابروهای دستنزده. معذب بین من و مددکار نشسته است. مریم در چارچوب آشپزخانه نشسته و دختر کوچکش را نوازش میکند. بعد سرش را بلند میکند و میگوید: «خب حرف بزن دیگه. میخوان کمکت کنند». مهسا اما پاهای کمجانش را بغل گرفته و صدایش درنمیآید. از او میپرسیم دوست دارد اسمش در گزارش چه باشد و او بعد از کمی درنگ، میگوید: «مهسا...».
از او میپرسیم چقدر درس خوانده و چندساله است...، حالا سرش را بالا میکند و میگوید: «متولد ٧٦ ام. تا اول راهنمایی هم بیشتر درس نخوندم... بابام نذاشت یعنی...» مهسا تعریف میکند از وقتی چشم باز کرده، مادرش زن دوم مردی بوده که خانه و زندگی جداگانهای داشته. آنها هیچوقت آدمهای جدی در زندگی پدر نبودند. میگوید: «دیگه وقتی داداشم به دنیا اومد، بابام اصلا نمیخواست ما رو ببینه. ابوالفضل رو یک بار هم بغل نکرد...». مهسا میگوید شاید همه این تحقیرها باعث شد تا مادر ٣٦سالهاش به دنبال زندگی دیگری باشد... .
او میگوید: «بابام که هیچوقت نبود... مامانم هم زندگی خودش رو داشت و دوستاش رو شبها میآورد خونه. اولش ما طبقه بالای مغازه بابام زندگی میکردیم. بابام که شب مغازه رو میبست و میرفت، دوستای مامانم میومدن خونه ما. من و داداشم تو اتاق بغلی بودیم و مامانم با دوستاش بود...». مهسا میگوید وقتی ١٢سالش میشود، از ترس امنیت، ماجرا را برای پدرش بازگو میکند. یک روز پدر بعد از بستن مغازه در گوشهای از خیابان کشیک میدهد و وقتی کسی وارد خانه میشود، او به مادر حمله میکند... . میگوید: «همین شد بهانه. اسباب و اثاثیهمان را ریخت وسط خیابان و همین دو سه ماه یک بار، ماهی ١٠-٢٠هزارتومانی که خرجی میداد هم تمام شد... .
با مادرم و برادرم، ابوالفضل، توی پارک میخوابیدیم. مادرم کشیک میداد تا بخوابیم. بعد رفت خانه یکی از همسایهها و من هم بهزیستی. یکسالی بهزیستی بودم تا مادرم ١٣ میلیون مهریهاش را گرفت. با چهار میلیونش بدهیهایمان را داد، با پنج میلیون هم خانهای اجاره کرد و من هم به خانه برگشتم... . در همه این سالها تا همین امروز خرجمان را همسایهها میدادند. به عالم و آدم بدهکار بودیم. ١٠ هزار تومان این همسایه و ٢٠ هزار تومان آن همسایه...».
مهسا دوباره ساکت میشود. کمی آب میخورد و دوباره پاهایش را توی شکمش جمع میکند... . مریم هنوز در چارچوب آشپزخانه نشسته و میگوید: «بگو دیگه... بگو چی شد که اون اتفاق برات افتاد...» سرش را بلند میکند و میگوید: «یک روز یکی از دوستان مادرم به خانهمان آمد. ١٥ سالم بود، از مادرم خواست تا با من ارتباط بگیرد... . مادرم عصبانی شد و با چوب به جانم افتاد. آن مرد مانع شد و به من گفت با او بروم... . مادرم که بیرونم کرد با مرد جوان همراه شدم... گفت با هم ازدواج میکنیم، اما بعد از مدتی معلوم شد معتاد است، من هم بعد از یک ماه دوباره به خانه برگشتم...».
از مهسا درباره برادرش، ابوالفضل، میپرسم و او میگوید: «نمیدونم. خیلی رفیقبازی میکنه... شبا تو پارک بیسیمه... با اینکه به ریخت و قیافهاش نمیاد اما فال میفروشه تا خرجش دربیاد... یکی میخواست ببرتش مشهد و بعد هم افغانستان... شاید برده باشنش...».
مهسا میگوید: «مادرم بعد از اینکه برگشتم به زور راهم داد... هنوز همه چیز مثل سابق بود... با این تفاوت که من بزرگ شده بودم و به چشم میآمدم و این اذیتش میکرد.... سر همین خیلی کتک میخوردم...». میپرسم: «مامانت معتاده...»؟ میگوید: «نه! گاهی قلیون میکشه. اما معتاد نیست...».
از مهسا سؤال میکنم: «دیگر با کسی نبودی؟» سرش را به علامت مثبت تکان میدهد و میگوید: «قرار بود عروسی کنیم. اسمش مجتبی بود و فوقلیسانس برق داشت؛ اما به خاطر مادرم ولم کرد... گفت تو خیلی زندگیت مشکل داره و مادرم قبول نمیکنه...» میگویم: «میخوای باهاش حرف بزنم؟» سرش را به علامت منفی تکان میدهد و میگوید: «نه. الان یکی هست....» مریم حرفش را قطع میکند و میگوید: «یکی هست که با مادرش بوده... و شناسنامهاش هم دست اوست، پسره از چهار فرسخی معلومه معتاده...» مهسا بیاهمیت به مریم میگوید: «سر همین پسره مامانم بیرونم کرد... آنقدر کتکم زد که پام چلاق شده.
بعد شلوارش را بالا میکشد و پای کبود و ورمکردهاش را نشانم میدهد...». مریم میگوید: «خانم نذارید با پسره بره...». سپیده علیزاده، مددکار و مدیر مؤسسه نورسپید هدایت، به او میگوید باید به بهزیستی برود...؛ اما مهسا بههیچعنوان زیر بار بهزیستی نمیرود... . قرار میشود مردی که به او قول ازدواج داده و نامش مهران است به خانه بیاید تا او را متقاعد کنیم و شناسنامه مهسا را پس بگیریم... ١٠ دقیقه بعد پسری کوتاهقامت با دندانهای ریخته و ابروهای بههمپیوسته جلوی در حیاط میایستد، مهسا چهارزانو وسط حیاط نشسته و نگاهمان نمیکند.
سپیده به مرد میگوید: «آقا مهران شما کار خودت رو کردی. میدونم میخوای مهسا رو بگیری، اما باید اون خودش رو ثابت کنه، بذار یه چند روزی بیاد مؤسسه پیش ما، تا شما مطمئن بشی که آدم شده... مریم هم دیگه نمیتونه اینجا نگهش داره، من برای اینکه بخوام ببرمش باید شناسنامه داشته باشه...» مرد میگوید: «مریم خانم شما یکی، دو روز دیگه نگهش دار... من این رو میبرم...» از مهران شغلش را میپرسم، کمی براق میشود و میگوید: «من کمپ دارم... چطور مگه؟» جواب نمیدهم... هرچه سپیده اصرار میکند،
مهران راضی به دادن شناسنامه نیست، مهسا هم مدام میگوید پایش را در بهزیستی نمیگذارد... ما از پلهها بالا میرویم تا مهسا تصمیم بگیرد... چند دقیقه بعد حبیبالله مسعودیفرید، معاون ریاست سازمان بهزیستی در تماس تلفنی با ما برای نگهداری مهسا و برادرش قول مساعد میدهد، همان موقع ما میتوانیم از طرف مؤسسه خیریه مهرآفرین که وابسته به فاطمه دانشور است هم برای نگهداری مهسا مطمئن شویم... کمی بعد صدای روشنشدن موتور مهران میآید، از پنجره پایین را تماشا میکنیم، مهسا ترک موتور مهران نشسته و از خانه مریم فرار میکند... هنوز خبری از ابوالفضل نیست...
مریم
قدبلند است و درشتهیکل، موهای طلاییاش را زیر چادر پنهان کرده و کمی میلرزد... میگوید: «من میترسم از اینها، تازه زندگیام سروسامان گرفته... نمیخوام دوباره بیفتم تو هچل...». مریم ١٠ سال به شیشه اعتیاد داشته.... از طریق همسرش معتاد میشود بعد از طلاق و از خرمآباد به تهران میآید. او میگوید: «توی دروازه غار با بابای دخترم آشنا شدم... من شیشه میکشیدم و شرایطم خوب نبود. از همون روزهای اول که فهمیدم حاملهام، دنبال فروش بچه بودم. کسی گفت شاید خانم علیزاده بچهرو بخره... منم زنگ زدم بهش و اون گفت صبر کنم.. هی گفت صبر کن و هی وعده و وعید داد. میگفت بچهرو نفروش، اما من مصمم بودم...».
مریم ادامه میدهد: «بابای بچه معتاد بود و توی خیابون... قرار شد بریم صیغهنامه بگیریم تا بتونیم برای بچه شناسنامه بگیریم. روز زایمان اما بیمارستان نیومد. بچه که به دنیا اومد، حاضر نبودم بغلش کنم، اما پرستار به زور داد دستم و نتونستم دیگه ولش کنم... به باباش اولش گفتم بچهمون پسره... خیلی خوشحال شد و گفت: خوبه پس پول یه پراید دراومد. اما وقتی فهمید دختره کلی آویزون شد...»
مریم حالا با پول اندکی که یک ماه در میان از طریق مؤسسه به دستش میرسد، روزگارش میگذرد. میگوید بهشدت دنبال کار است... دخترش را به آغوش میکشد و میگوید: «من که بچه رو نفروختم، اما هیچکس هم نبود دست من رو بگیره...».
دوباره سراغ ابوالفضل را میگیرم... مریم از پسر کوچک همسایه پایینیشان درباره ابوالفضل سؤال میکند، پسرک همانطور که گوشهای نشسته و میوه میخورد میگوید: «صبح بردنش مشهد... دیگه نیست...».
پ.ن: فایل صوتی این مصاحبه و مستندات گزارش نزد خبرنگار «شرق» محفوظ است.
۱۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۴۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]
صفحات پیشنهادی
خودکشی دو دختر نوجوان در جنت آباد
خودکشی دو دختر نوجوان در جنت آبادتاریخ انتشار شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۹ ۱۲ پیش از ظهر امروز دو دوختر نوجوان به دلیل نامعلومی خود را از پشت بام یک ساختمان به پایین پرتاب کردند به گزارش مهر وقوع این حادثه از سوی ماموران کلانتری جنت آباد به بازپرس کشیک قتل پایتخت اعلام شد با دستاقدام وحشیانه و خشن دو جوان موتور سوار با دختر جوان + عکس
2 بچه محل آبادانی برای پولدار شدن دست به سرقت های خشن می زدند و در آخرین سرقتشان از سوی ماموران پلیس دستگیر شدند اقدام وحشیانه دو جوان موتور سوار ساعت 22 و 30 دقیقه دوشنبه 4 مرداد ماه امسال ماموران یگان امداد آبادان در حال گشت زنی در منطقه ایستگاه یک 30 متری ذولفقاری بودند کهبرگزاری ویژه برنامههای «روز دختر» با حضور یک میلیون دختر جوان
در گفتگو با مهر عنوان شد برگزاری ویژه برنامههای روز دختر با حضور یک میلیون دختر جوان شناسهٔ خبر 3731422 - پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۸ ۴۹ جامعه > جوان و خانواده jwplayer display inline-block; مسئول بسیج جامعه زنان با اعلام برنامههای ویژه میلاد حضرت معصومه س و روز دخدخترنوجوان در دام شیطانی مرد شیاد
شهره دختری لاغراندام و کم سن و سال است که تیپ و قیافهاش به ۱۶سال نمیخورد دام شیطانی مرد شیاد او با نگاهی مضطرب و نگران و در حالی که به گفته مادرش زیر چشمهایش از کم خوابی و فشار عصبی زیاد کبود شده و گود افتاده است از دست مزاحمتهای مردی شیاد دست به دامان پلیس شده است مادر ۳۷ سدردسر دوست دختر جوان داشتن برای پیرمرد تهرانی
پیرمرد تنها وقتی با دختر جوان آشنا شد نمیدانست چه سرنوشت شومی در انتظارش است مرد سالخورده درجریان نقشه سرقت دختر جوان و دو همدستش تا یک قدمی مرگ رفت دوست دختر پیر مرد تهرانی چندی قبل مردی در تماس با پلیس از سرقت گاوصندوق خانهاش خبر داد او به ماموران گفت چند ماه قبل با دختربیماری عجیبی که دختر جوان را شبیه مانکن مغازه میکند! + عکس
بیماری عجیبی که دختر جوان را شبیه مانکن مغازه میکند عکس دختری که بخاطر بیمار عجیبش مانند مانکن های مغازه می شود در تلاش است با به شهرت رسیدن آگاهی مردم از این بیماری را افزایش دهد دختر نوجوان بخاطر شرایط جسمانی اش و بیماری عجیب و نادری که به آن مبتلاست شبیه مانکن های مغازهآزار و اذیت وحشیانه دختر جوان توسط پسران دانشجو
دختر نوجوانی روز روشن پشت سالن تئاتری واقع در بروملی جنوب لندن توسط گروهی از پسران مورد تجاوز قرار گرفت آزار و اذیت وحشیانه 4 دانشجوی پسر به اتهام تجاوز وحشیانه به یک دختر نوجوان در آلاچیق یک پارک واقع در پشت سالن تئاتر بازداشت شدند این دختر نوجوانی توسط گروهی از پسرانی حدوداخودکشی 2 دختر نوجوان در جنت آباد
خودکشی 2 دختر نوجوان در جنت آباد پیش از ظهر امروز دو دوختر نوجوان به دلیل نامعلومی خود را از پشت بام یک ساختمان به پایین پرتاب کردند به گزارش مهر وقوع این حادثه از سوی ماموران کلانتری جنت آباد به بازپرس کشیک قتل پایتخت اعلام شد با دستور بازپرس مرادی اکیپی از ماموران کلانتری و اکیمرگ دلخراش دختر نوجوان زیر چرخهای خودرو
مرگ دلخراش دختر نوجوان زیر چرخهای خودروتاریخ انتشار چهارشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۰۸ ۳۰ راننده سالمندی که باعث مرگ دختر نوجوان شد در بازداشت پلیس به سر میبرد به گزارش فارس راننده سالمند در حالی دختر نوجوان را زیر گرفت که در خودرویش به دنبال سمعک بود راننده خاطی کهجوان: 75 هزار دختر عقدکرده بی جهیزیه در صف کمک 3میلیونی کمیته امداد!
جوان 75 هزار دختر عقدکرده بی جهیزیه در صف کمک 3میلیونی کمیته امداد تهران- ایرنا- روزنامه جوان در شماره پنجشنبه سوم تیر با اشاره به موضوع فیش های حقوقی و شکافت طبقاتی موجود در جامعه نوشت در شرایطی که فیش های حقوقی نجومی مدیران دولتی یکی پس از دیگری منتشر شده که رضا نوروزی مدیر-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها