واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
معلمی که به شکرانه حیاتش، زندگی بخشید
«دو ماه از آن تصادف و نجات زندگیام میگذشت که در مسیر مدرسه از کنار تابلوی انجمن حمایت از بیماران کلیوی گذشتم و بیاختیار به سمت در ورودی انجمن رفتم. وارد شدم و از مسئولان مرکز خواستم تا یک دانشآموز نیازمند پیوند کلیه را به من معرفی کنند.»
خبرگزاری ایسنا: «دو ماه از آن تصادف و نجات زندگیام میگذشت که در مسیر مدرسه از کنار تابلوی انجمن حمایت از بیماران کلیوی گذشتم و بیاختیار به سمت در ورودی انجمن رفتم. وارد شدم و از مسئولان مرکز خواستم تا یک دانشآموز نیازمند پیوند کلیه را به من معرفی کنند.»
بعضی وقتها فکرش را هم نمیتوانی بکنی که تصمیمی که میگیری و قدمی که برمیداری، ممکن است چه نتایجی رقم بزند! اما برای همه آنهایی که زندگی را میفهمند، دنیا عرصه کاسبکاری و دو دو تا چهار تا نیست و به سود و زیان کاری که میکنند، خیلی فکر نمیکنند. تصمیم سبز و ستودنی تنها مسافر بازمانده از یک تصادف مرگبار، زندگی دوبارهای بخشید و نتایجی رقم زد که حالا تازه پس از 15 سال فاش میشود.
سعید حاجیزاده، معلم جوان قزوینی است که سالها قبل به شکرانه نجات یافتن از کام مرگ، سلامتیاش را به خطر انداخت تا یک نوجوان را به زندگی بازگرداند. 15 سال تمام هیچ سخنی از آنچه کرده بود - حتی به نزدیکترین آدمها - بهزبان نیاورد... هرچند از آنجا که حقیقت پشت ابر نمیماند، خلاصه رازش هویدا شد و نشان به آن نشان که کار به آنجا رسید که ظهر روز جمعه بیست و هشتم خردادماه پس از 15 سال مورد تشویق قرار گرفت و در نماز جمعه شهرستان جم از او قدردانی شد.
سراغ حاجیزاده رفتیم. او در گفتوگو با «ایران» با ورق زدن برگهای دفتر زندگیاش، به حادثه معجزهآسای زندگی رسید و از آن روز برای ما گفت: در کنار کار معلمی، درس هم میخواندم. بعد از ظهر یک روز برفی سال 80 بود که سوار اتوبوس شدم تا به دانشگاه زنجان بروم. از پلههای اتوبوس که بالا رفتم چشمم به پیرمردی خورد که درست روی صندلی پشت راننده نشسته بود و کنارش یک جای خالی وجود داشت. روی صندلی نشستم و دقایقی نگذشت که پیرمرد شروع به صحبت کرد. تمام مسیر با حرفهای پیرمرد سپری شد و تنها 25 کیلومتر مانده بود تا به مقصد برسیم که از شدت حرفهای او کلافه شده بودم و برای اینکه مسیر باقیمانده را به استراحت بگذرانم تا سر کلاس خواب آلود نباشم از او عذرخواهی کردم و خود را به صندلی انتهایی اتوبوس رساندم اما همین که روی صندلی نشستم صدای ترمز ماشین و فریاد یا حسین مسافران بلند شد و دیگر هیچ.
حاجیزاده ادامه داد: وقتی چشمهایم را باز کردم 5 روز از زمانی که به کما رفته بودم میگذشت و در کمال ناباوری متوجه شدم تنها بازمانده آن اتوبوس بودم و حتی پیرمردی که ناخواسته ناجی زندگیام شده بود هم از دنیا رفت. آن روزها یک پسر دو ساله داشتم و در زندگیام معجزهای رخ داده بود تا خانوادهام تنها نمانند برای همین با خدا عهد بستم به شکرانه این لطف و مهربانی اسباب نجات یک زندگی را فراهم کنم.
تصمیم سبز
دو ماه از آن تصادف و نجات زندگیام میگذشت که در مسیر مدرسه از کنار تابلوی انجمن حمایت از بیماران کلیوی گذشتم و بیاختیار به سمت در ورودی انجمن رفتم. وارد شدم و از مسئولان مرکز خواستم تا یک دانشآموز نیازمند پیوند کلیه را به من معرفی کنند.
این معلم قزوینی با مرور آن روزها ادامه داد: وقتی به خانه رسیدم همسرم را در جریان تصمیمی که گرفته بودم قرار دادم و او هم به انجام این کار تشویقم کرد اما قرار گذاشتیم جز خودمان دو نفر، کسی از این تصمیم با خبر نشود.
خوشبختانه در فاصله کوتاهی روحالله قموشی رامندی نوجوان18 ساله اهل شهر دانسفهان قزوین را معرفی کردند. مراحل اهدا، پیوند کلیه سمت چپ و نقاهت پس از جراحی با تعطیلات نوروز مقارن شد و همکاران و اقوام به تصور اینکه به دلیل درد کهنه دیسک کمر، به استراحت مطلق سفارش شدهام متوجه واقعیت ماجرا نشدند.
پس از سالها
برای اینکه ماجرای پیوند میان من، همسرم و پروردگارمان باقی بماند بعد از عمل جراحی، تنها یک بار به دیدن روحالله رفتم و بعد از آن سراغی از او نمیگرفتم تا اینکه سال گذشته یک مرد غریبه زنگ خانه را به صدا در آورد. در را باز کردم اما او را نشناختم تا اینکه از من پرسید آقا سعید مرا به جا نیاوردی؟! روح الله، کلیه! معلم با سابقه اهل قزوین ضمن بیان این جملات اضافه کرد: در حالی که باورم نمیشد بعد از 14 سال روحالله را در مقابلم میبینم او را در آغوش گرفتم و خاطرات روزهای خوبی در ذهنم زنده شد.
از اینکه میشنیدم او تحصیلاتش را ادامه داده و به عنوان تنها نماینده استان قزوین در تیم ورزشی پینگ پنگ «بیماران خاص و پیوند اعضا»ی قزوین مشغول فعالیت است بسیار خوشحال شدم.
رازی که بر ملا شد
برای اینکه از بار معنوی ماجرای سال 1380 کاسته نشود علاقهای به افشای آن نداشتم و حتی از اینکه آن را با نزدیکترین خویشاوندان و همکارانم درمیان بگذارم، اجتناب کردم اما همین چند روز پیش و خیلی اتفاقی در شهرستان جم پرده این راز 15 ساله برداشته شد.
معلم 40 ساله و فداکار قزوینی ادامه داد: رشته تحصیلیام مطالعات علوم اجتماعی بود و اتفاقاتی که در 15 سال اخیر افتاد نگاهم را به زندگی تغییر داد. به این باور رسیدم زندگی ارزش حرص و طمع را ندارد و تنها باید در سایه نیکی و مهربانی از فرصتهای نفس کشیدن لذت برد. همواره دوست داشتم با آداب و رسوم اقوام مختلف ایران بخصوص جنوبیها آشنا شوم به همین دلیل از مهرماه سال گذشته به همراه خانواده به شهرستان جم نقل مکان کردیم و در این شهرستان به تدریس میپردازم. از مدتی قبل همکاران متوجه شده بودند در طول روز مایعات زیادی مینوشم و همین مسأله باعث شد تا یکی از آنها پی به ماجرای 15 سال قبل ببرد. او در فاصله کوتاهی سایر همکاران را در جریان این موضوع قرار داد و پس از درج این خبر در سایت آیینه شهرستان جم اهالی شهر، آشنایان و سپس دو پسر و مادرم نیز متوجه این ماجرا شدند و به این ترتیب ماجرای 15 سال قبل عیان شد و در نهایت در مراسم نماز جمعه اخیر از سوی امام جمعه شهرستان جم مورد تجلیل قرار گرفتم.
یک زندگی دیگر
11 سال داشت که به دنبال یک سرما خوردگی، کلیههایش دچار عفونت شد. روند درمان ادامه پیدا کرد تا اینکه پزشکان اعلام کردند خطر رفع شده و میتواند با همان کلیهها به زندگی ادامه دهد، اما این خبر چند سالی بیشتر دوام نداشت چراکه در سن 18 سالگی متوجه شد هر دو کلیهاش کارایی خود را از دست دادهاند و برای زنده ماندن راهی بجز دیالیز وجود ندارد.
زندگی روحالله قموشی که به گفته خودش تا 18 سالگی تنها زنده بود و از آن زمان زندگی را تجربه کرده است با این فراز و نشیبها گذشت تا اینکه تصمیم یک معلم فداکار او را به زندگی پیوند زد.
روحالله از آن روزها اینطور گفت: پس از پیشنهاد پزشکان مبنی بر انجام دیالیز بهعنوان تنها راه زنده ماندن، 6 ماه تمام هر یک روز در میان برای انجام دیالیز حاضر میشدم و دردناکترین لحظات زندگی را در دفتر خاطراتم ثبت میکردم، گاهی اوقات امیدم را از دست میدادم و گمان میکردم به آخر خط زندگی نزدیک میشوم اما سرمشق فداکاری یکی از همشهریهایم به تمام ناامیدیها پایان بخشید. روز پیوند مشخص شد و بعد از اینکه آقا سعید به اتاق عمل رفت و کلیهای که قرار بود به من پیوند شود، از وجودش جدا شد مرا وارد اتاق عمل کردند و زندگی تازهای برایم رقم خورد.
او که از آن روز بهعنوان روز تولدش یاد میکند، ادامه داد: تا پیش از پیوند تنها زنده بودم اما بعد از هدیه گرفتن عضوی از بدن آقا سعید، معنای زندگی را فهمیدم. او بعد از خداوند، لذت زندگی را به من هدیه داده است و به همین دلیل خود را مدیونش میدانم زیرا به گام هایم توان دوباره بخشید تا مانند همه اطرافیانم زندگی عادی داشته باشم با این تفاوت که قدر لحظههای زندگی را بیشتر از آنها بدانم.
انگیزهای که از انسانیت و مهربانی او گرفتهام در تمام این سالها به من کمک کرده تا بسرعت سراغ ادامه تحصیل بروم و پس از دریافت مدرک دیپلم، وارد دانشگاه شوم و پس از آن با حضور در تیم پینگ پنگ «بیماران خاص و پیوند اعضا»ی قزوین و شرکت در مسابقات کشوری تاکنون 4 مرتبه عناوین دوم و سومی را به دست آوردم و به تازگی هم برای حضور در مسابقات انتخابی خاورمیانه دعوت شدم.
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۵ - ۱۶:۲۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]