تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):به احترام پدر و معلمت از جای برخیز هرچند فرمان روا باشی.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816805748




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

زندگی غمبار دخترانی در گروگان


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: روزنامه ایران:یک ماه پیش، نخستین گروه بیش از 200 دانش‌آموزی که دو سال پیش توسط گروه شبه نظامی بوکوحرام ربوده شده بودند، در شمال شرقی نیجریه آزاد شدند.

یکی از این دخترها، زمانی که به ملاقات رئیس جمهوری محمد بوهاری رفته بود، مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت.

این دختر داستان غم انگیز این سال‌ها را این گونه تعریف کرد:

 چگونه ربوده شدیم!

به روایت خبرنگار تایم، او گفت: «گروه بوکوحرام، من و بقیه دخترها را از مدرسه‌مان در شهر چیبوک ربودند. بعد ما را چند هفته در یک مکان زندانی کردند و پس از آن به جایی در جنگل سامبیسا انتقال دادند. در آنجا، دخترهای بزرگتر را مجبور کردند با شبه نظامیان ازدواج کنند. آن روزها مرا مجبور به ازدواج نکردند، چون به نظرشان دختر کوچکی بودم. می‌ترسیدم که مرا هم مجبور به ازدواج با کسی کنند که نه می‌شناختم و نه دوستش داشتم، اما بی‌توجهی آنها به من آرامم کرده بود.»

او درباره حملات هوایی که برای از بین بردن این گروه صورت می‌گرفت اشاره کرد و معنایش جابه‌جایی مداوم این شبه نظامیان برای فرار از لو رفتن بود. بعد دخترها را به چند گروه کوچکتر تقسیم کرده و به مکان‌های مختلفی بردند.

 ازدواج

او ادامه داد: «من همراه پنج دختر دیگر به ساختمان بزرگی برده شدیم که دور تا دورش را حصار کشیده بودند و هیچ راه فراری از آن وجود نداشت. ما از نردبان بلندی بالا رفتیم و وارد ساختمان شدیم. وقتی وارد شدیم دیگر راهی برای بیرون آمدن نداشتیم. در آنجا کنار دخترهای دیگری بودیم که قبلاً ربوده شده بودند و به زبان‌های دیگری حرف
می‌زدند.»

«شش ماه آنجا زندانی بودیم تا بدترین روز ممکن برایم فرا رسید؛ مرا مجبور کردند با یکی از شبه نظامیان ازدواج کنم. آن مرد به من گفت که گروه بوکوحرام  او را  هم ربوده و مجبور کرده که جنگجو شود»

«غذای ما کیسه ذرتی بود که گوشه اتاق می‌گذاشتند و ما آن را در آب خیس می‌کردیم و خام خام می‌خوردیم. بعد سنگی را یافتیم که با آن می‌توانستیم دانه‌های ذرت را له کنیم تا خوردنشان راحت‌تر شود. برگ‌های درختها هم انتخاب‌های بعدی ما بود.»

 دعا کردن

مدت کوتاهی بعد، مردهای بوکوحرام به روستاها حمله کردند تا مواد غذایی، وسایل آشپزخانه و پخت و پز بدزدند.

این دختر می‌گوید: «یک روز صدای انفجار شدیدی به گوشمان رسید؛ انفجاری که باعث شد تا سوراخ بزرگی در حصار ساختمان ایجاد شود و بعضی از دخترها از این فرصت برای فرار به جنگل استفاده کردند. اما آنها خیلی زود دستگیر شدند، چون تعداد زیادی از شبه نظامیان در جنگل اردو زده بودند.»

«حالا ازدواج کرده بودم و امکان فرار نبود. می‌ترسیدم دیگر نتوانم مادرم را ببینم. هر روز یک ساعت دو زانو می‌نشستم و دعا می‌کردم.  بعد همراه شوهرم به منطقه دیگری در جنگل سامبیسا برده شدیم. آنجا با چوب و علف خانه‌ای جنگلی ساختیم.»

در این زمان از آن گروه فقط سه دختر باقی مانده بود؛ بقیه دخترها گم شده بودند، شاید در حملات نظامی کشته شده بودند. شبه نظامیان زن‌ها و بچه‌های زیادی داشتند.

فرار

حالا حملات هوایی زیاد شده بود و شوهر او دیگر دلش نمی‌خواست بجنگد. آن زمان آنها یک نوزاد کوچک داشتند. برای همین تصمیم گرفتند فرار کنند. پس از فرار، وارد یکی از روستاهای اطراف شدند.

او گفت: «ما حدود دو تا سه هفته در روستا بودیم. شوهرم از ترس اینکه دستگیر شود، خودش را در جنگل پنهان کرد. من به آنها گفتم که ما از دست شبه نظامیان بوکوحرام فرار کرده‌ایم. وقتی دوباره مادرم را دیدم، مرا نشناخت و پرسید: دخترم، واقعاً خودتی؟»

سخن آخر

بعد از اینکه حال آنها کمی بهتر شد، این دختر به بقیه گفت که شوهرش آدم خوبی است و او هم ربوده شده.

از وقتی که این دختر نجات پیدا کرده، ارتباط کمی با دنیای بیرون دارد. شاید پس از دو سال زندانی بودن در چنگال‌های بوکوحرام، این آزادی کم باشد، اما به هر حال آزادی است.
 




۳۰ تير ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن