واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: وحید میرزایی در روزنامه شهروند نوشت:
نشسته بودیم توی ماشین با نامزد آینده گرامی حرفهای دوران نامزدی میزدیم که ناگهان بیمقدمه گفت: «دلواپسم.» گفتم «چی؟» گفت «دلواپسم؟» البته نه که فکر کنیم نامزدمان اینجوری با ما حرف میزند، منظور بدی دارد یا قصد بیاحترامی دارد، نه. کلا همینجوری است. از اینهاست که وقتی کسی را خیلی دوست دارد، به او فحش میدهد تا محبتش را ابراز کند. نمیدانم دیدهاید از این مدل آدمها را؟
مثلا وقتی من را پس از مدتی طولانی میبیند، میگوید: «چطوری ریقونه؟ دلم واسه زر زدنهات تنگ شده بود.» یا مثلا وقتی سوپرایزش میکنم (حالا اینکه چطور سوپرایزش میکنم، با تمام احترامی که برایتان قائلم اما به خودمان مربوط است!) میگوید «خیلی خری.» الا این خر، خر تحبیب است نه تحقیر. حالا بگذریم.
خلاصه گفت: «دلواپسم.» گفتم «چرا؟ نکنه. برای توافق هستهای دلواپسی؟ بابا دلواپسی نداره. دیدی که دور آخر مذاکرات به نتیجه نرسید. گفت: «نه بابا، چی میگی تو؟» گفتم: «هیچی ولش کن! حالا بگو ببینم دلواپس چیه خودمون هستی دقیقا؟
ناگهان ماشین را نگه داشت، سوییچ را به سمتم پرتاب کرد و گفت: «تو چرا اینقدر بینمک و نُنُری؟» بعد حدود ١٠٠ درجه چرخید و پشتش را به من کرد.» دستش را با رعایت شئونات اخلاقی و درنظر داشتن عرف موجود درجامعه گرفتم و گفتم: «حالا چرا قهر میکنی؟» گفت: «برو بابا روانی. یعنی تو دلواپس نیستی؟» گفتم «عزیز دل من، قربونت برم، آخه دلواپس چی هستی؟»
گفت: «دیروز توی روزنامه خوندم یکی از مسئولان گفته زنان معتاد جایی برای ترک ندارند.» گفتم «خب به تو چه؟» گفت «بیتربیت، این چه طرز حرف زدنه؟ حالا ولش کن بعدا آدمت میکنم» و ادامه داد: «چطور به من ربط نداره. خب منم زنم.» گفتم «جدی میگی؟ معتادم هستی؟»
گفت: «شاید بشم.» گفتم: «برو بابا. به جای این فکرهای بیخود روشن کن ماشین رو، بریم یه شیرموز مهمون من، بریزیم تو خندق بلا، شیرموز خیلی مقویه.» گفت «بیخود نیست. شاید معتاد بشم. یه جایی خوندم فقر یکی از عوامل مهم اعتیاد است.»
گفتم: «جسارتا اینا چه ربطی به تو داره؟» گفت: «ربط داره دیگه خنگول. با درآمدی که تو الان داری، ما زیر خط فقریم. تازه تورم رو هم حساب کنی ما هر روز داریم زیرتر میریم. همه اینا با فرض اینه که یارانمون رو حذف نکنند. حالا این وسط اگه یه خاوری یا بابک زنجانی پیدا شه، اختلاس کنه، خوب طبیعتا همه فقرای کشور فقیرتر میشن. از طرفی اگه تصمیم بگیریم پروژه همون تکفرزندی رو کلید بزنیم، دیگه پولی واسه زندگی نمیمونه، همه پولمون میره، همش بیبی چک و و پوشک بچه میشه. از اینا که بگذریم، اگه همینطور پیش بره، قطعا شرکتی که توش کار میکنی، ورشکست میشه. تو اخراج میشی و بیکار. بیمه هم که چیزی بهمون نمیده.
حالا دیدی؟ من نهایتا تا مرحله اختلاس خاوری بتونم طاقت بیارم، معتاد نشم اما بعدش دیگه یه معتاد واقعیم. اون موقع کجا برم ترک کنم؟ هان؟» و شروع کرد به گریه کردن. وقتی نامزدم گریه میکند، نباید چیزی گفت. باید ساکت شد. حرف بزنم همه ناکامیهای زندگیاش را میاندازد گردن من. فقط گفتم: «عزیزم تو چرا در طول مکالممون پشتت به من بود؟ قرار بود فقط بعد اون شوخی بیمزه اول صحبتمون، بچرخی و دوباره برگردی سمت من؟ گفت: «باید برمیگشتم؟» گفتم: «آره دیگه. گفت: «چه میدونم! دیدم تو متنت ننوشتی که «نامزد نازنینم برگشت» دیگه منم همونطور پوزیشنم رو حفظ کردم. گفتم: «چقدر معذبما.»
۱۲ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 122]