واضح آرشیو وب فارسی:شاخه طوبی: پدر شهید چند سالی بود به واسطه بیماری قلبی دست چپش درد شدیدی داشت؛ او حوله خیس حاصل از غسل شهادت پسرش را به دست کشید و گفت به حق خون شهدا و این شهید حالا دیگر دستم خوب شود و همان شد؛ پدر تا وقتی زنده بود دیگر دستش درد نداشت.به گزارش شاخه طوبی به نقل از حیا؛ سلام بر شهدای صدر اسلام تا کنون، سلام بر آنان که در آخرین فراز زیارت نامه خود به سبزترین سیرت و سرخ ترین صورت تاریخ نائل شدند و سلام بر آنان که لباس خاکی شان لباس احرام در میقات بود و سلام بر گونه های اشک آلود حاصل از مناجات شبانه و خونین آنان که خط فردای جوانان این سرزمین را با زیبا ترین مرکب عشق به تصویر کشیدند و چه زیبا امام خمینی (ره) از آنان گفت که شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصلشان عند ربهم یرزقونند. امروز از تشییع پیکر شهید حسن حجاریان در ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۹۴ یکسال و اندی گذشته است. مادری از چشم انتظاری در آمده و هر چند غم از دست دادن فرزند برایش سخت است اما حال بهتری برای گفتگو دارد. برای همین به منزل شهید رفتیم و گپ و گفتی را با خانم زهرا جعفر آقایی مادر بزرگوار شهید حسن حجاریان داشتیم که خواندن آن خالی از لطف نیست. در ابتدا مادر از فرزند شهیدش گفت، فرزندی که متولد ۱۳۴۲ در اصفهان بوده و در سال ۱۳۶۰ در منطقه چزابه به خیل شهدا پیوسته است. او از کودکی شهید گفت که از همان کودکی مقید به خواندن نماز و گرفتن همه روزه هایش بوده و با اینکه مادر سعی می کرد او را به گرفتن روزه کله گنجشکی وادار کند اما حسن آقا زیر بار نمی رفت و می گفت که مادر روزه نصفه فایده ای ندارد. مادر از نمازهای فرزند شهیدش می گوید که در نمازهایش همیشه به صورت خبردار و کاملا با ادب می ایستاد و وقتی از پدرش درباره ایستادن او سوال می کردم به من پاسخ می داد که این بچه میداند برای نماز در مقابل چه کسی می ایستد و ما هنوز نفهمیده ایم. مادر از دوران نوجوانی حسن آقا گفت که در آن دوران هم بسیار فعال و مسجدی بود. در همان زمان همه پول توجیبی هاش را صرف خرید کتاب برای کتابخانه مسجد رحیم خان می کرد و یا برای حوض مسجد رنگ می خرید و خودش هم آن را رنگ میزد. خانم جعفرآقایی باز هم از آن دوران شورانگیز نوجوانی فررزندش می گوید که در تظاهرات شرکت می کرد؛ یک روز برای خرید با یکی از اقوام به خیابان رفتیم، چند خانم شروع به شعار دادن کردند و شعار جاوید شاه میدادند، در این میان یکی بلند گفت «بگو مرگ بر شاه» و در همان زمان کسی که همراهم بود صدای حسن را شناخت که شعار داده و همان روز دیر به خانه آمد و وقتی هم که آمد لباسش خون آلود بود؛ دلیلش را پرسیدم؛ گفت که از پشت بام به یکی از خیابانها رسیدم و دیدم یکی از نیروهای انقلابی تیرخورده و شهید شده،گفتم اگر این شهید را به جای امنی نبریم نیروهای ساواک جنازه را به خانواده اش تحویل نمی دهند و اگر هم بدهند باید خانواده هزینه زیادی به دولت بپردازند برای همین مانده بود برای کمک کردن. مادر از تاثیر نان حلال و حال خوش عبادت پدر شهید در نیمه های شب گفت که پدر هم به نان حلال مقید بود و هر موقع برای شیر دادن به حسن بیدار میشدم در حال نماز بود؛ پدر حسن آقا نماز شبش ترک نمی شد. مادر خودش حرف ها را یکی پس از دیگری می گوید؛ دیگر تاب نیاورد و از رفتن همیشگی فرزند برومندش گفت؛ چند وقتی بود که از حسن خبری نداشتیم به پدرش گفتم نامه ای از جانب من بنویس و او اینطور نوشت که حالا که خدا و رسول خدا از تو راضی هستند من هم از تو راضیم ؛ در همین حین که با پدر و برادر شهید در حین صحبت بودیم صدای در شنیده شد در را که باز کردیم خود حسن بود؛ به او گفتیم برایش نامه نوشته بودیم و گفت نامه رو به خودم بدهید؛ وقتی نامه را خواند دو مرتبه گفت مامان بابا، مامان بابا؛ من همین را می خواستم آن را بوسید و گذاشت داخل جیبش و این آخرین باری بود که آمده بود اصفهان. شب شهادت هم خواب دیدم که یک زن چادر سیاه درب منزل ما آمد و در حالی که بقچه ای بر پشت خود انداخته بود داخل منزل شد؛ بقچه را باز کرد و دیدم جنازه ای نصف کاره در ان است؛ آن موقع معنی آن را نفهمیدم؛ آن زن بقچه را جمع کرد و من از خواب بیدار شدم و پدر شهید را بیدار کردم؛ پدرش گفت خواب زن چپ است و دوباره خوابیدم؛ باز هم خواب دیدم که لب ایوان خانه نشسته ام و یک دفعه حسن از درون حوض بالا آمد و خیس بود؛ گفتم مادر چرا خیسی؟ مگه فرار کردی؟ گفت نه مادر من آمدم … از خواب که بیدار شدم فهمیدم پسرم شهید شده و خبر شهادت او ۱۶ روز بعد به خانواده ما داده شد. در آن زمان اگر از شهادت فردی مطمئن می شدند ساک شخصی او را به خانواده اش تحویل می دادند اما ما بعد از گذشت دو هفته خبری از پسرم نداشتیم؛ به پسرم آقا محمد برادر شهید گفتم که برو سپاه و اگر حسن شهید شده باشد ساک او را تحویل میدهند، او رفت و وقتی برگشت ساک را داده بودند؛ همگی دور ساک ایستاده بودیم، در ساک را باز کردیم، بوی مشک و عنبر می داد و حوله که داخل ساک بود خیس بود، گفتم چرا حوله خیس است، یکی از اقوام گفت شب عملیات غسل شهادت میکنند و برای همین حوله هنوز خیس بود. در این میان پدر شهید حوله خیس را به دستش کشید، پدر چند سالی بود به واسطه بیماری قلبی دست چپش درد شدیدی داشت؛ حوله را از بالا به پایین چند باری بر دستش کشید و گفت به حق خون شهدا و این شهید حالا دیگر دستم خوب شود و همان شد؛ پدر تا وقتی زنده بود دیگر دستش درد نداشت. حالا با گذشت بیش از یکسال حسن آقا پس از ۳۳ سال و ۴ ماه چشم انتظاری به آغوش خانواده بازگشته است.
یکشنبه ، ۶تیر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شاخه طوبی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]