واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: نرخ بیکاری 11 درصدی را که هنوز بر صفحه درگاه اینترنتی مرکز آمار ایران نقش بسته اگر ملاک قرار دهیم یعنی از هر صد نیروی کار که در سن فعالیت اقتصادی هستند 11 نفرشان بیکارند، شاید در هر خانهای یک نفر یا بیشتر. بیکاری امالفساد است، در مغز آدم بیکار فکرهای ناجور چرخ میزند، اصلا بیکاری که میآید جرم و جنایت و خشونت و هزار آسیب دیگر نیز مثل دنباله تعقیبش میکند، آن وقت هر خانه میشود جایی برای نگرانی، نقطهای با قابلیت تولید بحران.
دولتها یکی پس ازدیگری نشان دادهاند که در ایجاد شغل چندان موفق نیستند و برای یافتن شغل آن هم در وضعیت فعلی اقتصاد نمیتوان به گشایشهای دولتی تکیه کرد. کسانی که به این باور رسیده و عزم کردهاند از چنبره بیکاری رها شوند، حالا سوژه گزارش ما شدهاند؛ کسانی در چهار گوشه کشور، جوان و میانسال که اسیر شرایط نشده، دست بر زانو گذاشته و همت کردهاند تا زندگی را آن طور که میخواهند پیش ببرند. سازمان بسیج سازندگی به این قبیل آدمها لقب ستارگان اقتصاد مقاومتی داده است؛ آدمهایی که درخششی همچون ستاره دارند ولی بیادعا و بینام و نشان در حد وسع خود برای سرپا ایستادن کسب و کار کوچک خویش تلاش میکنند تا بلکه با به گردش درآوردن چرخ دندههایی کوچک، چرخ اقتصاد نیز دوری بگیرد.
حنای سیستان رنگ دارد برای آشنا شدن با رشید فضلاللهی از طایفه جنگی زهی باید از تهران بُرید و دل به جادهای 1725 کیلومتری زد، از ایرانشهر گذشت و به دلگان رسید، به جنوب غربی سیستان و بلوچستان، سرزمینی گرم و خشک که به گفته رشید برای رسیدن به آب باید 30 متر در عمق زمین فرو رفت. مردم در دلگان، گندم، جو، نخیلات، چای ترش، کنجد و کلزا، گلرنگ، باقلا، یونجه، ذرت و مرکبات میکارند، اما حنا در دلگان رنگ و بویی دیگر دارد و بیشتر اهالی زمینهای حناکاری دارند. این حنا که بخوبی در سرزمین مادری رشد میکند برای رشید 45 ساله الهام بخش بوده و او را به راهاندازی کارگاه کوچک فرآوری حنا ترغیب کرده با 15 میلیون تومان سرمایه برای تهیه فضا، خرید آسیاب، سَرَند و یک دستگاه خشک کن. او برگهای حنا را از کشاورز میخرد و در کارگاه جمع و جورش از سنگ و خار و خاشاک پاک میکند و به دستگاه آسیاب و سرند میسپارد و پودر سبز خالص را به صورت دستی بستهبندی میکند و به مشتریهایی از دلگان، کرمان و شیراز میفروشد. او از کاسبیاش راضی است، راضیتر از وقتی که پارچهفروشی داشت، البته میگوید اگر سفارشهایش بیشتر شود و کارخانهها از او خرید کنند کسب و کارش بهتر خواهد شد و کارگرانی که در کارگاه او نان به خانه میبرند وضعیت بهتری خواهند داشت. در سرزمینی که رشید به دنیا آمده نرخ بیکاری بالاست و او از جوانهایی حرف میزند که از سر ِبیکاری گازوئیل به کشورهای همسایه شرقی قاچاق میکنند با مالیدن پیه دستگیری به تن، سوختن وحتی جان باختن. یک زن خانهدار با ایدههای بزرگ یک بانوی خانهدار هم میتواند همسری نمونه، مادری مهربان و دلسوز و کدبانویی نمونه باشد و هم نقشی در اقتصاد داشته باشد، درست مثل آمنه عسگریان، مادر دو فرزند، 35 ساله و اهل رامسر. او مهارتهای هنری زیادی دارد ازجمله قلابدوزی و نقاشی ولی شش سال قبل که با هنر سراجیدوزی سنتی آشنا شد، میل به دوخت کیفهای چرمی دست دوز دغدغهاش شد، دنبال یادگیری رفت و آنقدراز قوه تخیل و خلاقیتش استفاده کرد که بلافاصله توانست مشتری پیدا کند. همین انگیزهای شد برای او تا جدیتر کار کند و کارگاهی راه بیندازد، یک کارگاه کوچک 20 متری که آمنه معتقد است اگر پشتیبانیهای مقاومت بسیج رامسر و حمایتهای همهجانبه همسرش نبود، هرگز پا نمیگرفت. او در این کارگاه کوچک، کارآموزانی را آموزش داد، همه زنان و دخترانی که میتوانند با تکیه بر هنر کیف دوزی درآمدی داشته باشند و روی پای خود بایستند، کسانی که اگر همت نمیکردند و منتظر شغلی دولتی میماندند، هیچ وقت به استقلال مالی نمیرسیدند. آمنه میگوید وقتی مردم شهرش یا مشتریهای ساکن شهرهای دور و نزدیک دست دوختهای چرم اصل او را میخرند و ابراز رضایت میکنند، او لذت میبرد ازنقشی که در رسیدن کالایی با کیفیت به دست مردم دارد و بی شک نقشی که او دراقتصاد خانوادهاش و استقلال مالی خویش داشته است. آمنه اما نمیخواهد درکارگاه کوچکش متوقف شود، او ایدههای بزرگی در سر دارد، مثل حضور در شهرهای مختلف و عرضه گسترده محصولاتش و نیز ایجاد فرصتهای شغلی بیشتر برای جوانها، اما البته به یکی از آرزوهایش رسیده، داشتن کارگاهی بزرگتر که هم محل آموزش است، هم محل تولید و هم مکانی برای عرضه مستقیم تولیدات برای رسیدن اجناس باکیفیت ایرانی به مردم و حذف واسطهها. سلامت مردم هدف ماست در تهران و کرج و احتمالا در شهرهای بزرگ دیگر کشور مدتی است مغازههای روغنکشی که دانههای روغنی را مقابل چشم مشتری در دستگاههای مخصوص میچلانند و روغن بکر را تحویلشان میدهند یکی پس از دیگری افتتاح میشوند تا حدی که در برخی مناطق، کسب و کار روغنگیری به حد اشباع رسیده است، اما پیش از این که بازار پر شود از این نوع کسب و کار، محمدرضا شاهپوری 25 ساله که بازار ساخت و ساز را راکد دید و به عنوان یک کارشناس معماری، خطر بیکار ماندنش را جدی گرفت، به شهرستان طبس سفر کرد و با حرفه روغنگیری آشنا شد و جای آن را در کرج خالی دید. بنابراین آستین بالا زد و پی کار را گرفت تا نخستین کسی باشد که از دانهها و مغزهای مفید، روغن میگیرد و بیغل و غش به دست مردم میدهد. او برای این کار از بسیج سازندگی وام گرفته و از سرمایههای خانوادگیاش نیز بهره برده چون حرفهای که او در آن مشغول است حداقل به 50 میلیون تومان سرمایه نیاز دارد. در مغازه کوچک او روزانه 40 لیتر روغن از سیاه دانه، کنجد، بادام، فندق، نارگیل وبقیه دانهها و خوراکیهای روغنی گرفته میشود به این امید که روغنی سالم، پرخاصیت و بیتقلب به دست مصرفکننده برسد. محمدرضا میگوید: در مغازههای روغنگیری برخی تقلب را چاشنی کار میکنند، مثل کسانی که مواد اولیه ارزان و نامرغوب میخرند و روغن ارزانتری تولید میکنند یا کسانی که پارافین و روغن سویا به روغنها اضافه میکنند برای رسیدن به سود بیشتر. او میگوید اگر مسئولان سره را از ناسره در این حرفه از هم جدا کنند، آن وقت روغن سالم به دست مردم میرسد و مغازهدارهایی که صداقت دارند آسودهتر کار میکنند. این کار از دید او یک فایده دیگر هم دارد و آن این که تولیدکنندههایی که به سلامت مردم اهمیت میدهند بازار فروش بهتری پیدا میکنند و میتوانند با کسب و کار کوچکشان به اقتصاد کشور نیز کمک کنند. کسب و کاری برای معلولان بعضی آدمها همتهایی عجیب و مثال زدنی دارند با این که خودشان را آدمهایی معمولی معرفی میکنند و متعجب میشوند از این که چرا داستان زندگیشان برای دیگران جالب است. زهرا محمدی رهبری، بانویی 44 ساله با ریشههایی در کردستان و همدان و ساکن مهر شهرکرج یکی از این آدمهاست که سازمان بسیج سازندگی او را یکی از ستارههای اقتصاد مقاومتی معرفی میکند ولی خودش میگوید فقط برای این که انسان مفیدی باشد زندگیاش را وقف معلولان کرده است. زهرا زن عجیبی است، او یک قالیباف حرفهای است که از کودکی پای دارقالی خانگیشان نشسته و اصیلترین هنر ایرانی را آموخته ولی به این دانش سنتی بسنده نکرده و برای فراگیری فوت و فنهای قالیبافی راهی دانشگاه شده نه برای گرفتن مدرک بلکه برای فراگیری زیر و بمهای فرشبافی و مهارتهای جانبیاش مثل رنگرزی و رفوگری آن هم نه به آسانی، که باسماجت برای ورود به محیطهای مردانه کارگاهها و کارخانهها که به زنان به چشم تردید نگاه میکنند. زهرا به این ترتیب، تئوری را در دانشگاه آموخت و کارهای عملی را در کارگاههای مختلف. او اما دراین نقطه متوقف نشد و به عنوان مربی قالیبافی وارد آموزشگاهها شد، اما نه آموزشگاههای معمولی که مراکز ویژه نگهداری معلولان جسمی وحرکتی و گاهی نیز معلولان اعصاب و روان. او میگوید علت گرایشش به این افراد سرسختی و همتی است که در آنها میبیند، این که اگر محدودیتهای جسمی دارند ولی از فکرشان خوب استفاده میکنند و مقهور ناتوانی ظاهریشان نمیشوند. زهرا حالا کارآموزانی دارد با دستهای معلول، بدنهای لمس و پاهایی که فقط قادربه اندک تحرکی هستند ولی به هر زحمتی شده پای دار قالی مینشینند و میبافند به امید روزی که این هنر به کارشان بیاید. زهرا آنقدر زندگیاش با معلولان عجین شده که با یکی از آنها ازدواج کرده، مردی با معلولیت شدید جسمی که او بیشتر پرستارش است تا همسر. زهرا اما میگوید او از تواناییهای ذهنی و فکری همسرش استفاده میکند نه از توان جسمیاش، مردی که حضورش باعث ایجاد انگیزه و امید در او میشود. با این حال اما زهرا خود را زنی معمولی میداند با یک زندگی عادی در حالی که مردم چنین نظری دربارهاش ندارند به این دلیل که او مسبب آموزش به معلولانی است که میتوانند از این پس از هنر قالیبافی به عنوان منبع درآمد استفاده کنند و حس خوب مفید بودن را تجربه کنند و همچنین خودش زنی سرپرست خانوار باشد که با بافت تابلوفرش زندگی مشترک دو نفرهشان را اداره میکند. مریم خباز
چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 01:39
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 159]